بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

سیگار



به تنهایی و در یکی از لابی های بیماران بیمارستان در حال سیگار کشیدن بودم. من یکی از معدود بیمارانی هستم که مجوز کشیدن سیگار دارم. آن هم در لابی بیماران. اگرم نمی دونید بدونید. که بعدن شمام مثل این خانم....... کدوم خانم؟ این خانم. خانمی که احتمالن که نه، حتمن، با او برخوردی شده بود.

از سالن بیماران خارج شد و در حالی که به طرف آسانسور می‌رفت که یک طبقه، آن هم به طرف پایین را با آسانسور برود، -بعد به می می‌گویند بیمار- نگاهی به من انداخت. لمیده بر روی مبلی و سیگاری در دست و دودی در هوا. در لباس بیماران.

- واه واه، به حق چیزای ندیده. اینجام شد بیمارستان؟ مریضاشون خودشون سیگار می‌کشن بعدش به ما که می‌رسه می‌گن: "سیگار نکشید. برای بیمارانمان خوب نیست.

و بعد سرشو با حرکت تندی از من گردوند و به دیوار مقابلش خیره شد طوری که ترسیدم با در آسانسور برخورد کنه. ینی خودش. نه سرش. که نکرد. اگه روسری نداشت حتمن موهای سرش همچون شلاق می‌خورد توی صورتش.

و شاسی آسانسورو فشار داد.

طوری که بشنوه گفتم:

- خب بد کاری می‌کنن که مواظب هستن که شمام در اثر کشیدن سیگار بیمار نشید که بیفتید گوشه‌ی بیمارستان؟

در ضمن بهتون یادآوری کنم که من هر وخت بخوام برم طبقه اول از پله استفاده می‌کنم. بیست و دو تاست. این آسانسورم شما رو سوار نمی‌کنه. ویژه ی بیماران است.

دوباره نگاه سالم اندر بیماری به من انداخت و خیره شد به فلش های بالای آسانسور.

در آسانسور باز شد. آسانسورچی گفت:

خانم از پله برید پایین. این آسانسور مال مریضاس.

برگشت و در حالی که به طرف پله ها می‌رفت، این بار در جهت عکس نگاهی به من انداخت و فیشت و فیشتی کرد و به طرف پله‌ها به راه افتاد. دم پله ها که رسید، دوباره باهمان حرکت سر ولی این بار در جهت عکس اولی گفت:

- بنده به شما جسارتی نکردم.

خواستم بگم:

پ نه پ به این تابلوی بغل دست من جسارتی کردید. این تابلو از صب تا شب داره سیگار می‌کشه. کشت ما رو با این سیگار کشیدنش.

ولی بهتر دیدم که چشمامو ببندم و به تق و تق کفشاش گوش بدم که از پله‌ها پایین می‌رفت. صدایی که همیشه دوست داشتم.

چه صدای رفتن باشه و چه صدای اوومدن. البته صدای رفتن حس نوستالژیک بیشتری از اوومدن داره.

نظرات 23 + ارسال نظر
رشاد سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:41

انقدر تبلیغ برای سیگار میکنی آخرش میترسم خوردن مولتی‌ویتامین را کنار بذارم جاش سیگار بکشم. بلکم مفیدتر باشه!

حتمن مفیدتره.

فریبا دوشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:25 http://zane-shirazi.blogfa.com

سلام اولین باره به این وبلاگ وزین می آیم. نوشتنتون را دوست دارم و براتون آرزوی سلامتی میکنم. اما یه سوال حالا چه اصراری دارید در حین مریضی و توی بیمارستان سیگار بکشید؟ بیشتر فکر سلامتی خودتان باشید

ممنون از شما ولی:
سرفه کردن برای بعضی بیماران خطرناک است. سیگاری هم اگر بخواهد سیگار نکشد به سرفه می افتد و این سرفه کردن ممکن است خطر مرگ داشته باشد این است که تا بهبودی کامل، این بیماران مجوز کشیدن سیگار را در بیمارستان دارند.
اینجاست که سیگار گاهی ترکش مشکل زاست.

آرمین شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:56

اتفاقا بالا بود. از اونجا پرید پایین ولی به قصد من نپرید. یه متری با من فاصله داشت. شاید چشماش ضعیف بوده .
خلاصه ما به حرمت اینکه مارو نیش نزد گذاشتیم پروانه شو بخوره بعد کشتیمش. گفتیم گشنه از دنیا نره

اصلن رطیل برای مردن خوبست. تا جایی که من می دانم در طبیعت هم هیچ خاصیتی ندارد جز دگر آزاری.

آرمین جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:06 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

من به ریطل مجال دادم بهم تو نگفت. چه برسه به نیش!
یه پروانه شکار کرد نشست جلوم خورد بعد رفت

رطیل اگه از بالای تو رد بشه نیشت می زنه. همین جوری می تونی بگیریش توی دستت. نیشش زیر شکمشه و وقتی بالاتر از تو باشه خودشو پرت می کنه روی تو و نیششو فرو می کنه. اون پروانه رو هم بدون نیشت زدن خورده.

آرمین جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:04 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

آه آه گوشت چیه؟
.
.
.
فقط کباب کوبیده

در کباب کوبیده کرم هایی که آقای پدر از اونا می گه احتمالن کشته شدن.

آقای پدر جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 18:26

گاهی .... فقط گاهی اجازه دهید گوسفندها شما انسانها را سر ببرند.
و بعد اگر با آن کرمهای ریز مشکلی ندارید به خودتان مربوط است.

من آماده ام. کارد به دست گوسفند بدهید. بسم الله بگوید و کارد بر گلویم بگذارد. و گوش تا گوش ببرد.

آقای پدر جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:47

شما اجازه دهید که گاهی ، فقط گاهی حیوانات شما را سر ببرند.

فکر می کنم سنگ حیوانات را زیادی به سینه می زنید.
حیوانات هر کدامشان از دستشان بیاید نیش خود را می زنند و ما را سر نبریده می خورند.
مار، عقرب، رطیل ........ نیش زنندگان
بعدش ما هم برایشان شعر می سراییم که نیش عقرب نه از .......
غلط کرده اقتضای طبیعتش این است. حالا عقرب به کنار
گرگ، شیر و ببر و پلنگ و .......... این ها هم هر کدام هوس کنند ما را یک لقمه ی چپ خودشان می کنند و بعدش یک آبم روش

آقای پدر جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:08

من گوشت نمی خورم گیاهخوارم. آن گوزن بیچاره را یک نفر شکارچی برای تفریح شکار کرد . بعد من رفتم شکارچی را کشتم و پوستش را پر از کاه کردم تا تنبیه شود . گوشت چیز نفرت انگیزی است . فکرش را بکنید آن همه مویرگ پر ار خون لخته شده ... عرق حیوان ... موجودات ریز و کرمهای کوچک که با جشم غیر مسلح دیده نمی شوند و بدون شک هر گوشتی که بدست شما می رسد چند روز در راه و در قصابی مانده وفاسد شده . یک بار کوبیده از رستورا ن در ظرف یکبار مصرف بگیرید . دز طرف را باز کنید . چند لحظه صبر کنید تا رایحه گوشت فاسد فضای اتاق را ژر کند آنوقت می فهمید منطوزم چیست . مرگ بر گوشت . زنده باذ میده و سبزیجات

آقای پدر، آهسته تر بروید تا ما هم به شما برسیم.
آن پوست پر از کاه را هم ای کاش بر یک جایی آویزان می کردید. ولی با این کامنت ما احساس کردیم که بزودی باید در این راه گام های اساسی برداریم.
چرا که می دانیم بشر ذاتن گیاه خوار بوده. خباثت او را گوشت خوار کرده. یا کمبود گیاه و علف بر زمین.
والله و اعلم.
ولی.......
فقط گاهی ........ گاهی ..... اجازه به خودمان می دهیم که یک گوشتی هم بخوریم. اشکالی ندارد که؟

آقای پدر پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:52

سلام من اومدم
1)امروز خوشحالم جون هفته گذشته فقط یک میلیون تومن در خرید و فروش سهام ضرر کردم.
2)چرا در عکس هیچ میز و صندلی و هیچ مسئولی برای اطلاعات نیست ؟
3)یک بار به مدت دو سال سیگارو ترک کردم بعد دیدم 60 سال عمر با کیفیت بهتر از 80 سال عمر بی مزه و کیفیته
4) تق تق
5) خوشحال نشو اشتباه فهمیدی : بند 5 صدای شلیک دو تیر تفنگ شکارچی بود که گوزن شمالی را از پا در آورد.

علیک سلام
ایشالله دیگه خرید و فروش سهام نکنی که بیشتر ضرر نکنی. اگر آویزان جایی نباشی در خرید و فروش سهام در نهایت همیشه ضرر می کنی

مسئول توضیح هنوز کامپیوترش حتمن آماده نیست. جالبی عکس هم در همین است که نیست.
ینی شما هم در عرض سلامتی می خواهی زندگی کنی. میل خودت است. عمر مال خودت است مال دیگران نیست که.
خبیث. گوزن با شما چه کرده بود؟ خوبست یک گوزن هم تفنگ بردارد و بیاید و شما را بکشد؟
زورت به گوزن رسیده؟

فریدون پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:24

سلام

با این پستی که گذاشتی نگران شدم! حالت خوبه؟ بهتر شدی؟ یا اصل قضیه چیز د یگریست به هر حال برای همگی ارزوی سلامتی می کنم دخی گلت و مادر را ببوس و به همسر گرامی ابراز ارادت

محسن جان فیلم جدایی سیمین از نادر را بارها مشاهده کرده ام و با دیدگاه های متفاوت منجمله به کار بردن نام فیلم که در اصل به نوعی لطمه می زند یعنی امدن نام نادر قبل از سیمین به تنها عمدیست بلکه واقغی هم است چه از لحاظ فرهنگی و ...........

اما انچه در فیلم بازگو و جاریست به هیچ عنوان با انچه اقای فرهودی در مراسم دریافت جایزه بیان فرمودشان مطابقت ندارد

عزیز انچه شماد ر فیلم می بینید و روزانه باان بطور عینی و ملوس زندگی می کنید با فرمایشات اقای فرهود ی لااقل 1400 سال فاصله که جه عرض کنم گودال بلکه هم مرداب

ایکاش شخص ایشان به نوعی سکوت فرمودند البته سخنانشان زیبا بود ولی بیشتر با سریال کولی ها در هماهنگی بود

مبارک مبارک و بازم مبارک وامیدوارم شخص سخیفی که به سینمای ایران خصوصا زنان هنرمند ما بی احترامی کرده بود
به این وسیله جواب دندان شکنی دریافت کرده باشد هر چند احتمالا وی از دندان طلاهای معروف هستند

ضمنا این نظرم را نیز اضافه کنم چنانچه در باره الی به تیغ که چه عرض کنم به ساطور وسلاخ سپرده نشده بود بسا زودتر از اینها اقای فرهودی و سینمای ایران شایستگی خود را نشان می داد. ضمن اینکه در باره الی شالوده فیلم بعدی شد

لطفا به همه دوستان سلام برسان و مواظب سلامتی خودت ودیگران خصوصا مادر باش. ممنون

نه. سلامتی حاصل است. من فعلن آفت ندارم. این مطالب هم تحت عنوان خاطرات یک دیوانه هرازگاهی اینجا می آید.
در باره ی نادر از سیمین بگویم. کاش در فیلمامون می نوشتی ولی خب اینجا تا حدی می گویم.
اصغر اگر نام فیلم را می گذاشت جدایی سیمین از نادر همین حرف پیش می آمد. هر چند پیش هم آمد. فیلم های او به نوعی تو را مجبور می کند که از ذن خودت نتیجه گیری کنی. مثلن فکر می کنی ترمه کدام را انتخاب کرد؟ پدر یا مادر؟
در باره ی الی سال گذشته به اسکار فرستاده شد ولی اصلن جز کاندیداها به حساب نیامد. هالیوود و به طور کلی جهان فیلم هایی را از کشورهای دیگر می پسندند که بفهمند. مثل همین جدایی که نادر و سیمینش را حذف کردند. چیزی که برای ما مهم است. به عنوان کسی که فرهادی را خیلی بیشتر به خودمان نزدیک می بینیم.
راستی در باره ی الی چه؟ الی خود کشی کرد یا برای نجات آن کودک خودش را به آب انداخت و مرد؟
من دوست داشتم سخنان اصغر را. سکوت نمی توانست این همه گویا باشد که فرهنگ ملت ایران زیر کوهی از غبار سیاست پوشانده شده.
سکوت نمی توانست بگوید که ما جنگ نمی خواهیم. حتا اگر طرف مقابل از آسمان نازل بشود. زمینی ها که بمانند.
فکر کنم عصاره ی فرهنگ سینمای ایران ینی جدایی نادر از سیمین با درو کردن کلیه ی جوایز سینمایی معتبر جهان توانسته است که بگوید:
سینمای ایران یک سینمای مطرح در جهان است.

فروزان پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:44

در این هوای خنک نیمه بهاری
که همیشه دوستش دارم
تغییر هوا را می فهمم
چه کیف میداد
رفتم ویک سیگار کشیدم
خیلی چسبید
خیلی اهلش نیستم
ولی گاهی بعضی موقعها خب خوبه دیگه ..

ینی با این حساب حق دارند اگر بگویند این وبلاق وزین بدآموزی دارد.
ولی خب این یک سیگار درست به اندازه یک مراجعه به پزشک و خرید داروهای آرامبخش کارساز بوده.
بگذار بگویند بد آموزی داریم.

مهدی فر زه چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:56 http://jametajali.blogfa.com/

خاطره را خواندم خاطره ای سرزنده و شاداب بود و خیلی هم خنده دار. معلوم است که علی رغم مشکلاتی که دارید هم می خندید و هم می خندانید.

به قول شادروان ژاله اصفهانی:

شاد بودن هنرست
شاد کردن هنری والاتر

امیدوارم که همه به خاطرات و تلخی های زندگی خودمان بخندیم. البته چه بهتر که همان موقع اتفاق افتادنشان بخندیم. بعد ها که حتمن خواهیم خندید. من این را از فیلم دنیای دیوانه دیوانه دیوانه It is a mad mad mad world ساخته تحسین برانگیز استنلی کرامر یاد گرفتم. شعار نمی دهم. می دانم که سخت است. خیلی هم سخت است. ولی حداقل می توانیم تلاش خودمان را بکنیم.

آرمین چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 13:57

کپی پایست چیه؟ همرو خودم نوشتم. هزار تا حرف تو این کامنت نهفته ست.
این تق تقا مال موقعیه که آسانسور بیمارستان خراب شده. کل هفت طبقه بیمارستانو از پله میاد پایین.

و حتمن گوش من هم عین رادار کار می کنه.

آرمین چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:23 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق
اینم بلندترین کامنت تق تقی

این دیگه کپی پیسته. قبول نیست.

رشاد چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:37

اصلاً برای چی سیگار کشیدن در بیمارستان را ممنوع می‌کنن؟ یادش به خیر دوران دانشجویی. . . تنها کتابخانه‌ای که سیگار کشیدن در آن آزاد بود، کتابخانه دانشکده پزشکی دانشگاه تهران بود! بیشتر دانشجویان و استادان هم سیگاری! روی میزها هم زیرسیگاری میذاشتن و یک کارگر کارش فقط خالی کردن آنها بود. باور نمی‌کنید؟ از پزشکانی که در سال های 51 تا 54 دانشجوی دانشگاه تهران بودند بپرسید.

ما باور می کنیم. این روزها خیلی جاها سیگار کشیدن ممنوع است. نه در ایران که در هر جای دیگری از جهان. در مورد کتابخانه اصلن بگویم که کتابخانه ای که در آن نشود سیگار کشید را باید درش را گل گرفت.
تازه کتاب خانه که هیچ. امروزه توی کافی شاپ ها هم می گویندسیگار نکشید. اصلن کافی شاپ بدون سیگار ینی پاریس بی برج ایفل.

پروانه چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:52

سیگار: هیچ ازش خوشم نمیاد و خیلی از کسانی که دوستشان دارم سیگاری اند!
فرناز : اون ریختیتو هم دیدم خیلی هم خوشگل بود چون نشان از زنی استوار داشت یعنی اسطوره بود!

خوب حالا با فرناز در نوشتن پیام مسابقه میدم:

دانشجو که بودم به صورت کاملا اتفاقی با یک دختر کرد بسیار خوشگل و خوش قد و بالا که در بیمارستان طالقانی که نزدیک خانه و دانشگاهم بود آشنا شدم این دختر غده ای در ریه اش داشت و منتظر عمل بود من هم می رفتم اونجا و میدیدمش گاهی مرخصی می گرفت میومد خونه ما. اینی که می نویسم از هم اتاقی های مینو بود.
زنی بود هیکل مند با صدای مردانه موهاش بر اثر شیمی درمانی همه ریخته در ضمن اونجا سیگار هم می کشید.
بهش می گفتن : عزیز
عزیز سالها راننده تریلی بود. هر وقت می رفتم اونجا عین شیر نشسته بود...
یک پسر جوون خوش سیما و خوش قد وبالای جوون داشت
عزیز سالها پیش شوهرشو در یک حادثه رانندگی از دست داده بود و پس از اون خودش نشسته بود پشت فرمان تریلی!
یک روز برای بردن لگن دیر کردن هی زنگ زد، فریاد زد.. انگار هیشکی تو بیمارستان نبود...ناگهان لگنو گرفت و محکم پخش زمینش کرد...
یه روز رفتم دیدم دیگه نیست...
مینو صدای آرام و دلنشینی داشت شب ها مریض ها تو اتاق هشت تخته شون جمع می شدند براشون آوازهای کردی میخوند. یکی از انترن ها عاشق این دختر شده بود....

خیلی ها سیگار را دوست ندارند و با عده ای نیز انگار از بدو تولد هست. و نیز در مورد خودم بگویم اگر صبح که از خانه بیرون می آیم کسی در پیاده رو جلوتر از خودم در حال حرکت باشد و سیگار در دستش باشد تحملش نمی کنم و به آن طرف خیابان می روم. چرا که در همان تنفس های اول، سر درد می گیرم. ینی خودم باید اولین سیگاری طول روزم باشم.

**
تازشم خیلی از کسانی که سرشان به تنشان می ارزد سیگاری هستند.
بگذریم که در این پاسخ بیشتر نوشابه برای خودمان باز کردیم.

فروزان چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:58 http://narenj33.persianblog.ir

خب این خانوما اینطورین دیگه
فیشت فیشت
نق تق و سرشونو محکم یه طرفی پرت کنن
راستش تصورش کردم
وکلی خندیدم
اقا سیگار نکشید بده دیگه
خوب نیست
باشه از این حرفا نمیزنم
ما کوچیکتر از این حرفاییم
حالا اجازه هست یه سیگار بکشیم ؟؟؟

رطب خورده منع رطب چون کند؟
شما مجاز هستید. ولی نه در بیمارستان. بیمارستان بایدهوایش بری از دود سیگار باشد. حالا......
باید زیر یک تهویه بنشینید که دود سیگار از آن جا به بیرون برود و هوای آزاد را آلوده کند. نه هوای زندانی بیمارستان را.

فرناز چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:20

اونقدر پرحرفی کردم که یادم رفت بپرسم : در اون بیمارستان که عکسش اینجاست اطلاعات مربوط به بیماران به روی آی سی های نامرئی در گوشه ی بیمارستان ذخیره میشه ؟
اسم بیمارستان یادتونه ؟ :)

پاسخ قامنت وزین شما در عسکامون عینن در این جا می آید:
این بیمارستان محل زندگی من است و نام آن را می دانم. ولی برای زیاد نشدن دست، و هجوم بیماران سیگاری به آن جا و تعطیل نشدن کافه ی بنده، اجازه بدهید از افشای نام خودداری کنم.
در ضمن امیدوارم که هیچ وقت در بیمارستانی بستری نشوید. اگر هم شدید باید عرض کنم کلیه بیمارستان ها برای جلوگیری از ترشح ریه ی بیماران سیگاری و به سرفه افتادن آن ها، مجوز کشیدن سیگار را صادر می کنند.

فرناز چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:16 http://farnaz.aminus3.com/

گذشته از اینکه خیلی انشای شما مفید و آموزنده و خنده دار بود اما به انشای من نمی رسه . موضوع : مهمترین خاطره شما از بیمارستان چه بود ؟
یک شب ساعت ده ( حتما می دانید که ساعت ده در بیمارستان یعنی ساعت هزار در بیرون از بیمارستان ) از راهرو صدای دعوا می آمد و فحش های بلند و نسبتا رکیک !! همانجوری که شما در سیگار کشیدن آزاد هستید من در بیرون آمدن از اتاق قرنطینه و پذیرفتن مهمان در اتاق ملاقات ممنوع آزاد بودم ( نبینم زیاد پز بدی داش محسن ) خلاصه من رفتم راهرو ببینم چه خبره .. دیدم یک نفر با چاقو ( احتمالا ضامن دار !!‌) داره سعی می کنه حمله کنه به اون آقای خیلی جوون و خیلی زحمتکش و خیلی مودبی که اتاقهارو ت می کشید . من با دمپایی پلاستیکی سفید نمی تونستم تق تق کنم .. چشام هم وضعیتی داره که هرچقدرپشتشو و روشو نازک کنم نازک نمیشه
و مهمتر از همه اینکه با اونهمه صداهای بلند حتی اگر فیشت و پیشت هم می کردم هیچکس نمی شنید اما نفهمیدم چرا اون کسی که همراه یک مریض دیگه بود با چاقوئی که داشت از بیمارستان رفت و هرگز برنگشت .... بعدها وقتی ماجرا رو مرور ! و تحلیل کردم فهمیدم که اون آقای چاقو دار از من ترسیده چون موجودی مثل من تا حالا ندیده بود : موجودی با دمپائی های پلاستیکی سفید . لباس مردانه آبی بیمارستانی . مطلقا بدون مو و طبیعتا بدون روسری با چشمهائی که نازک نمیشه بدون حتی ذره ای فیشت .. حق نداشت بره برنگرده ؟!!
لطفا هر کس که به آرمین جایزه شاگرد اولی میدهد به من هم جایزه طولانی ترین انشای کامنت نما را بدهد .

ما عمرن جسارت کنیم در حضور شما پز بدهیم. ما لنگ انداختیم.

من هم اگر به جای آن مردی که ضامن دار احتمالن دسته سفید کار زنجون در دست داشت، بودم، از این چهره ی سیگورنی ویوری که برای بنده تصویر کردید وحشت می کردم و عطای هر کاری را که می خواستم انجام بدهم را به لقایش می بخشیدم و دو پا که داشتم، دو پای دیگر از یکی از پرستاران قرض می کردم و فرار را بر قرار ترجیح می دادم. بیمارم را هم در همان جا ول می کردم.
خبیث مطمئن هستم که از وحشت قالب تهی کرده که هر آن، شما دستتان را با یک کلت از جیب در بیاورید و ........ با خالی کردن هفت گلوله در پیکرش، او را غرق در خون کنید.
***
شما جایزه ی طولانی ترین و خاطره انگیزترین کامنت را دریافت کردید.
شاید آرمین هم بعد از صد و بیست سال گذرش به بیمارستان افتاد و خاطره ای داشت که از این طولانی تر بود بتواند جایزه ای از دست مبارک ما دریافت کند.

آرمین سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 22:43

تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق تق .

خودشه. منظورم همین بود. شادم کردی.

آرمین سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:36

نگفتم بی هوا میذارید؟

بی هوا بود ینی؟

فیروزه سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:35

آقا سیگار اونم تو بیمارستان و بعد ازعمل ؟؟

می دونی عیبه بد شما پولدارا همینه ، همه چیزو دور می زنین


برو استغفار بگو مرد مومن ;)

ینی به نظر شما ما عملی هستیم؟
بعد از عمری هنوز ما را نشناخته اید؟
عمل؟
پولدار؟
مومن؟
استغفار؟
هیهات از ذلت.
با این کامنت شما انگار یک روده ی راست در شکم ما نیست.

ساحل سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:10 http://lizard0077.blogfa.com/

ایشالا همیشه سالم و سرپا باشید و تند تند وبلاگتون رو آپ کنید تا روح ما شاد بشه.

در ضمن من اون خانم ِ فیشت فیشتی رو می تونم کاملن تصور کنم وقتی که داشته پشت چشم نازک می‌کرده.

چه دل ِ سوخته‌ای داشته بینوا. بعدشم اینکه کمتر پیش میاد یه همچین پارتی‌بازی برای یه بیمار انجام بدن. خانمه حق داشته خب!

منم بودم فیشت فیشت می‌کردم.

:))))

بیمار اگه بیماری مادام العمری مثل من باشه خب همینه. بیمارایی که تحویلشون نمی گیرن از این بیمارایی هستن که از این در میان دو سه تا تیغ میزنن به تنشون و دوباره با سوزن نخ میدوزنشون و از اون در میرن بیرون. ما که بیمار مادام العمریم خب حق آب و گل داریم.
ولی این پشت چشم نازک کردن رو شما خوب اومدی. من یادم نبود این اصطلاح رو. پشت چشمش اونقد نازک بود که عمرن می شدن خود چشمو دید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد