بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

کار

روزی غمین از کاری که می کنیم، سنگ سراچه دل به الماس آب دیده می سفتیم و می خواستیم ابیاتی نیز مناسب حال خویش بسراییم، هر چه جان کندیم شعرمان نیامد. این بود که کتاب نامه های نیما به همسرش را برداشته و تفالی بر آن زدیم و بخشی از نامه ای را مناسب حال خویش یافتیم. حالی خوش بر ما برفت. به سماع برخواسته و بعد از آن بیهوش شدیم. تا..... چهل روز. مریدان حکیم بربالای سرمان بیآوردند. داروهای وی افاقه کرد و به هوش آمدیم. علت پرسید، سبب عرضه کردیم. حکیم خود به سماع در آمده و بعد از لختی، بیهوش شد. وی سالهاست که در بیهوشی است و کس در به هوش آوردنش همتی نمی کند. چرا که حکیم نیستیم و نیستند. زآن پس، بابت کاری که می کنیم، سنگ سراچه دل به الماس آب دیده نمی سفیم و بیتی نیز مناسب حال خویش نمی سراییم.

برای آنان که از کارشان گله مندند، آن بخش از نامه که حالمان را خوش کرد، می آوریم. لازم به یادآوری است، نیما یوشیج، بزرگ مرد دنیای ادب پارسی، کارمند اداره ثبت احوال بود. هر وقت او را تصور می کنیم در لابلای کلی رونوشت شناسنامه و عکس و جواز دفن و تولد و پوشه و کازیه و ........... کلی دل مبارکمان می گیرد.  

 

نامه های نیما به همسرش

 

 نقل به مضمون: 

 ..........

اگر از کارم بخواهی که برایت بنویسم باید بگویم : 

........ دیگر مدتهاست به این نتیجه رسیده ام،  کاری که ما، صرفن برای امرار معاش انجام می دهیم، الزامن نباید مطابق خواسته و سلیقه مان باشد......... 

...........

نظرات 9 + ارسال نظر
خاموش یکشنبه 13 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:23

کاری که، رشته ای که،زندگی ای که و...
بهمان یاد داده اند که در این دنیا هیچ چیز نباید مطابق خواسته و سلیقه مان باشد

می گویندشاید خیلی خوشحال بشویم.

پروانه سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:59 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

فردوسی از آن شاعر هایی بوده که تمام عمر نشست و شعر سروده و همه ی دارایی اش را فروخت و در راه پژوهش چه خواندن متون دستنویس چه سفر به جای های دوردست برای شنیدن داستان از زبان دیگران و نوشتن شاهنامه گذاشت و در نداری و بدبختی از دنیا رفت. دارای همسری مهربان، همراه و یاورش بود این را از ابتدای داستان بیژن و منیژه می توان دریافت.

پروانه سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:57 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

خرقانی همه ی عمر را در روستا زندگی کرد و به هیچ شهری حتی نیشابور سفر نکردو هزینه خانواده و خانقاه اش را از راه کشاورزی به دست می آورد.
همسرش هم بسیار تلخ و تندخو بود.


شاید اگر نیما به کار امرار معاش نمی پرداخت نیما نمی شد. زندگی واقعی یعنی همین.

من با این که دین و ایمان درست و حسابی ندارم ولی شیخ خرقانی را دوست دارم. می خواستم حتا یک وقت هم بروم و ببینمش ولی عکس های آرامگاهش را که دیدم دلم گرفت چون عین خیلی جاهای دیگر بود. عین وقتی دلم گرفت که سهراب را در مشهد اردهال دیدم.
تازه کردن آرامگاه ها را اصلن دوست ندارم.

بابک دوشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:17

مرسی مجسن جان
راستش کارم را دوست دارم و حسابی هم به من می چسبد و می سازد ، اما بعضی چیزهایش در زمان نا مناسب اتفاق می افتد، گلایه من از همین است ...
نیما زنش را دوست می داشت اما ظاهرا زنش با او چندان رمانتیک نبود و شاید هم یک جورائی حق داشت، شعر شکم بچه ها را سیر نمی کند...

کار همینه. اصلن زندگی همینه. تازه جنبه های تلخش بیشتر از جنبه های شیرینشه.
به نظر من آدمهایی مانند نیما اگر زن و بچه شان از گرسنگی بمیرند هم بهتر است تا اینکه مجبور باشند جای شعر گفتن بروند دنبال سیر کردن شکم زن و بچچه. هیچ کس از گرسنگی نمرده.
ژان ژاک روسو که کتاب امیل او در تعلیم و تربیت در دانشگاههای جهان تدریس می شه خودش 5 تا بچچه داشت که همه لات و لوت شدن.

حجت الحق حاج شیخ ابوغریب بخارائی یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:51

یاایهاالشیخ قربانت بچسبم چه فکرداری؟
توکه روی درنقاب غیبت صغراکشیدی ماهم به گرده ی یابوی خیال روی درسفری بس دورودرازناک نمودیم وینک پس ازتحمل اشکالات بوسیارومشقات جانشکاربازگشته میخواهم جهت حضورت شوقهاوتشکرات بفرستم.واما پیرامون سایه دستی که برسردرروزنامه برقی ات چسبانده ای همین بس که عرض کنم
درمدرسه ی نظامیه ی بغداد(حاج شیخ شاتوبریان)ازیوروپ میهمان جمعی ازعلما بود.چون درس وفحص وحدیث روایت کاربه خستگی کشانیدجمع رندان به شکوه ازروزگاردون بنشستند که(حاج شیخ شاتوبریان)فرمود:(هرگزروزگاربه هیچ اهل قلمی میزتحریری وقلمی روانداشته)این طلبه ی ناتمان وناقص ستالهاست که درگرداگرداین آیه ازحاج شاتوبریان مداقه ومکاشفه میکنم وبه درستی فهم آن بزرگ شهادت میدهم.
این حقیقت وقتی کارش به وطن میرسد باید حدیث مفصل ازمجمل خواند.بنابراین بایدگفت انگاری یک جای کاربلنگدلنگیدنی.که دنیای دون روزگاربه کام مردم نادان وسفله میکندودرنعمت به روی دانایان میبندد.عجیب نیست که خودسعدی وحافظ وفردوسی ومولوی روی خوشی ندیدندولی بعضی اندکی ازخوان نعمت آنان را سرمایه ی جفنگ گوئی میکنندوبه آب ونان وحال وقال میرسند.به هرحال وقتی درشهروارونه زندگی کنی نیما باید برود
اداره ی سجل احوال وهدایت ازبانک ملی سردربیاورد.ازاین که این کلمات جات راتوی این طومارچپاندم خوشحالم که لااقلکن
چشم چون تو عزیزی براو می افتد.مگرندیده ای که شاعردراشعاراتش میفرماید
درخواهش به روی او واکن
قدرت ایزدی تماشاکن
کمرهمت به میان ببندوقدری گاب بندی کن وبه غمز عین مربوطات ونامربوطات را خودت راست وریست کن.میخواستم قدری مزخرفات داشتم اینجا بنویسم تا بیائی باآنهارتق امورات جات رافتق کنیم شایتی اگربه درد آخرت نخوردلااقلکن پول سوسی وکالباسی بهمان برسد.خداراچه دیدی شایتی اهل علمی دلخوش کند به یادگرفتن.این کارخواص جات بوسیاردارد.
به اهل بیت سلام مارابرسانید.زیاده نفسی شد ببخش غیبت صغرای شمامارابسی ازغیبت کبرایتان ترسانیده.درخت گردکان به این بزرگی درخت خربزه الله اکبرگویا غیبت کبرازبانم لال کیلومترهم به درازا وپهنایش قدنمیدهد.بگذارقدری عاشقانه ازشیخ سهراب خان کاشانی سپهری کش برویم وبرایت به رشته ی تحریرجات درآوریم.
افتاده باد برگی
که به آهنگ وزش هایت نلرزد
قدم به راه گذار
تاسیم سازجاده پرنواشود
مژگان بلرزان
تا همه ی رویا هایم را بشورانی
آبی بلند بالای سرت
وسبزی پائین زیر قدوم مبارکت باد
الاحقرشیخ ابوغریب بخارائی

از شنیدن احوالات شیخ بریان بسی مسرور گشتیم و از این که دیدیم هدایت و نیما تنها نیستند بسی سماع بکردیم و مریدان نگذاشتند که بیهوش شویم و ما را از مجلس به در بردند تا هوا از سرمان بیفتد. زهی خیال باطل که این مریدان دارند.
بفرمای هر آنچه که خواهی بر این ورق بنویسیم. تازه شاید پنیری و خمیری هم جور شد و یک فیتزایی هم نصیبمان شد.

فیروزه یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:47

چرخ گردونه دیگه ،

تازه نیما خیلی خوش شانس بوده ، اگه الان زنده بود باید دنبال کار می گشت و تو ثبت احوال هم از گزینش رد شده بود

خدایش بیامرزد ، دوستش می داریم بسیار

من فکر می کنم نیما همون موقع هم توی گزینش رد شده بود که شده بود کارمند ثبت احوال. البته اصلن قصد توهین به شغل رو ندارم. اینو کاش گفته بودم.

فرناز یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 http://farnaz.aminus3.com/

واقعا خیلی غم انگیز و طاقت فرساست که آدم هم شاعر باشد و هم کار منظم و ثابت و کسل کننده ای داشته باشد اما این هم غم انگیز است که آدم شاعر نباشد کار هیجان انگیزی هم داشته باشد اما بیماری فرصت کار کردن را از او بگیرد ...

تازه این که چیزی نیست. شاعر می فرماید:
دل هر ذره را که بشکافی علاوه بر آفتاب، کلی غم و غصه در آن بینی. هر که به شکلی. التبه آن آفتابی هم که شاعر گفته در واقع همین غم و غصه ها بوده که شاعر مثبت بوده و آن ها را آفتاب دیده.
ای کاش حکیم این پست ما به هوش بود. وی را بر بستر بیمار حاضر می کردیم و به طرفه العینی حال وی خوش می کرد.

حسام شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:57 http://hessamm.blogsky.com

ولی خیلی ها هم هستن که با تلاش شبانه روزی تونستن به کاری دست پیدا کنن که دوست دارن و همون کار هم براشون امرار معاش باشه. مثل وودی آلن که واقعا با کارش حال می کنه... خب اگه اون تونسته چرا بقیه نتونن؟!!!!

خودت میگی تلاش شبانه روزی. تازه نیما که تایید نکرده قضیه رو. میگه اینه.
خب اگه می تونه بهتر باشه خب چه بهتر که باشه.
ولی وودی آلن ها هم خیلی کمن. خود من که به آدمایی که از روز اول زندگی پربارم نگاه می کنم، فقط بتونم وودی رو مثال بزنم و لاغیر.

شمس شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:15

زین هنر دوست مردم شیدا
شهریارا نمیشود پیدا
جانم از نوکری نجات دهد
ادبیات را حیات دهد
ودیگر بیت
درهمه عمر اگر خدمت دولت کردم
خدمت من همه در بانگ کشاورزی بود
در حال عکس گرفتن از تعدادی کتب خطی ۴۰۰ سال اخیرم که میراث است
دیگر دو شعر بالا مرتبط با مشاغل استاد شهریار است که اوهم از دست شغل خویش با توجه به اینکه صبح بیدار شدن برای همچون اساتیدی از مرگ هم سخت تر است نالیده است
ولی جالب اینه که در دوران ان پدرو پسر افراد زیادی پیدا میشدند که هم مخالفت شدید با دولت میکرده اند و هم اینکه دارای شغل اداری هم بوده اند و لی الان کسی مخالیفت کوند باید گرسنه هم بماند

در همه عمر خدمت دولت کردم
خدمت من همه در بانک کشاورزی بود مرا یاد داستان مهندس کشاورزی هم انداخت.
از آن عسک ها برایمان بفرست بچسبانیم توی وبلاق عسک هایی که می گیریم.
دوران پدر را نمی دانم ولی در دوران پسر که خودمان شاهد بودیم همین گونه بود. البته همین هم سرنگونش کرد. اگر خشونت کرده بود هنوز بر سر قدرت بود.
در مورد بیدار شدن در صبح زود بله. برای شهریار سخت بود که دلایل خودش را دارد ولی بسیاری از فلاسفه و دانشمندان ادیبان صبح زود از خواب بر میخواسته اند و بر می خیزند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد