بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

دخیل

  

                    دخیل

 

همیشه از دیدن پارچه هایی که بر جایی به نام دخیل بسته شده، حس خوبی داشته ام. خودم که نبسته ام. معمولن رسم نیست و نبوده  مردان چنین کنند. به هیچ مناسبتی و در هیچ امام زاده ای و یا توپ مرواریدی. انگار مردان نیازهای خودشان را از طریق زنانشان درخواست می کنند. و دیگر این که مردان اصلن آن تکه  پارچه را هم ندارند، که به چیزی ببندند. گیرم بخواهند خود شخصن وارد مقوله درخواست شوند. ولی همیشه ذهنم را این پارچه ها خیلی مشغول کرده است. یعنی فکر کردن به این که، چه بر کسی برفته، که آمده و پارچه ای بسته و رفته؟ می گویند کسانی که نیازی دارند پارچه ای بر جایی بسته و می روند. گاه سر می زنند و هر آینه کسی به مرادش برسد، گره را باز می کند. اگر هم گره قبلن باز شده باشد یعنی در آینده به مرادش می رسد.
من یکی از کسانی هستم که هر جا این پارچه ها را دیده ام، گره هایش را باز کرده ام. با این تصور که شاید کمکی در حل گیر و گرفتاری دخیل بستگان کرده باشم. البته در آن زمان هایی که گاه گذرم بر دخیلی می افتاد. حالا که فکر می کنم، می بینم که سالهاست از برابر هیچ دخیلی عبور نکرده ام. 

 ***

عکس از: فرناز بدیعی

نظرات 16 + ارسال نظر
پروانه شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:25 http://parvazbaparwane.blogspot.com

پیام قبلی را من نوشتم فراموش کردم نامم را بنویسم.
پوزش

انشای شما را می شناسم.

[ بدون نام ] شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:24

این جمله ی شما:
«انگار مردان نیازهای خودشان را از طریق زنانشان درخواست می کنند».

برایم خواندنی بود. نشان دهنده روحیه شماست.

با این تفاوت که زن خودم هم نیازی اگر داشته باشد خود بشخصه وارد عمل نمی شود. و در نتیجه باید هر دو یقه یک مستجاب الدعوه را بچسبیم.

شمس جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:26

از همه با حال تر لحن خاندن شبها (شبیه ها) هستش
خیلی هم با ادا و اطوار زنانه که
باشارسون اکبریمین قاتیلین اول اولدور
گیدندخ شامه گوزوم گورمه سین او بد جانی
و چه قدر با مزه که شب شمع پراکنی همه اهالی البته قدیما مردان و تازه گیها زنان از انواع مواد مخدر استفاده کرده و توی شهر جاری میشن که امدیم شمع بگذاریم و ان مادران ساده شهر جلوی اینان هم روسری هایشان را پهن میکنند و گوشه ای منتظر دعای افراد شمع پراکن که عجیب صحنه های با حالی دیده میشود که یک مردی در حالی که همه جاش میخاره و اونم میخارونه دعا میکنه که
ایلاهی امین دین دیللری لال اولدورمه
(خدایا زبان هایی که امین میگن لال نمیرن)
بو معجر صاحیبینین هر نه حوایج شرعی سی وار براورده بخیر ایله
البته اکثر حوایج صاحبان معجر هم غیر شرعی است
و مطالعه میدانی هم صورت نگرفته که چن درصد این دعاها موثر میافتند ولی به هر حال
فصل کاری افراد بیکار ه است و خیلی هم با حال
سرتونو درد اوردم
یا امام

شما با این معلوماتی که داری چرا یک فرهنگ در این زمینه نمی نویسی؟

شمس پنج‌شنبه 27 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 00:33

روسری را جلوی هیات میاندازند هیات هنگام عبور به احترام ساب روسری ایست کامل کرده و مواردی دعا فرموده که باامین اعضا همراه است و سپس هیات عبور مینماید
و اما بعد اصل ماجرا برمیگردد به افسانه اینکه هنگامی که علی اکبر رفت کشته شد مادرش هنگام عبورعباس عموی وی روسری جلوی پای او میاندازد و از او خاهش میکند که
شعر (البته با اواز)
باشارسون اکبریمین قاتلین اول اولدور (شبیه خان میگوید)
نیه (این کلمه را نوحه خان میگوید)
گیده نده شامه گوزوم گورمه سین او بد هانی
یعنی
اگه تونستی اول ازهمه قاتل پسرم اکبر را بکش
چرا
برای اینکه موقع رفتن به شام من ان بد ذات را نبینم
فاعتبروا یا اولی الابصار

چه خوب که این ها را نوشتی و ما را از گمراهی درآوردی. در این مقوله روسری.

شمس چهارشنبه 26 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:27

همیشه یک سئوال داشته ام چرا کسی سفره بنام محمد رسول الله نمی اندازد
سفره علی اصغر هست سفره رقیه هم سفره ابالفزل هم سفره حضرات دیگر هم ولی محمد نه درگاه دخیل بند دارد نه سفره نه اجیل مشگل گوشاد چرا
در کوچه پس کوچه های شهر هست جاهایی که به عنوان سقا خانه شمع میزارن و دخیل میبندند ولی بنام محمد هرگز
چرا زینب در ایرا ن ما از محمد جلو زده حتی ام کلثوم هم
خوب میدانم که تمام این زیبایی ها ی مزخرف ما ل اقوام ایرانی است در مشهد هم و اینجا هم مردمان با طناب خود را به منابر میبندند و من در بچگی این طناب و اتصالات را میبریدم

و چه حالی میداد
حالا رسمی هم هست که روسری ها را جلوی هیات میاندازند و حل مشکل میکنند و بهش میگن معجر
دلم برای معجز شبستری تنگ شد که میگه
اگر شومر ایتمسه غارت خیامی سن قالارسان اج
اونا ملعون دیمه واعیظ ادام چوخ نانجیب اولماز
میگه که
شمر اگر جنایت نمیکرد تو الان گرسنه میموندی خاهشن به کسی که بهت نان داده نفرین و لعن نکن
راستی از کجا به کجا رسیدم دلم از رویش پروانه پر است

باید سئوالتان را از علما بپرسید. سئوال سختی است. عوام عمرن جوابگو باشند.
خارجی ها شمع روشن می کنند. خیلی از اقوام هند هم هدایایی برای بت هایشان می برند. حتمن توقع دارند وگرنه غذاها را از سفره شان برای ابوات -جمع بت- نمی بردند.
روسری را ندیده بودیم. ایشالله اگر یک روزی دیدیم در موردش مانند دخیل می نویسیم.

نیره سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:40 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

درود... چه عرض کنم؟!

شهرزاد سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:06 http://se-pi-dar.blogsky.com

یکی از قشنگ ترین صحنه هایی که از دخیل بستن دیده ام، فضای مه آلودی است در فیلم کنعان جایی که هنرپیشه ی زن فیلم - که نامش را به خاطر ندارم ولی نقشش را ترانه علی دوستی بازی کرده بود - در جاده ی مه آلودی که ابتدا و پایانش پیدا نیست، تکه ای از لباس پاره شده اش را به درختی تنها می بندد. جالب این که این زن با باورهای مذهبی بیگانه است ولی در آن حالت چه کنم چه کنم و بی پناهی محضی که در او می دیدی، انگار قشنگ ترین کاری که می توانست تماشاگر را به دغدغه های ذهنی او گره بزند، همین دخیل بستن بود، دخیل بستنی که انگار سهم زیادی در کم کردن فشار روحی و روانی زن داشت، حکم گریز از وضعیت قرمز و پناه بردن به پناه گاهی که خودت هم با آن آشنا نیستی.

فضای مه آلود فیلم را خیلی دوست داشتم.

محمد سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 18:18 http://mohamed.blogsky.com/

تا حالا نه بستم و نه باز کردم. کلا حس خاصی نسبت به این کار ندارم. ولی شمع روشن کردن رو دوست دارم ولی اون رو هم تا حالا روشن نکردم.
تا دلت بخواد شله زرد و حلوا نذری هم زدم و ادمایی رو دیدم که با اعتقاد کامل تو گوشه های دیگ حلوا دنبال حاجتاشون میگردن. منم از عمد اون گوشه هاش رو بیشتر هم میزنم تا حاجتاشون ته نگیره! )

هر گونه نذری را وقتی خورده ام که در خانه ام را زده باشند و در را باز کرده باشم و به من بدهند. در طول عمرم در هیچ صف نذری وای نستادم.
راستی خیلی وقتا یک شمع روی میز کنار کامپیوترم روشن است. اصلن شمع کلی انرژی مثبت دارد.

ب سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:44

چندان دخیل مبند که بخشکانیم
از شرم ناتوانی خویش
درخت معجزه نیستم

تنها یکی درختم
موجی در آبکندی
وتنها هنرم این است که
آشیان تو باشم
تختت
و تابوتت.

این احمد را ما خیلی دوست می داریم.

ر و ز ب ه سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:30

تو دیار ما این چنین نبوده و نشنیدم تا حالا.
تازه مگه میشه همه یه جور باشن؟
همیشه یه گروه این چنینی وجود داشته ربطی هم به کیش و طرز تفکر رایج در کشور نداره. به هر حال همیشه گروهی هستند که خلاف این جریان آب حرکت کنن.
یه درخت جیرفت کرمان هست اونم میگن که مال خیلی وقته که ملت از اینا می بندن بهش.

+ آره نمی دونم چرا نگا این طرف و اون طرف می کرد؟! ولی بیشتر وقتا کسانی که می بستن (حالا من به کل چهار بار این جور جاها نرفتم هاا !!) طوری درگیر درون خودشون بودن که اصلن توجهی به اطراف نداشتن و می بستن...

حالا اگه عمری بود بررسی میکنیم که از کجا اومده اصلن.

فرناز سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:37

جالبه که من تازگی ها یاد این عکس افتاده بودم احتمالا علتش اینه که " دار و ندار " مون رو از دست دادیم و راهی نمونده جز دخیل ستن !
اما من همیشه فکر می کردم که نباید دخیل رو باز کرد برای اینکه آرزوی طرف براورده بشه ! اشتباه می کنم ؟

نه وقتی دخیل باز بشه یعنی گره کار باز شده. یا اگه گره کار باز بشه باید طرف بره دحیلشو باز کنه.

حسام سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:34 http://hessamm.blogsky.com

منم یادم نیست. فکر کنم یکی از دخیل ها رو شما باز کردین دادین من دوباره بستم. همینجوری الکی هم بستیم.

یکی تعریف می کرد چند وقت پیش توی حرم خمینی نصفه شب که خلوت بوده دیده یه پتو افتاده یه گوشه یه چیزی داره می جنبه... خلاصه می رن می زنن کنار می بینن یه خانوم و آقایی... بعله! بعد می پرسن می گن آخه ما بچه دار نمی شیم اومدیم اینجا خودمونو دخیل کردیم به ضریح و گفتیم اینجا انجام بدیم شاید شد!

چه بامزه. ایشالله برآورده شده باشه.

مریم سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:49

این ژنجره ها سوژه های خوبی برای عکاسی هستن منم خیلی ازشون عکس دارم طبق اون روایتی که گفتین اگه پارچه باز بشه دعا براورده می شه منم واسه اینکه دعای مردم براورده بشه یه بار با کاتر هم ژارچه ها رو بریدم و باز کردم امیدوارم دعاهاشون براورده شده باشه البته چندتایی شون قفل زده بودن که دیگه شرمندشون شدم

اونایی که قفل میزنن عمرن دلشون خواسته باشه که نیازشون برآورده بشه. کسی نیست بهشون بگه که آخه قفل زدن دیگه چه صیغه ایه.

ر و ز ب ه دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:52 http://hazrat-eshgh.com

اوه اوه... بیا و ببین.
یکی از تنها ترین کارهایی که کسی تو این طرفای ما و پدران مون جرات نمی کنه انجام بده همین چیزاست.
تا یادمه زمانی که بچه بودم صب تا شب تو گوش من می خوندن تو خودت واسه کارات تلاش کن مزدا بالا سرته! هیچ زمان متوسل به اون نشو. خودت.

ولی من همیشه حس قشنگی نسبت به کسانی که با کلی شور و هیجان و بیشتر گریه این کارو می کردن داشتم..
البته اگه جایی می رفتیم که این گونه کارا میشد انجام داد یادمه کسی که می خواست این کارو کنه حسابی نگا این طرف و اون طرف میکرد تا نه یه وقت کسی نبینتش.

به کل فرآیند جالبی بود. چه خود نفس کار چه مراحلش.

یعنی وقتی میخواست ببنده این ور و اون ور نگاه می کرد؟ یا مثل من اگه می خواست باز کنه؟
در ضمن تا جایی که من میدونم از زمان قبل از اسلام هم دخیل بوده. حالا به کجا میبستن والله و اعلم. البته چرا یکی از جاهایی که میبستن درختای خیلی قدیمی بوده.

A. F دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:26 http://shortcircuit.blogsky.com/

دخیل به من هم حس خوبی می ده
فکر می کنم به همین دلیل باشه که از آداب ادیان گذشته ایران به جا مونده و در فرهنگ بعد از ساسانیان هم خودش را به زور جا کرده.
کلا حس خوبیست وقتی همه چیز را ساده بگیری٬ وقتی فکر کنی به سادگی گره زدن یک پارچه همه چیز درست خواهد شد٬ این به انسان انرژی و امید و احساس مثبتی می دهد که در نهایت شاید از نتیجه این تاثیرات مثبت٬ شخص نیازمند قادر به حل مشکل خود بشود. من ترانه ی "قبله ی" ابی رو هم به خاطر این بیتش خیلی دوست دارم:
جای دخیل پامو ببند تو خونت
به جای مهر سرمو بذار روشونت... سرمو بذار رو شونت

چه خوب که منو یاد این ترانه انداختی.
آره دخیل قدیمی تر از اسلامه. تازشم چادر هم قدیمی تر از اسلامه.
قابل توجه اونایی که میگن هر بلایی که سرما نازل شده از اسلام بوده.

حسام دوشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:11 http://hessamm.blogsky.com

من یکبار دخیل بستم. فکر کنم با هم بودیم. رستوران زردبند... نذری هم نداشتم و همینجوری چون همه می بستن من هم بستم.

حالا بستن پارچه که خوبه، شنیدم در حرم امام رضا یا حرم های دیگر خیلی ها خودشان را هم با پارچه به ضریح بسته اند مگر شفا پیدا کنند...

توی رستوران؟ آلزایمر گرفتم. یادم نیست. خب چی بستی؟ یعنی چی رو پاره کردی و بستی؟
اون خیلیبا خودشون خودشونو نبستن. معمولن دیگران اونا رو می بندن. اونام البته شنیدم که گاهی خودشونو باز میکنن و در میرن. و این دررفتن خیلی بامزه است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد