بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

قل

برای یازدهمین بار بود که ناظم مدرسه به جای معلم نقاشی در کلاس را باز کرد و وارد شد.

- آقا امروز چه بکشیم؟

برای یازدهمین بار کمی فکر کرد و گفت:

- یک قل بکشید.

خودش و ما همگی خندیدیم. و بعد در سکوت کامل ما مشغول کشیدن گلی شدیم که از حفظ بودیم. همان گل هفته پیش و ماه پیش و ..... پیش.  خودش هم از پنجره  به نقطه نامعلومی خیره شد.

سکوتمان نشانه رضایت نبود. خسته شده بودیم. در آن ساعت نقاشی حالمان از هرچه گله بهم می خورد. کاش گفته بود چیز دیگری بکشیم.

چرا نمی گفت مثلن:

- یک آفتابه بکشید؟

نظرات 12 + ارسال نظر
آ.ر.و.ی.ن سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 22:07 http://shortcircuit.blogsky.com/

خیلی خیلی حس خوبی داشت
لابد معلم نقاشی دربنده...یعنی رفته دربند!

بند یعنی اون دنیا البته.

محمد دوشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:34 http://mohamed.blogsky.com/

ناظم احمق ما وقتی میومد سر کلاس نقاشی به جای قل میگفت هرچی میخواید بکشید و شاید کمی نشون دهنده ی شعورش بود. ولی ما همیشه دستمان را میگذاشتیم روی کاغذ و دستمان را میکشیدیم.اونقدر این دستمان را کشیدیم که مثل شما که از قل حالتان به هم میخورد ما هم از دستمان حالمان به هم میخورد.
یک بار هم که ما داشتیم از روی دستمان کپی میکشیدیم یادمان هست دستش را تا ته کرده بود توی دماغش و مثل ناظم شما به بیرون خیره شده بود.

ولی ما آن ناظم محترمان را ندیدیم که دستش را تا ته بکند توی دماغش. دستش را؟ دستش را؟ نکند منظورت انگشتش بودها؟
خب شما خدمتشان عرض نکردید که:
آقا توی اون یکیه؟ گشتیم نبود. نگرد نیست؟

شمس یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 23:30

نسل شما یا همان گل کشان مسئول تمام گلوله هاست
انها که افتابه بکشند چه ها که نخواهند کرد
چه فیله سوفانه

آفتابه کش ها هم می شوند نسل تانک ها. بهرحال شبیه تانک و تیربار و ........ ایناست دیگه. نه؟

پرستوی سفید یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 19:56 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

درود بر محسن گرامی! می تونم حال شما را از جملات تون درک کنم ولی اگه اون ابتکار به خرج ندادو گفت قل بکشید شما ها ابتکار به خرج می دادید و گل های متنوع می کشیدید این همه قل یا همون گل .... شماها همکه همون گل ده بار پیش رو می کشیدید که !!!

ببخشید ولی باید عرض کنیم که ما هم چندان راغب نبودیم و در حد خودمان از اندکی اتساع اسافل بی بهره نبودیم.
در ضمن در کامنت های دیگری نوشتیم که در آن دوره گل در ولایت ما ه نبود - در هیچ ولایتی نبود- من هیچ گلی غیر از آن سراغ نداشتم. چرا گلهای صحرایی بودند که قربانشان بروم آنقدر گلبرگ و اینا داشتن که یک ماه رمضان کشیدنشان طول می کشید. ما هم که در بالا عرض کردیم............

حسام یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:47 http://hessamm.blogsky.com

لولهنگ = آفتابه

لولهنگ دار = مسئول مسجد یا مدرسه یا بقاع متبرکه

اصطلاح: لولهنگش آب برمی دارد = وضع مالیش خوب است. متمول است! (چرا؟؟؟)

از آن جا که لولهنگش آب بر میدارد یعنی نیازمند رفتن به دسشیو است. کسی هم که به دسشیو می رود نشان از این دارد که چیزی خورده که الان باید بخشی از آن را پس بدهد. اگر وضعش خوب نبود که چیزی برای خوردن و در نتیجه چیزی برای پس دادن نمی ماند. اگر هم نیازی باشد بلانسبت با یک استکان آب هم قضیه حل است.

حسام یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:43

اینهم تعریف دقیق آفتابه از ویکی پدیای فارسی:

آفتابه وسیله‌ای است برای ریختن آب. نام آفتابه دگرگون‌شده واژهٔ آب‌تابه است. تابه به معنی گونه‌ای ظرف است (مقایسه کنید با ماهی‌تابه). از لحاظ شکل شبیه به کوزه است با این تفاوت که لوله‌ای به بدنه آن متصل است.

آفتابه‌ها در گذشته بیشتر به همراه لگن برای شستن دست پیش و همچنین پس از غذا خوردن استفاده می‌شده و امروزه بیشتر در توالت‌های ایرانی کاربرد دارد. آفتابه را لولهنگ نیز نامیده‌اند.

نگفته بود که این آفتابه چطور لگنش افتاد و خودش هم پلاستیکی شد؟ اونم قرمز.
آب تابه هم خیلی خوب بود. نمی دونستم.

بابک یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 14:02

شایدم حرف دیگه ای با شما داشت ؟
وقتی می گفت گل بکشید و به یه جائی خیره می شد حتما یه مشکلی داشت ؟!

خب می گفت یک آفتابه بکشید و خودش به جایی خیره میشد. ما که مشکلمان خیره شدن او نبود که.

مریم یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:36 http://voodoo.blogsky.com/

شاید واسه داشتن یه شاخه قل خیلی حسرت کشیده بوده ؟ ها ؟ کسی چه می دونه تو اون زاویه ی پنهان از اون تیکه سرخ گرم تپنده چی می گذره ؟ آفتابه هم موضوع جالبیه واسه طراحی به شرطی که تابوی ذهنت نشه !!!

در آن سالهای اولیه دهه چهل در شهری که ما بودیم اصلن گل نبود. درخت بود ولی گل نبود. اگر هم بود شمعدانی و لاله عباسی و .... اینا بود. گل هایی هم که ما می کشیدیم شبیه هیچ گلی در عالم نبود. مثلن دو تا برگ دراز داشت از این ور و آن ور ساقه که تا خود گل بالا می رفت. و گلش هم مثلن با این برگها می بایستی لاله باشد ولی یک گل ۵ پر صورتی بود. که همیشه هم به طرف خودمان بود. عین یک ستاره 5 پر.

ابوغریب بخارائی یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:29

یاایهاالشیخ کیف حالک
ولک جان بنابه به شواهدوعرایضات!این ناظم آذری باطرزتلقی ثابتش ازموضوع نقاشی وباقی قضایابه شخصیتی مجسمه ای ماسکه و(الینه )شده درآمده بوده .حالا بگذریم که چنین آدمیان دهه ی سی وچهل وپنجاه خورشیدی آمادگی کاملی برای تبدیل شدن به آدمهای آئولوژیک راپیداکردند.به آنها کمال طلبهای بی بضاعت میگویند.با همه این احوالات جات من درگره زدگی بین گل ونگاهش که ازپنجره به نقطه ی نامعلومی که خیره شده بوده دل حسرت باری میبینم .فکرنمیکنم تغییرموضوع نقاشی
ازگل به آفتابه مشکلی را حل میکرده .مشکل اینجاست که کلاس کلاس نقاشی نبوده ومعلم هم نقاشی نمیدانسته
آن کلاس نقاشی هم مثل بقیه ی امورجات ما(ادای کلاس)نقاشی بوده .اما بهترین بخش متن(قل)خندیدن توامان شماواو بوده که ازهمان اول دهل عدم باوربه کلاس نقاشی را زده
الاحقرابوغریب بخارائی

ما هم از کلیلاتی که از او به یاد داریم یکی روزی بود که در حیاط بچچه ها داشتند برف بازی می کردند. شونصد هزار نفر بلکم بیشتر. با شلاق بافته شده از سیمهای نایلون یو کلفتی به رنگ آبی به دنبالمان می دوید عربده کشان. که ناگهان گلوله ای برفی و سرگردان خورد توی صورتش. از ضربه گلوله بود یا شرم تمام صورتش گل انداخت و همه شونصد هزار نفر به ناگهان ساکت شدند و گلوله های برفیی را که در دست داشتند به زمین انداختند. او هم رفت توی اتاق دفتر و تا چند روز در نیامد.
دویم همین روزی که خودش هم می دانست همه به قلش خواهند خندید.
بهرحال یکی از دلایلی که ما نقاش نشدیم همین قل های او بود. یادمان نمی رود.

حسام یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:58 http://hessamm.blogsky.com

منم فکر می کنم بچه هایی که توی جوب بزرگ می شن نسبت به بیماری و ویروس خیلی مقاوم تر هستن تا ما که تا عطسه می کنیم یه لیوان آب پرتقال میاد جلومون!

بعدشم انگار آفتابه با آفتوبه فرق داره. آفتابه تمیزتره و برای مصارف شستن دست و خوردن و اینا استفاده می شه اما آفتوبه صرفا در توالت مورد بهره برداری قرار می گیره.

مثلا اگه زن اون یارو بهش بگه برو آفتابه رو بیار یعنی بچه ها تشنن می خوان اب بخورن، اما اگه بگه برو آفتوبه رو بیار یعنی من می خوام برم مستراح خیر سرم!

چه خوب. من نمی دونستم فرق آفتابه و آفتوبه رو.
تازشم یه ضرب المثل هست که میگه:
آفتابه لگن هفت دست شام و ناهار هیچچی

حسام یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 http://hessamm.blogsky.com

یادم نیست کجا، اما چند وقت پیش توی جاده (شمال احتمالا) یه راننده کامیون دیدیم که با خانواده ش داشتن می رفتن مسافرت. وایساده بودن کنار جاده داشتن صبحانه می خوردن. بعد یارو از کنار کامیونش یه افتابه قرمز برداشت رفت توی یه رستوران پرش کرد برگشت پیش بقیه توی لیوانشون از آفتابه آب ریخت خوردن!

حالا ممکنه اون آفتابه اصلا برای همین کار بوده باشه ها. اما خب بالاخره آفتابه اس دیگه. آدم حس خوبی نداره نسبت بهش!

مطمئن باش اون آفتابه فقط مال آب ریختن توی لیوان نبوده. چه میدونی توی رستوران استفاده دیگری از اون نکرده و با آب دسشیو هم ژرش نکرده. گاهی فکر می کنم توده مردم خیلی بیخیال تر و و در نتیجه شاید راحت تر زندگی می کنن و این حس هایی که ازش نوشتی رو ندارن.
با بقیه آبی که احیانن مونده بود توی افتابه قل های کنار جاده رو آب نداد؟

حسام یکشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:50 http://hessamm.blogsky.com

یعنی هیچ ابتکاری نداشت؟ حتی در حد آفتابه؟!

شعور حسام جون. شعور. باید شعور باشه. ابتکار بخوره توی سرش. هرچند تا حالا دیگه حتمن مرده.
تازه مگه آفتابه چشه؟ اونقدر کشیدنش خوبه. سختم نیست. از لیوان راحت تره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد