بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

دریای باران


دیگر،

دریایی از وساطت باران هم

سبزم نمی کند.

ای ابرهای تیره

گریه

      فرو

           دارید

***

شعر از: احمد یوسف زاده

عکس از: خودم

نظرات 20 + ارسال نظر
پروانه پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 20:33

باز مثل اینکه نتونستم منظورم رو برسونم. به نظر من این درخت خیلی زنده است و خشک نیست آنچنان سر پا و محکم ایستاده که میگه ابرهای تیره هر چه دلتون میخواد ببارید بهار میاد و من دوباره سبز میشم.
هی هی! کاش یه ذره طبع شاعری داشتم...با نثر هم می نویسم نمی تونم منظورمو برسونم .. وای به حالم..

نخیر. اشتباه نکنید. ما خودمان را به کوچه علی چپ زدیم که یعنی نفهمیدیم. ما منظورمان یک درخت خشک بود. ولی انگار این درخت چون زمستان بوده اینجوری خشک بوده. خیالتان راحت باشد. این درخت اکنون سبز است.

پروانه پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:46 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

به چشم من این عکس یکی از با شکوه ترین تصاویر طبیعت است . درختی که استوار و سرحال ایستاده و می داند بهار از راه می رسد.

ولی بهاری که اینو دیگه سبز نمی کنه.

ابوغریب پنج‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:16

یاشیخ احولاتت چگونه است؟چه فکرداری؟چه میکنی وچه نمیکنی؟اساعه که این عریضه راروانه درب خانه میکنم هفت پادشاه که سهل است بلکم که هفتادپادشاه راخواب میبینید.سعی وتلاش وجدوکوششی وافررواداشتم تابه خواب مبارک رخنه کنم که شاید بشایداجازت فرمائیددرخراباتخانه زلفی گره زده دمی را به خوردن اطمعه ونوشیدن اشربه بگذرانیم وخوش باشیم که ویرندادی وگویا باعالم غیب عشق میکردی
هی به تو میگویم دست ازعالم غیب بدارتادامن یاری گیریم وکنارجوئی نشینیم وگذرعمرببینیم که افاقه نمیکندازین گوش مبارک میشنویدوزآن دیگری درمیکنید.دردنیائی که چرخ سیاست به دست یک مشت شاخ حسینی وچاقوکش افتاده
مگرراه دیگری ازعالم غیب پیدانمیشود.بیاپک وپزراشیک کنیم تاگرماشروع نشده وایام مغزپخت فرانرسیده که چون برنج صدری قدبکشیم وماهی رانزدخورشیدکباب کنیم دمی رابه عیش ونوش بنشینیم نگی نگفتی ها.اگرگوش ندهی مارادرمیان قررها کنی فرداروزبایدخربیاریم وباقالی بارکنیم نگی نگفتی هابه هرحال اززوروفشارزیادسیاستمداران شعار(انرژی هستگی!حق مسلم ماست)به(تبادل انرژی هستگی حق مسلم ماست)نزول اجلال فرمودوخیال همه راقلمبه سلمبه کرد
به طوری که ملت داردازخوشی وکیفوری تصنیف (حمومکم مورچه داره )رامیخوانندومیرقصندنگی نگفتی ها.
باقی بقلیت جانم فدایت
بخارائی

قربانت گردم پادشاهان دیگر به خواب ما نمی آیند. کجا می روند؟ والله و اعلم.
ما که سرمان میخوارد برای کنار جوی نشستن و اطعمه و اشربه خوردن و گذر عمر دیدن که چه کاری بهتر از این. عالم غیب و معنا را هم می رویم ه راز گاهی. ولی وختی این ها نباشد. و این روزها که خیلی بهتر است چرا که روزهای جشن و پایکوبی است در راستای رسیدن آرزوی دییرین ایرانیان که همه یک صدا می گویند.
تبادل هسته ای حق مسلم ماست.

مخمل سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 21:57

سلام خدمت دوستان همیشه برنده و پیروز عجب اینهمه پیروزی و ما بی روزی
بنظر بنده ادم بهتر است شکست بخورد تا اینکه همیشه پیروزباشد
باران را ول کنید اینجا داره سیل میاد

از سیل هم گذشته شده سونامی.
من فقط نمی دانم جشن پیروزی چه روزی است. بعد از ایام فاطمیه حتمن.

پرستوی سفید سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 16:21 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

دیگر،

دریایی از وساطت باران هم

سبزم نمی کند.

ای ابرهای تیره

گریه

فرو

دارید

نیلوفر دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 20:28

استاد شما که همیشه واقع بین بوده اید دیگه چرا این همه گل و گیاهی که اطراف اتوبان ها را گرفته انکار میکنید .البته حق با شماست موقع رانندگی راننده در اتوبان فقط ماشین ها را میبیند .یک بار حین عبور از اتوبان امر خطیر رانندگی را به دیگری واگذار کنید و از آنهمه زیبایی لذت ببرید .در برخی از نواحی روی دیوار صاف گل و گیاه کاشته شده است .

خب حق با شماست. ما اگر گل و گیاه نگاه کنیم جلوی خودمان را نمی بینیم و .........
البته این عسک را وختی انداختیم که راننده نبودیم. البته ماشینمان هم راه نمی رفت.

شهرزاد دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 http://se-pi-dar.blogsky.com

چه ترکیب قشنگی
درخت شاعر، قظره ها باران؛ شیشه وساطت و آسمان ابری نومیدی رو تداعی می کنند.

خودم که از دیدنش سیر نمیشم.

نیلوفر دوشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:49

این شعر زیبا را همون احمد یوسف زاده که روزگاری همکلاستون بودند نوشتن؟؟؟ اگر اینطوری است از طرف من خیلی بهشون سلام برسونید .و بگویید گریه ابر های تیره برای سبزی جان ایشون نیست برای عمر بیشتر گلهای اتوبان های تهران است .

اگر روزی روزگاری دیدمش چشم. اتوباهای تهران هم گل ندارند که. ماشین دارند.

شمس یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 22:50

ما همچنان دنبال رقص زیر بارانیم
ما مرد میدانیم ما خوب می دانیم
ایران سرای زشت نامردان نخاهد شد
از روزی که شنیدم ان معلم روستایی را اویختند خوب قاطی کرده ام چرا کسی به خودش حق میدهد به فرد دیگری سیلی بزند چه برسد به اینکه تجاوز و اعدام هم بکند
شعر یا نثر هرچه بود زیبا بود باشد که در ورای این روزهای بارانب بهاری سبز و سرسبز را زیارت بکنیم
وکلا همیشه طرف موکلشان را میگیرند اینجاهم ۱۷۵ نماینده مجلس ثابت کردند که از طرف مردم هیچ وکالتی ندارند

در انتخابات مجلس هم رای ما را دزدیدند و باهاش پزیدند.

بابک یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 14:03

چای
اشتباه تایپی بود

فکر کردم معجون جدیدیه.

ب یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:25

قشنگ
اعتراض اخیر
.
پرواز کن و بیارام
دریا نیز می میرد

مریم یکشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:20

یادم رفت بنویسم احمد شاملو

مریم شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 14:45 http://maria13.blogsky.com/

فریادی و دیگر هیچ.
چراکه امید آنچنان توانا نیست
که پا بر سر یاس بتواند ناد.
بر بستر سبزه ها خفته ایم
با یقین سنگ
بر بستر سبزه ها با عشق پیوند نهاده ایم
وبا امیدی بی شکست
از بستر سبزه ها
با عشقی به یقین سنگ برخاسته ایم
اما یاس آنچنان تواناست
که بسترها و سنگ ها زمزمه یی بیش نیست !
فریادی
و دیگر
هیچ !

این شعر کی بود؟

بابک شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 10:38

باران را دوست دارم
زمستان های و بعصس از روزهای بهار آسمان همین طور دلگیر است
و آدم دوست دارد پشن پنجره بایستد و نگاه کند و یه استکان پای بنوشد . بعدش روی تختش دراز بکشد و کتاب های صادق هدایت را بخواند
آی فاز می دهد :-)
مرسی از باداوری خاطرات گذشته ام محست خان

یک استکان چه بنوشد؟ پای؟

پرستوی سفید جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 14:55 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما... این شعر و عکس زیادی حسم رو درگیر کردند.... از این رو باید وقتی دیگر برگردم و ... چی انخابی داشتید بااین عکس و شعر آقای مهدی بهشت!... زودتر برم که بد جوری اسن حس....

ما منتظر بازگشت شماییم.

حجت الحاج شیخ ابوغریب بخارائی جمعه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 14:15

یاایهاالشیخ هاواریو؟قدرت افزون وعمرت بی پایان باد.
ورق پاره های ماسامانی نداردولی هرچه هست درصندوقخانه ی سهم الارث باقیست.واماگفته اندکارنشدندارد.برای اطاعت ازاوامرآن شیخ عظیم منزلت لینککی روانه میکندکه میتوانی ظرف ایکی سوت آنرادرقامت آکروبات اکتساب فرموده ازلحاظ بگذرانید.ترجوه ی!!!الحاج شیخ علی اصغرخان حداداست امیداست افاقه کرده خاطرمبارک راخشنودنماید.البت درهمان کامنت قبلی نکته ی اساس این داستان کوتاه توضیح داده شد.
باری اگربرای زینت کتابخانه ی آستان مبارک میخواهیدمیتوانیدبه جوجگان ونوچگان دربخانه بگوئیددرلیست کتابهای حاج اضغرحدادآن را ابتیاع فرمورددودستی تقدیم نمایند.

http://books.bloghaa.com/1389/01/06/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%B3-%DA%A9%D8%A7%D9%81%DA%A9%D8%A7/
البت کارسترک تری درنظردارم که اگراجازت دهی بایادآوریش میتواندکلا کمک کندتا معمای کافکارابرای آن وجودشریف حل کند.کاریست شبیه تندبینی فیلمهای شما سینما چی ها.چندین بارازفرزانه مردی به نام شیخ المشایخ بهرام خان مقدادی سرمعلم دانشگاه ادبیات دانشگاه طهران صحبت به میان بیاوردمی آن وجودعزیزوشریف وآن مردیگانه ی زمانه کتابی دارد به نام شناخت کافکابفرمائیدبروبچزآن سامان خریداری کرده
دودسته روی رحل شما بگذارند.این کتاب مستطاب حجت را به همه ی ساده لوحان تمام کرده یک دوره ی کافکاشناسی درحد
پایان نامه ی دوره ی دکتری است .ازلابلای آن جز متن بسیارنکته میشوداستنتاج فرمود.که مثلا ادبیات سیاه یا فضاهای خاکستری زبانی خاص برای بیان وجودتمامی ناپذیربشر است برای کیف گیری وکیف بری ازین زبان باید الف بایش را یادگرفت.آدمی درمقابل زبان ناشناخته دچارهراس میشودوچون کودکان درآغوش مادرپناه میگیرد.ولی چون زبان راآموخت دریچه هائی به رویش بازمیشود.باری این فرقش بااین که بنشینیم سعدی وفردوسی را بزرگ بدانیم تفاوت میکند.
ای جانم به قربانت حالت چطوراست؟چه میکنی با روزگارغدار؟
باری ژانرادبیات سیاه یک جباب سیاه شیشه ای پرغم است که البته بچه هارامیترساندوراحت طلبان رافراری میدهد.آنها نویسندگان دگراندیش این ژانرراموجودات حقیری میشناسند درحالیکه آنان پهلوانان عرصه های پهناورند.باری باید شیشه حباب مانند وسیاه غم را بشکنی که شاعرفرموده:
گربکوبی شیشه ی غم رابه سنگ
هفت رنگش میشودهفتادرنگ
ای شیخ خواهشمندم بیت مذکوررابلند با صدای دراویش وقلندران بخوان ونزد همه بخوان گاه میشود که یک بیت کسی(به فتح کاف)رابه راه بیاوردباقی بقایت جانم فدایت
حجت الحق الحاج شیخ ابوغریب بخارائی ایدهم الله تعالی

کافکا شناسی را دیده بودیم ولی حتا تورق نفرموده بودیم. چرا که بیم آن داشتیم که ما را از مربته ای که در آنیم پایین تر پرتاب کند. چرا که خیلی دست به عصا نزدیک به کسانی می شویم که به سراغ چند نفری که خیلی دوستشان داریم می روند. حال که می فرمایید حجت تمام کرده اند این آقای بهرام، به سراغشان می رویم.
شعر حسب الامر به کرات برای دراویش خوانده شد. همه به سماع درآمده و نعره ها می بزدند و بعضن بیهوشند و حیران در عالم معنا.

فرناز پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 16:54

حس خوشایند دست جوهری مثل حس خوب نامه ی کاغذی نشانه هائی از دنیای قدیم .
پسر ۱۴ ساله ی من گاهی با خودنویس می نویسه و این حس قدیمی به خوبی بهش منتقل شده ( از طرف پدرش ) اما هیچ وقت دستش جوهری نمیشه ! انگار خودنویس های امروزی زیادی خوبند !

بله. خودنویس های امروز زیادی خوبند ولی علت دیگری هم دارد. پسر شما خودنویس را با خود به مدرسه نمی برد و در هنگام دویدن در مدرسه و این ور و آن ور خودنویس در جیبش نیست. که اگر بود، جوهرش توی سر خودنویس پخش می شد و همین که درش را باز می کرد .....................

حجت الحق حاج شیخ ابوغریب بخارائی پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 15:38

یاشیخ اهلاوسهلا وسلام علیکم
بازهم تصویر خوش فضاهای خاکستری.جوحقیت بینی وحقیقت جوئی(همانطورکه هست)بی کلاه دوزی وکلاه سازی وکلاه گذاری برسرخودودیگران.بی هیچ دلبستگی به رنگ کاری واقعیتهای تلخ روزگار.ترکیب سیه سپدبرگرفته ازرنگ تیره ی شب وسپیدی روز.که شب شب است وروزروزوسایه روشنی ازنگاه آدمی به خودوکارکردسرنوشت خویش وتحقق حقیقت برآئینه ی ضمیر.که کیست که نداند:(چون آدمی به میل خویش
به دنیا نمی آید)چگونه میتوان انتظارداشت که کسی زیسته باشدودربرابراساسی ترین سوال فلسفی :(چرارنج؟)به ارزشیابی مفهوم زندگی دست نزده باشد.کجاازپس این سنجش ازآن مفهوم بوی ترانه ی (بادابادامبارک بادا)به مشام رسیده؟که بتوان دودستماله رقصید؟.ومگربی انصافی نیست که
چنین جرات وجسارتی را برای بیان زندگی رابه بریدگی ونومیدی
ومرگ خواهی نسبت دهیم ؟کدام فضای خاکستری هنری را سراغ داریم که باوارونه سازی آن عشق به زندگی رادرهنرمندش نیابیم؟یاشیخ میدانی (داستان کوتاه هنرمندگرسنگی)اثرتابناک شیخ المشایخ کافکابیانیه ای برای دفاع اززبان ساده وروشن فضاهای خاکستری همه ی هنرمندان
دگراندیش درجهان است .آنجاست که نومیدی ظاهری زبان میگشایدونشان میدهدآنکه ازخوردن سربازمیزنددیوانه نیست
اتفاقا اشتهای وافری داردولی نه به غذاهای متعفنی که به او پیشنهاد میشودبلکه غذاهای لذیذی که او انتظارش رادارد.باری هنرمندگرسنگی با سرباززدن ازخوردن میمیردولی دردل خواننده
این دانه را میکاردکه بایددرپختارخانه ی زندگی غذاهای لذیذی
پخت.امیداست آن شیخ بزرگ یک نسخه از(هنرمندگرسنگی)را
بیابدترجیحااگربه زفان!انگریزی باشدبیترتراست وآن را بخواندوبخوانندتایکباربرای همیشه بی سستی زانوبپذیریم
میان ماه من تاماه گردون
تفاوت اززمین تا آسمان است
تلفیق شعروعکس درپست کوتاه شماوتطابق آن با حوادث زمانه برای من پندآموز بود
الاحقرحجت الحق حاج شیخ ابوغریب بخارائی ایدهم الله تعالی

قربانت گردم، فهم ما در درک آن چه شیخ المشایخ کافکا به پارسی نوشته اند عاجز است، شما نسخه انگریزی پیشنهاد می فرمایید؟ ما رجای واثق داریم یعنی در خواب بر ما کشف شد که آن حضرت، برگردانی به زبان پارسی اختیار دارند. سر بسته به مهر و به خامنه عنبر سرشت خودتان.
مگر این که بفرمایید خواب زن چپ است. التفات فرمایید و یک کپی از آن را جوف نامه بعدی برای حقیر ارسال فرمایید. تا ما وبلاق وزین خود را با آن تهذیب فرماییم.
دعاگوی وجود اقدس آن شیخ هستیم الا ماشالله.

فرناز پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 http://farnaz.aminus3.com/

...
دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد میدانم میدانم میدانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
تحم خواهند گذاشت
...
* * *

عکس خیلی زیباست و خیلی به جا .

من اولین شعری که از فروغ حفظ کردم این بود.
ولی این روزا دانش آموزان انگشتاشون جوهری نیست. جوهری بودن انگشتان نشان از کار با خودنویس بود.
ولی خودمونیم هیچ قلمی هم کلاس خودنویس رو نداره.
ممنون برای تعریفتون از عکس.

حسام پنج‌شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:15 http://hessamm.blogsky.com

از شعر زیاد خوشم نیومد، تیره اس... این روزها بیشتر به امید احتیاج داریم تا اینجور حرف ها... اما عکس محشره.

به خدا اگه این عکس رو عباس کیارستمی گرفته بود می ذاشت توی نمایشگاه بعد هم ده پونزده میلیون تومن می فروختش...

آدما خیلی وقتا نون اسمشونو می خورن. البته طبیعی هم هست. مثلن این روزا تابلوهای امپرسیونیستی کشیده میشه که تابلوهای ون گوگ باید برن جلو بوق بزنن ولی خب ونگوگ ونگوگه و عباسم عباس.
شعر هم خیلی قشنگه حالا حسش اگه نیست بماند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد