بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

الو؟ الو؟


در اتوبوس پشت سرم نشسته بود و با صدایی که من هم می‌شنیدم، باموبایلش صحبت می کرد. قبل از نشستن دیده بودمش.  حدود بیست و یکی دوساله به نظر می‌رسید.

در این گونه مواقع تو چه بخواهی و چه نخواهی، درگیر دیدن فیلمی می‌شوی یا شنیدن قصه‌ای. در این فیلم یا قصه، تک گویی های یک طرف را در سناریو و یا قصه می‌شنوی. مجبوری جملات طرف دیگر را حدس بزنی؟


***

کا بارام خان دَری کِردِم.

- ...

گوتی رَفِق بازی. میوان دِریتَه مال و لَم قصانَه.

- ...

لَه پارک.


الو؟ الو؟ الو؟

لَحنَه لَه باب ِ ت.


و...... در ایستگاه پارک لاله پیاده شد.

***

برگردان از کوردی


آقا بهرام خان اخراجم کرد

- ...

گفت رفیق بازی. مهمون میاری خونه و از این حرفا.

- ...

توی پارک.


الو؟ الو؟ الو؟

لعنت بر پدرت.

***

جای نقطه ها را با حدسیات خودتان کامل کنید. خیلی سخت نیست.

نظرات 5 + ارسال نظر
سارا خانوم سه‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 22:11

سلام رفیق
چی باید بهش گفت.........میدونی رفیق ملت ایران از فقر مالی در رنج و عذاب نیستند .........فقر فکری بیداد میکنه.....تظاهر و ریا به چیزی که نیستند..........دروغ میگویند و دزدی میکنند و میگویند مسلمانن........خون میریزنو ..............موضوع قومیت نیست........موضوع اینه که ایرانی جماعت به هر چیزی تظاهر میکنه و ریا کار........همین..........واسه همین همه مجبور به ترک و مهاجرتن........یه عده ای به سرزمینی دیگر..........عده ای به شهرها........این وسط قومیت دست اویزی برای سرکوب شدن......سرکوب کردن............چی باید گفت...........چیکار باید کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یه روزی توی شهرستانی، یکی داد زد سر یکی دیگه که:
آهاییییییی ........... دهاتیییییییی.
حق با شماست انگار همه یه جوری مهاجرن. فک کنم جز تماشا کاری نتونیم بکنیم. چون خودم عمرن مهاجرت کنم. عین همشهریت حافظ، برای سفر تفریحی هم که از تهران بخوام برم بیرون یک دنیا دلتنگ میشم.

مهربانو یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 19:24

میدانید دوست ارجمندم
وقتی درخیابان راه می روم یا وقتی توی تاکسی یا اتوبوس نشسته ام واز این جورمسایل پیش می اید بخودم می گویم دیگر لازم نیست فال گوش بایستیم..مردم همه دلشان را گرفته اند سر دست و راه می روند...زخمها همه باز است انگار.....

جالب اینجاست که آدم ها وقتی با هم هستند اصلن کلامی بینشان رد و بدل نمی شود. ولی وقتی تنها هستند مدام با گوشی حرف می زنند.

فریدون یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 18:42

دیده بودیم که آسمون جل ها با خودشون حرف می زنند و از دست روزگار به زمین و زمان ناسزا می گویند. اما هفته گذشته توی ایستگاه قطار، دیدم خانم شیک پوش جوانی دارد با خودش حرف می زند. صدایش را درست نمی شنیدم .

با خودم فکر کردم که لندن باغ وحش آدم هاست. هم چنانکه تکنولوژی دیوانه وار رشد می کند، آدم ها نیز به همراه آن دیوانه وار، دیوانه می شوند و دیوانه ها از فرط تنهایی با خودشان حرف می زنند. قطار که آمد او هم در کوپه ای که من سوار شده بودم سوار شد. حالا صدایش را می شنیدم که با عشوه و ناز می گفت: آره یک ساعت تموم توی کاباره منتظرش موندم ، اما پیداش نشد
بعد کمی مکث کرد و دوباره ادامه داد. این روزا به هیچ کس نمی شه اعتماد کرد. همه دوست اند ، اما از پشت خنجر می زنند..
باز کمی مکث کرد و دوباره ادامه داد...
در حالی که مشغول صحبت کردن بود با دستش بخشی از گیسویش را که روی صورتش ریخته بود، به پشت گوشش گذاشت. تازه متوجه گوشی ظریفی که در گوشش بود شدم که سیم آن زیر گیسویش پنهان شده بود وبه تلفن همراه اش وصل بود.
امان از دست تکنولوژی . این روز ها آدم ها خودشون توسط تلفن همراه از خودشون عکس می گیرن. تلفنی ساعت ها با هم حرف می زنند. آنلاین با هم گپ (چت) می زنند و مهمانی ها همه از بین رفته. خوش به حال همسفر شما که در این دنیای تنهای تنها هنوز مهمانی می رود و مهمانی می دهد.
شاد و پاینده باشید

این گونه صحبت کردن با گوشی اصلن برای من جا نمی افته. گوشی را که نمی بینم من هم احساس میکنم طرف یا دارد با من صحبت میکنه یا نه، زده به سرش.

فرناز شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 18:22

نه این سخت است و نه اصلا یک سناریو دیگر نوشتن و به جای آقا بهرام آن دیگری را گذاشتن ....

من کی بولوردیم بی یش اولان دیر ...
ددیم صبر اله .. اینشالاه دوزلر ...
اوشاخی نینیییم ؟
الو ؟ میه بولموردین ؟ الو ....................

برگردان از ترکی

من که می دونستم این کار شدنی نیست ..
گفتم صبر کن انشاالله درست میشه ...
بچه رو چیکار کنم ؟ ا
الو .. مگه نمی دونستی ؟ الو ..............

من فیکیر الیرم کی، اوغلان گوشیینه سالدی یره، دنن یاخچه، گاشده گتدی آیری مملکته.

برگردان از تورکی

من فکر می کنم که پسره گوشی رو انداخت زمین، بگو خب، و تا یک مملکت دیگه فرار کرد رفت.

پاپیون شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 17:54 http://oinion.blogsky.com/http://

من خیلی به این گوی و گفتهای اتوبوسی و مترویی گوش میدم به درد داستانهای کوتاهم میخوره عالیه (دیدم که میگم)
سوای این نوشته باید بگم کردستان منطقه ی بسیار زیبا و دوست داشتنی ایه ولی به علت نبود صنایع و نقدینگی استان فقیریه و مرداش مجبور به کوچ کاری میشن و ....

البته دولتمندانشان به سوئد کوچ می کنند و فقیرانشان به سرایداری و فروشندگی در میادین میوه و تره بار.
این یکی گویا سرایدار بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد