بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

جارو برقی



گفت: آقای مهدی بهشت!

- محسن.

- آقای محسن آقا، پیش پای شما، خانومی اومده بود این‌جا و می‌خواست جارو برقی بخره. با یه ماشین سی‌صد میلیونی.

- ماشینش چی بود؟

- نمی‌دونم.

- پس از کجا فهمیدی که سییصد میلیونیه؟

 این قیمت رو با توجه به ماشین خودم می‌گم.

- خب

- خب به جمالت. بهش گفتم: خانوم، شما بهتره که کیسه‌ی جارو برقی رو کاغذی بخرین که بعد از پر شدن، کمپلت بندازینش توی سطل آشغال.

- خب

- خب به جمالت. پرسید چرا؟ گفتم بییند، این کیسه خیلی آلوده است. این پرزا و آشغالای توی کیسه خیلی آلودن.  کمی گرون تر  تموم می شه ولی خب عوضش کارتون به دوا درمون نمی رسه.

- میدونم. منم توو کارای کامپیوتریم. می‌دونم اینو. کیسه‌ی جارو برقی عین تووی کیس کامپیوتره. یکی از الوده ترین نقاط جهان. اینه که کیس رو که باز می‌کنم، باید خاک و خل داخلش خالی بشه. این کارم با یک بادزن برقی می کنم. اونم توی بالکن محل کار. در حالی که موقع باد زدن که سی چل ثانیه بیشتر طول نمی‌کشه، نفس نمی‌کشم. چون ماسک هم کار نمی‌کنه.

- قربون آدم چیز فهم. حالا آقای محسن آقا، می‌دونی خانوم چی گفت؟

- نه.

- گفت: خودم که این کارو نمی‌کنم. کارگر داریم. برا نظافت و تمیس کردن خونه.

.........................

به چشم هایم خیره شد. به دنبال نظرم در مورد خانم می گشت. مات مانده بودم. "بیناموسی" زمزمه گونه از دهانم بیرون آمد که پرسید بله؟ جواب ندادم. رویه ی تفکر خانمی که با  خودرو سی‌صد میلیونی آمده بود جارو برقی بخرد  با کیسه ی غیر کاغذی، برای کارگرش، سد راه حرکت زبانم شده بود.

 فقط توانستم بگویم:

- بی‌ناموس.

و این بار بلندتر.

- فقط بی‌ناموس؟

- خودت هرچی که نه بدتر از اونه بهش اضافه کن.

و این در حالی بود که تمام بدنم مور مورشده بود، از میزان پستی یک انسان. انسان؟

این راه را نهایت صورت کجا توان بست


جاده ی نایین

اسفندماه هشتاد و پنج خورشیدی 


با کلیک روی نیم بیت اول غزل را با صدای خودم بشنوید.


با نیت قبلی این یادداشت را بخوانید.


***


زان یار دل‌نوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یارب، مباد کس را مخدوم بی عنایت

زندان تشنه لب را جامی نمی دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

 

ادامه مطلب ...