برای بیمار روبروییم، چای آورده بودند. بدون قند. یه استکان برای خودش ریخت و رو کرد به تخت بغل دستیش و پرسید:
حاج آقا قند دارید؟
- آره پسرم. امروزم 300 بود.
وقتی این سکه های بیست و پنج تومانی تازه درآمده بود، داستانی برایش درست شد. این داستان هرگز کهنه نمی شود.
می گویند روزی یکی درگذشت. در آن دنیا وقتی کارهای نیک و بدش را در کفه های ترازوی عدالت ریختند، حتا یک نانو گرم اختلاف نداشتند. چون تا به حال با چنین موردی مواجه نشده بودند، رفتندپیش خدا. خدا هم به آنان گفت:
زنده اش می کنیم و برش میگردانیم. فرشتهی مرگ هم پشت سرش راه بیفتد، اولین کاری که کرد، او را بکشد و بیاورد.
این بکردند. طرف چشم باز کرد در میدان بیسچاراسفند بود. گدایی دستش را دراز کرد. و این هم دستش را در جیبش کرد و یک بیست و پنج تومانی در کف دست طرف گذاشت.
باقی قضیه روشن است. چشم باز کرد در بهشت بود. با یک حوری در خدمت.
گفت: من میوه می خواهم. حوری یک سینی میوه برایش آورد. با لگد زد زیر سینی و گفت: این چیه؟ وقتی من میگم میوه، باید میوه های پوست کنده از درخت آویزون باشه و من رد بشم و همین جوری دهنمو باز کنم و میوه بخورم. حوری سرویس ده گفت: چشم. و شد آنچه که او می خواست.
کمی که میوه خورد هوس شراب کرد. حوری در یک سینی، یک بطری شامپاین با گیلاس برایش آورد. با لگد زد زیر سینی که: این چیه؟ من می خوام از چشمه ها و جویبارهایی که دور و برم هستن شراب جاری باشه و من شیرجه بزنم توشون. حوری گفت: چشم. و شد آن چه که او می خواست.
بعد هوس کار دیگر کرد و حوری گفت: در خدمتم. داد زد: نخیر من باید صد تا حوری ..............
این بار نوبت حوری بود که داد بزند:
پاشو جمعش کن مرتیکه. بیست و پنش تومن پول دادی چقدر ارد میدی. پاشو برو گمشو به جهنم.
البته ناگفته و پوشیده نماناد که در این فال ها، هم چنان که همیشه گفته ایم یا نگفته ایم و حالا می گوییم، باید اول نیت بکنید و بعد فال را بخوانید. از این پس اگر عمری باقی بماند، نیت را در شعر مشخص می کنیم. هر چند ارباب علم و دانش و فن خودشان می دانند. فقط برای عوام این را بگوییم که:
در این غزل نیت شما، موتیف مشهور حافظ و بسیاری از شاعران دیگر است. یعنی "یار".
***
طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار باز آید و با وصل قراری بکند
داده ام باز نظر را به تذوی پرواز
باز خواند مگرش نقش و شکاری بکند
دیده را دستگه در و گهر گر چه نماند
بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
شهر خالی است ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند.
کو کریمی که به بزم طربش، غمزدهیی
جرعهیی در کشدو دفع خماری بکند؟
کس نیارد بر او دم زند از قصه ی ما
مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
یا وفا، یا خبر وصل تو، یا مرگ رقیب
بازی چرخ، یکی زین دو سه باری بکند.
دوش گفتم: بکند لعل لبش چاره دل؟
هاتف غیب ندا داد که "آری بکند"
حافظ از درگه او گر نروی، هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کناری بکند.
***
ای صاحب فال بدان و آگاه باش که دولت باید طایرش درست باشد. یعنی صاف نشده باشد.
جوردانو برونو نخستین شهید علم، در دوران تفتیش عقاید سوزانده شد. تصویری که می بینید از نقاشی است که نامش را نمی دانم. -فریدون گفت: آندره دوراند-. پرسش من این سر بریده است. در این تصویر این سر بریده چرا در دست این مرد ِ سوزاننده ی برونو است؟ آن سگ چه؟ آتش بیار معرکه است یا آتش ببر؟ فعلن سگ را هم ول کنید. همان سر بریده در دست را بچسبید.
مشکل من سر بریده است. آیا وقتی می گویند: در دست سر بریده ی خود بردن، منظور این آقاست؟ اصلن از کجا آمده این: در دست سر بریده ی خود بردن؟
Giordano Bruno
نقاشی از آندره دوراند
یا ریشه ی این قضیه در عطار نیشابوری است. عطار در زمان حمله ی مغول کشته شد. کسی کشته ی او را ندید. عطار را دیدند سر بریده خود را در دست گرفته بود و در کوچه ها می رفت.
عطار نیشابوری
برای من بنویسید. من این را بلد نیستم.
این روزها یک ترانه ای هم در آمده که در آن این "سربریده در دست" را می خوانند. ولی هیچ کس نمی داند یعنی چه؟ یا می دانند و به من نمی گویند؟
-----
عکس آتش زدن جوردانو برونو از آندره دوراند و عکس عطار از فرناز بدیعی.
دوازدهم شهریورماه نود خورشیدی
چهاردهم شهریورماه نود خورشیدی
و تولد
و تکامل
و غرور...........
ادامه مطلب ...
پشت چراغ قرمز در ماشینشو باز کرد و لنگه ی پای چپشو تمام نیم تنه شو از ماشین آورد بیرون و با یه دستمال شروع کرد عرقاشو خشک کردن. شیشه ی سمت خودشم باز نبود.
بغل دستیم گفت: دیوونه رو......
گفتم دیوونه نیست. احمقه.
گفت: خب کولرش حتمن خرابه.
گفتم: شیشه ی ماشینشو بیاره پایین.
گفت: شاید دستگیره ی اونم خرابه.
گفتم: خب غلط کرد با یه همچین ماشینی ساعت سه ی بعداز ظهر از خونه اومد بیرون.
احمق اینه دیگه. شاخ و دم نداره که. یکی از اینا رو باید درست کنه. چراکه، بعد از سبز شدن چراغ تا اون هیکل رو بکشه توی ماشین و در رو ببنده و ماشین رو روشن کنه، چراغ قرمز شد و خود احمقش از چراغ گذشت و ما موندیم و شمارش معکوس چراغ قرمز بعدی.
احمد شاملو
1307-1379
من بانگ بر کشیدم از آستان یاس
آه ای یقین ِ یافته
بازت نمی نهم.....
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
پس شاهد چیست؟
همین است.
غیر از این هم نیست.
بیخود کلاه شرعی برسرش مگذارید.
حتا اگر حافظ باشید.
قدیس نیستید که.
هستید؟
* شاهد: پسر یا مرد خوبروی
K.C.Shah هندی بود. می گفت:
"یک سال دو کبوتر وارد خانه ما شدند و روی تلویزیون خانهمان آشیانهای ساختند. سه تخم گذاشتند. و تخم ها جوجه شدند و کمی بعد سه جوجه و پدر و مادر از آشیانه پر کشیدند و رفتند. و بعد از آن بود که ما روی تلویزیون را تمیز کردیم."
گفتم: "یعنی شما چندین ماه تحمل کردید که دو کبوتر با جوجه هایشان روی تلویزیون خانه شما باشند؟"
گفت: "باعث مباهات ما بود که آن پرندگان، آرامش خانه ما را چون طبیعت میپنداشتند. این بهترین مقامی است که یک خانواده هندی میتواند داشته باشد."
رها، از تولد تا پرواز را ببینید.
این پرندگان هم آرامش خانه ما را تا پنجره تاب آوردند. تا همین جایش هم برای ما بس است.
رها، نامش رها بود، دیروز پر کشید و رفت. حالا ما هم می توانیم گلدان روی لبه ی پنجره را تمیز کنیم.
خاطره ای از این بیت از غزل های حافظ دارم.
ای صبـــا! گـــــر به جوانــــان ِ چمـن باز رسی
خدمت ِ ما برسان سرو و گل و ریحــان را
یعنی از آن روز بود که بعد از کلی خندیدن در یکی از کلاس های مدرسه با دیگر یاران دبستانیم، ابیات حافظ را طنز گونه تفسیر می کنم.- اصلن در کتاب درسی بود یا نبود یا چه گونه سراغ کلاس ما آمده بود این شعر، یادم نیست - بهرحال بعد از آن بود. یعنی در واقع استارت قضیه این بیت بود که یار دبستانیم خواند و خانوممون گفت که معنی کن.:
ای صبـــا! گـــــر به جوانــــان ِ چمـن باز رسی
خدمت ِ ما برسان سرو و گل و ریحــان را
با کلی لکنت زبان و من و من و کش دادن و خندیدن ما و خانوممون گفت:
خانوم یعنی این که:
اگر جوانان بروند و بازرسی کنند که ببینند توی چمن، گل و ریحان هست یا نه ... باقیش خانوم توی بیت بعدیه. اونم معنی کنیم خانوم؟
خانوم هم که کتاب رو جلوی چشمش گرفته بود و اون پشت از خنده داشت ریسه می رفت. گفت:
نع.
***
ولی خودمونیم خداییش سخت بود واسه ی اون وختا. نه؟