بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

آیین گفت و گو


دو ماهنامه آیین گفت و گو،

با صاحب امتیازی و مدیر مسئولی آقای سید محمد خاتمی

امروز بر پیش خوان روزنامه فروشی ها نشست.

روزمرگی 1

در جستجوی تپش های قلبم،

تک تک درها را می زنم.

باران امانم نمی دهد.

در کوچه های مشغله.

به بهانه‌ی یلدای نود خورشیدی

یارب این شمع شب افروز ز کاشانه ی کیست؟
جان ما سوخت بگویید که جانانه ی کیست؟
........
........
گفتم: "آه از دل دیوانه ی حافظ بی تو"
زیر لب خنده زنان گفت: که "دیوانه ی کیست"

ادامه مطلب ...

آدرس

با گرم کنی سیاه رنگ با آرم نایک بر هفتاد نقطه ی لباس، ورجه وورجه کنان، کنار خیابان و بر لب جوی آب می دوید. خیس عرق. اسوه ی سلامت جسم. گاه به عقب نگاه می کرد. به نظر می رسید می خواهد از خیابان بگذرد.  نزدیکش شدم. صدای نفس های هو هو گونه اش هم شنیده می شد. نگاه عاقل اندر سفیهی به من مسکین در این جلوه از زندگی، یعنی ورزش انداخت. با توجه به همین نگاه، شرم کردم از پرسیدن آدرسم.

همان گونه ورجه وورجه کنان به چپ چرخید. و با استفاده از خلوتی خیابان تمام پهنای آن را دوید. با سرعت هر چه تمام تر. اما در پیاده رو مقابل آهسته کرد. چرا که ممکن بود با کله برود توی کله پاچه فروشی.

برگشت.  ایستاده بودم و نگاهش می کردم. حالا دیگر من عاقل بودم و او سفیه. حالتش نشان داد که شرم کرد. سرش را پایین انداخت و وارد کله پاچه فروشی شد.

خب پهلوون، کله پاچه تموم می شد اگه وای میستادی ازت می پرسیدم:

این ورا دستشویی کجاست؟

شوخی پزشک مآبانه

من در یک اتاق شش تخته هستم. وقتی وارد اتاق مان می شوید من سمت راست دم پنجره هستم. ینی فقط طلوع آفتاب را می بینم. شوربختانه. گاه تخته های این اتاق کمتر می شود. ینی آدم های ِ تخته هایش، نه خود تخته هایش. مگر این که به دلایل زیادی که خودم هم نمی دانم به یک اتاق دو تخته یا بیشتر، ولی، کمتر از شش تخته نقل مکانم می دهند.

امروز دو تخته بودیم. من و بیمار بغل دستیم. دکتر بود. ینی بیمار بود ولی دکتر بود. از لقمان الدوله ادهم می گفت. دکتر لقمان الدوله ادهم.

جوری تعریف می کرد که انگار خودش دیده. ولی ندیده بود که. حتمن از حکایت نامه ی طب ایرانی نوشته ی خودش می خواند.

***

دکتر لقمان الدوله مردی صریح اللهجه بود. گاه گاهی در مطب حرف هایی می زد که شنیدنی است. می گویند روزی یکی از خانم های رجال به مطب او رفت. مانند هر کس دیگر او را در اتاق انتظار نشاند و گفت صبر کنید تا کار مربضی که قبل از شما آمده تمام شود.

خانم مزبور اخم ها را در هم کرده و با عصبانیت گفت: شما مرا می شناسید؟ دکتر به سادگی گفت: خیر!

آن خانم گفت که من خانم فلان السطنه هستم! دکتر هم که از این حرف ها زیاد شنیده بود با نهایت ادب گفت: خانم خیلی معذرت می خواهم، پس روی دو صندلی بنشینید تا رعایت احترام به شوهر شما هم شده باشد.

مردی*

 

 مردی که هر روز با سگی از این خیابان می گذشت، مرد. 

خودش نه. 

سگش. 

هر دو. 

 

***


زندگی شاید یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد. فروغ

تلو ... تلو .... تلو ...... لو .. و .....

به مرده گفتم: 

جاتو باهام عوض می کنی؟

لطفن؟

چیزی گفت که نفهمیدم. به زبان مرده ها حرف می زد. حتمن. 

از او جدا شدم و چند قدمی که جلوتر رفتم، پایم به سنگی گیر کرد. 

تلو ...  تلو  .... تلو ......  لو  .. و ..... خوردم. نیافتادم. 

فهمیدم.

گفت: 

نع.

عینکی*

عینکی که به گاه سحر گشوده بود،

شکست.

کتاب کو؟

- کتاب؟


***


* کتابی که به گاه سحر گشوده بود، افتاد.

آخرین تصویر

زیر درخت گردوی نه چندان کهنسال ولی با گردو های فراوان ولی نه مرغوب، به اتفاق چند تا از بروبچه ها و بزرگان فامیل هر کدام چوبی در دست، گردو ریزان داشتیم. سوفیا چهار زانو نشسته بود و دامن چیت آبی رنگ با گل‌های سفیدش را روی زانوهایش کشیده بود. شاید هم پیش بندش بود نمی‌دانم. گردوی دوردستی را نشان کردم و با چند ضربه که آخریش به آن خورد، زدمش. گردو نه گذاشت و نه برداشت و با شدت هرچه تمام تر خورد روی دست استخوانی و نحیف سوفیا......

ادامه مطلب ...

ما و چینی ها

مشروح مذاکرات مجلس ملى، دوره‏5، ص: 113
جلسه 133 صورت مشروح مجلس یوم یکشنبه بیست وهشتم جدى هزار وسیصد ودوم شهر جمادى الثانیه هزارسیصدو چهل وسه قمری
آقا شیخ محمد على طهرانى‏: مخصوصاً در روزنامه ایران در شماره هزارو هفتصد و شش به امضاى میرزا على خان وکیلى تبریزى که یکى از تجار معتبر و از علماء تجار امروزه است شرح مبسوطى مینویسد که بنده خلاصه آن را نوشته ام و عرض مى کنم و بعد سؤالى که متوجه باو است عرض خواهم کرد. حاصل مضمونى که ایشان مى نویسند این است که از شصت سال قبل صنعت قالى از ایران به تبت و از آنجا بچین رفته و در بیست ویک سال قبل قالى چین در شهر سنت لوئى به نمایشگاه برده و از آن روز بر مشترى هاى قالى چین افزوده شده تا در اواسط جنگ بین المللى که موانعى از براى تجارت ایران بود براى چین موقعى بدست آمده و در بازارهاى خارجه خاصه آمریکا بفروش رساندند و سابق بر این تجارت قالى منحصر بایران بود واز تجارت هاى خاصه ایران وامروز در شهر پکن پایتخت چین زیاده از چهارصد کارخانه موجود است واز روى اطلاعات واصله کارخانجات چین شکل منظمى بخود داده و فرشى که در ایران بدست مى آید در شش کثرت کارخانجات و کارگر در چهل روز در چین بدست میآید. شش ماه زحمت کارگران ایران و قالى باف هاى ایران معادل چهل روز چین است و وسایل تجارت از حیث حمل ونقل آسان تر و باین جهت اغلب کمپانى هاى آمریکا تجارت خود را در چین مرگزیت مى دهند و هنوز در ایران در تحت اصول ادارى یک کارخانه مهم منظم که بتواند سفارشات خارجه را تحصیل کند نیست وبموجب احصائیه گمرکى از 9286000 فرش صادره ایران پنج میلیون آن در آمریکا مصرف شده و تجارت قالى پس از نفت یعنى از صادرات ایران (که نفت هم مال ما نیست ومال کمپانى انگلیس است) بعد از نفت اولین تجارت ایران است بعد از آنکه این خلاصه را عرض کردم خواستم متوجه کنم وزارت محترم تجارت را باینکه آیا وزارت تجارت فکر عاجلى براى تکثیر تجارت قالى فرمودند؟ وآیا اقدامى شده است که ما در آتیه بتوانیم در مقابل چینى ها که شروع به ترویج این تجارت کرده اند مقاومت کنیم که باعث نکث این تجارت در آمریکا نشود؟ وآیا ما مى توانیم در این تجارت مثل چینى ها آمریکایى ها را بخودمان جلب کنیم یا خیر این یک سؤال.
***
متن ارسالی از آقای رشاد.

نان حلال

این که مرحوم پدر، به بنده نان حلال داده و من حرامی نخورده ام، هیچ دلیلی نیست بر این که من نیز نان حلال در می آورم و به فرزندانم می دهم. 

آیا فهم این مطلب، چون حل یک معادله ی N مجهولی در فضای توپولوژی است؟

اندر احوالات ما

ما درون را ننگریم و حال را 

ما برون را بنگریم و قال را 

**** 

کسی مشکلی با این حال ما دارد؟