بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

K.C.Shah

 K.C.Shah

روزی به او گفتم: "شما هندی ها چگونه این همه جانور را در کنار خودتان تحمل می‌کنید؟ آن ها در کنار شما زندگی می‌کنند و شما عین خیالتان نیست."

گفت"ما از این که محل زندگی ما آن  قدر به طبیعت نزدیک باشد که پرندگان و جانوران احساس کنند که در طبیعت زندگی می کنند  بر خود می بالیم."

" یک سال دو کبوتر وارد خانه ما شدند و روی تلویزیون خانه‌مان آشیانه‌ای ساختند. سه تخم گذاشتند. و تخم ها جوجه شدند و کمی بعد سه جوجه و پدر و مادر از آشیانه پر کشیدند و رفتند. و بعد از آن بود که ما روی تلویزیون را تمیز کردیم."

گفتم: "یعنی شما چندین ماه تحمل کردید که  دو کبوتر با جوجه هایشان روی تلویزیون خانه شما باشند؟"

گفت: "باعث مباهات ما بود که آن پرندگان آرامش خانه ما را چون طبیعت می‌پنداشتند. این بهترین مقامی است که که یک خانواده هندی می‌تواند داشته باشد."

او این اواخر در تهران کار می‌کرد. یک بار خواسته بود که مرا ببینید و من به هزار و یک دلیل که اکنون می‌دانم که هر هزار ویک دلیلش فقط اتساع اسافل بود، امروز و فردا کردم و از این دیدار طفره رفتم. هر چند این طفره رفتن هایم هم همیشه شوم بوده است.

چند روز پیش برای یک مراسم عروسی به هندوستان رفت و در یک تصادف اتومبیل  خودش و پدر همسرش برفتند. همسرش در حال وخیمی است و پسرش در کما، و ..... و نیز آرامش از آن خانه که کبوتران روی تلویزیون  آن آشیانه ساخته بودند تا ابد رخت بر بست.

خودم را تا عمر دارم نمی بخشم.

لعنت به من.

نظرات 15 + ارسال نظر
Golriz دوشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:52

Gahi fekr mikonam,dar in roozegaare bi e'tebaar hame sare kaarim o har ki jedditare rasmitar checkesh bargash mikhore ,hatm daram tabi'at zaaleme vali nemidunam chera aasheghe zendegiyam,mahkoomim be shaad separy kardan,chera in hame gooshzad baraye khosh budan aan raa ham nemidaanam,pas man che midaanam?.,

حالا حالا مونده که بدونی. ندونستی هم ندونستی. اصلن میدونی خیلیا نمی دونن ولی خیال میکنن که می دونن و تازه مشکل این جاست که این آموخته ها را هم می خواهند درس بدهند.

سوده یکشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 10:24

سلام
من هم مستر شاه رو از طریق همسرم میشناختم و شنیدن خبر فوتش خیلی من و همسرم رو ناراحت کرد.
امیدوارم روحش با آرامشی که در زندگیش داشته قرین باشه

پادرا جمعه 16 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:59 http://www.padra.blogsky.com

سردی و دوری از ویژگیهای ما ایرانی هاست .... خودتو لعن نکن

ناراحت شدم .... بیشتر از این بابت که آرامششون رفت

من هم دقیقن به همین فکر می کنم. ولی کامنت حسام کمی به من آرامش داد.

شمس سه‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 06:58

من معتقدم که اینها باید خدا را رحمت کنند نه خدای انها را
استاد بهرام مشیری چندی پیش ماجرای اقدام به سر بریدن خروس و قهر اهالی یک دهکده هندی با خودس در بیست سال پیش تغریف میکرد

این ها هفتاد و دو ملتند. یک جایی موش را می کشند و یک جا می پرستند. ایضن خروس و گاو. ولی گویا گاو در خیلی از ایالت ها مقدس است.

لاله دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 23:57 http://barani.ca

مطمئنن شما از اینکه به یه چشم به هم زدن فرصت دیدار دوباره با دوستتون رو ز دست بدید خبر نداشتید.همیشه همینطوره آدم که از آینده خبر نداره.همین باعث ندامت و پشیمونی ما آدمها میشه.ولی فکر کنید که آدم از آینده خبر داشت.به نظر من نمیشه گفت خوب بود.چون اونوقت از کنار هر کس و هر جایی که عبور میکرد مجبور بود کاری انجام بده تا از فرصت استفاده کنه.اونوقت مجبور بود انتخاب کنه و ...
به قولی غصه ات میگیره وقتی بدونی و نتونی.
روحشون شاد.

خیلی خوبه که از آینده خبر نداریم. اگر داشتیم به نظر من قدم از قدم نمی تونستیم برداریم. وحشتناکه.

انفرادی دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 20:37

عبور میکنیم از مقابل هم
بی آنکه گاه حتی فرصت سر تکان دادنی باشد...

و ما همچنان دوره می کنیم شب را و روز را
هنوز را

شهرزاد دوشنبه 5 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 13:10 http://se-pi-dar.blogsky.com

امروز شعری برایم فرستاده بودند که یک دختر جوان آمریکایی در آخرین روزهای حیاتش نوشته و خواسته همه آن را بخوانند. از درست یا نادرست بودن موضوع خیلی اطلاع ندارم ولی شعر زیبا بود مخصوصن به زبان انگلیسی. به یاد دوست شما و کبوترهای این پست افتادم. بخشی از آن نوشته این بود:
زمان کوتاه است
موسیقی دیری نخواهد پایید
آن زمان که برای رسیدن به مکانی چنان شتابان می‌دوید
نیمی از لذت راه را بر خود حرام می‌کنید
آن‌گاه که روز خود را با نگرانی و عجله به انجام می‌رسانید
گویی هدیه‌ای ناگشوده را به کناری می‌نهید
به موسیقی گوش بسپارید
پیش از آن که به پایان برسد.

خیلی قشنگ بود. من خودم همیشه سعی می کنم که این طور بگذرانم. ولی خیلی وقت ها پیش می آید که وقایع و اوضاع و احوال به گونه ای پیش می رود که نیروهایی به زور تلاش می کنند که به تو اجازه این کار را ندهند.
تمام هفته را منتظر یک روز تعطیلی هستی. روز تعطیلی که می رسد می بینی که می خواهی هر چه زودتر تمام شود و دوباره از فردا روز از نو و روزی از نو.
روزمرگی دقیقن نقطه مقابل دیدگاه های این دختراست و من اسیر روزمرگی.
به قول خودم: مرده شور.

nasim یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:04

آخی یییییییییییییییییی

یادته دختر؟

فرشته یکشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 03:18 http://freshblog.blogsky.com

ما ایرانی ها همیشه همینجورییم نمی دونم با وجود اینکه وقتش رو هم داریم و همه چی هم مهیاست اما از انجام دادن کاری امتنا می کنیم !!! به نظر من دلیل نداشته شما به دیدن این دوستتون نرفتین! بهانه ! برای چی برای این که یک ساعت رو با دوستتون بگذرونین؟؟؟ و بعدش اظهار ندامت کنین!؟

روحش شاد و یادش گرامی...

استرالیایی ها هم دست کمی از هندی ها ندارن و تا دلتون بخواد دور و برمون پر از حیوانات مختلفه!

استرالیا که باغ وحشه. البته دور از شما. شما ها رفتین تماشای باغ وحش.

کمال شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 22:16 http://baroonedeltangi.blogsky.com

سلام
متاسفم برای اتفاقی که افتاده
خدا بیامرزتش
تو خونه های روستایی مازندران هم همیشه پرستو ها آشیونه می سازن
و خیلی کم پیش میاد که کسی خرابشون کنه و حتی از بچه هاشون در مقابل حمله ی مارهای پشت بومی مراقبت می کنن
این برای ما چیز عجیبی نیست
لازم به ذکره که من اصالتا روستایی هستم و 5 سال از اول عمرمو تو روستا گذروندم

خوش به حالت.

نیلوفر شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 18:26

چقدر متاسف شدم . چه آدم نازنینی به نظر میاد این دوست از دست رفته شما . و چه خونه آرامی داشتند آنها .در دنیایی که مادری حال این را که از دختر تازه بچه دار شده اش نگهداری کند ندارد بعضی انسانها از کبوتر ماده و خانواده اش پذیرایی میکنند و این چقدر زیباست . در ضمن شما خودتونو لعنت نکنید مگر چون نرفتید او را ببینید تصادف کرد ؟ . شما و هر کس دیگری شاید وقت یرای دیدن اشخاص نداشته باشند ولی این دلیل نمیشود بعد از فوت او خودشان را سرزنش کنند .

وقت که داشتم. ارتباطم با او مقطعی بود و قطع هم شده بود. من مطمئن هستم که اگر جای ما با هم عوض شده بود و من در هندوستان تنها زندگی می کردم او حتمن به من سر می زد.
هرچند او اصلن آدم دیگری بود.

حسام شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:25 http://hessamm.blogsky.com

چه بسا که (طبق اعتقادات خود هندوها) در زندگی بعدی به شکل یک پرنده به دنیا بیاید و روی تلویزیون شخص دیگری لانه بسازد...

شکی در این نیست. من برای زنده ها ناراحتم.

فرناز شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:36

من بشدت معتقدم که حیوانها خیلی بهتر خود ما انسان ها خلوص و حسن نیت آدمها را درک می کنند . بارها متوجه شده ام که آدمهائی که با حیوانات روابط بهتری دارند انگار آدم تر ! هستند ..
برای این دنیا متاسفم که چنین موجود نازنینی را از دست داده . برای او متاسف نیستم چون ترجیح میدهم فکر کنم که به جای
بهتری رفته .

دیگر اینکه باز و برای هزارمین بار یادمان باشد که هر لحظه از زندگی ما چقدر ارزشمند و بازگشت ناپذیر است برای بودن در کنار آنها که دوستشان داریم و دوستمان دارند .  
خود را ببخشید و برای آنها که هستند وقت بگذارید .

خیلی سخته که یادمون باشه ولی باید یاد بگیریم که یادمون باشه.
یاد دیواری که خانم سلیمانی توی چه کسی باور می کند رستم به آن اشاره کرده بود افتادم. دیوار تنفر انگیزه. اجازه نمیده که شما دور و برتان را ببینید.

پروانه شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:17 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

مرگ هم به طبیعت پیوستن است.

به شما هم تسلیت می گم.

در پاسخ به حسام هم نوشتم که من برای زنده ها بیشتر ناراحتم.

محمد شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:01 http://mohamed.blogsky.com/

چقدر ناراحت کننده بود این داستان...
هندیها ادمای عجیبی هستن. همیشه دوست داشتم یه دوست هندی داشته باشم. ولی تا حالا امکانش نبوده.

اون ماجرای کبوتره فوق العاده بود. آدم باید عالم رو بگرده همچین دوست لطیفی پیدا کنه. خدا رحمتشون کنه. من رو هم تو غمت شریک بدون.( و خودت رو ببخش. اون باید بدون اینکه تو رو ببینه میمرده.)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد