ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
از پشت سرم صدای آقایی آمد که:
آقا ببخشید.
چیو؟
جیو نه، کیو؟
کیو؟
منو.
چرا؟ بفرمایید.
ممکنه بگید ساعت چنده؟
نگاهی به ساعتم کردم و گفتم:
هنوز خیییلی مونده.
تا کی؟
تا شب.
ممنون.
خواهش می کنم.
در تمام این مدت به طرف من در حرکت بود. گامهایم را کند کرده بودم. وقتی گفت ممنون، در کنارم بود. ولی بعد از شنیدن خواهش می کنم، بی کلمه ای از من گذشت.
تنها هنر مدرسه، ایجاد استرسِ! استرس زمان که به نظر من یکی از بدترین نوع استرسها به حساب میاد! در مدرسه ایجاد میشه. یه زمانی اونقدر استرس زمان داشتم، که بدون نگاه به ساعت هم میدونستم ساعت چند و چند دقیقه است. روی این موضوع شرطی بندی هم میکردم.

خیییییییییلی بد بود. خییییییلی. جز کابوس چیز دیگه ای نبود. هیچ وقت هم مسئولان با این که خودشونم این رو حس کردن، فکری به حال این نکردن.
همیشه اینطوری راهنمایی میکنی!!
اینو که خودش هم میدونست.
خیلی وقتا آره. البته به طرفم نگاه میکنم. اگه عین خودم باشه که ساعت خیلی براش مهم نباشه وگرنه بچه محصل باشه دقیقه رو هم بهش میگم.

