بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

قمه


تا کمر در صندوق زباله خم شده بود. داشت دلم برایش می سوخت که یکی دیگر هم به او پیوست. داشت برای این یکی دلم بیشتر می سوخت که اولی سرش را از صندوق بیرون آورد و دستش به کمرش رفت و قمه ای بیرون کشید و فریاد زد:

بزن به چاک بچه .... اگر نه این قمه رو تا دسته فرو می کنم توی .... این صندوق مال منه. افتاد؟

او هم بی هیچ حرف و حدیثی زد به چاک. قمه غلاف شد و کار ادامه یافت. فکر می کردم به قول ختان صندوق های زبال مال گربه هاست و از آنها به فرزندانشان به ارث می رسد.

یاد قمه کش های شهری افتادم که دیگر خیلی از آن دورم. وقتی قمه را بر سر می زدند در روز عاشورا و شاخسین می گفتند. شاخسینی که بعد ها فهمیدم ینی شاه حسین.

شاید این هم یکی از کسانی است که روز عاشورا قمه بر سر می زند و شاخسین می گوید.

بزرگ شدن.

کله سحر ابراز گرسنگی کرده بود. زوتر برده بودنش آزمایشگاه که صبونه بهش بدن.

از آزمایشگاه که می آوردنش همون روی چارچرخه شرو کرد:

آقا امان از بچه های این دوره زمونه.

- خب. دیگه چیه؟

- توو مهد کودک نوه ی یکی از آشناهام، خانومشون بهشون گفته: "شما دیگه بزرگ شدین. باید شبا برین توی یه اتاق دیگه بخوابین."

که یکی از بچه ها گفته: خب بابام که خیلیم بزرگتر از منه چرا نمیره یه اتاق دیگه و روی تخت مامان می خوابه؟


بر سر آنم ........

بر سر آنم که گر ز دست برآید

دست به کاری زنم که غصه سر آید


در این شعر آیا شاعر می داند که می خواهد چه بکند؟

آیا به دنبال فرصت است که اگر از دستش برآمد آن کار را بکند؟

یا نه؟


آیا کسی هست که مرا یاری کند؟

قطعه ی هشتاد و هشت یا همان قطعه ی هنرمندان


بخشی از قطعه ی هنرمندان بهشت زهرا

فروردین ماه یک هزار و سیصد و نود و دو خورشیدی


امیدوارم عکس های قطعه ی هنرمندان و مشاهیر در جمهوری آذربایجان را، در عسک هایی که می بینیم دیده باشید. من قطعه ی هنرمندان و مشاهیری را در هیچ جای دیگری جز اینجا و آنجا ندیده ام. در آنجا نوشتم که باید یاد بگیریم که چگونه از هنرمندان و مشاهیر خودمان قدردانی کنیم.

نگاهی به این عکس بیاندازید. نوشته ی روی آرامگاه یکی رو به شرق است و دیگری رو به غرب. دیگری شمال به جنوب. البته اگر اشتباه نکرده باشم جنوب به شمال نداریم. چرایش را نمی دانم. شاید بعد از این یادداشت، شاهد این گونه هم باشیم.

همه چیز به کنار. دقت کنید به صندلی هایی که بر گور مشاهیری از تاریخ ادب و فرهنگ و هنر ما نشانده شده اند تا اقوام بزرگواری که در تصویر آرامگاهش گل چین، نه، گل چیده شده است، ماتحت مبارکشان را بر روی آن صندلی ها بگذراند. بلکه خستگی شان از نیم ساعتی که در راه بوده اند تا به اینجا برسند و فاتحه ای بر مزار این بزرگوار بخوانند، یا یک دقیقه سکوت کنند، در برود.

نه.

هنوز خییییییلی مانده که ما به راه بیاییم. خییییییییلی.


غزل یا فال سال نود و دوی خورشیدی شما*

ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست



می فرماید:

ای صاحب فال بدان و آگاه باش که یک روزی یارت با موهای پریشان و عرق ریزان و خندان با لباس پاره پوره نزدت می آید و خودش را برایت لوس می کند و می گوید: چرا خوابیدی؟ تو چگونه در این اوضاع و احوال خوابت گرفته؟ و تو هم می گویی:

نه. من نخوابیده بودم و فقط چشمانم بسته بود. و در این چشم بستگی داشتم به خودم و خودت فکر می کردم و به آن چه که بر ما خواهد رفت. خب این ینی زنت، -اگر زنی؟ شوهرت-، نگران آینده ی توست. چرا فکر بد می کنی؟ چرا فکر می کنی که نباید بیدارت کند؟ ها؟

می گوید بیا و این ساغر شب گیر را بگیر. ینی یک ساغری که شب را می گیرد. می فهمی؟ ینی این که باید در نظر بگیری که کارت خیلی سخت است. ساغر شب گیر ینی کار سخت. همه ی کارها که الکی درست نمی شود. ینی خود به خودی. باید جان بککنی. کارت سخت است. ولی اگر در این بین شراب بهشتی بنوشی -البته هرچند حالا کو تا بهشت، بهرحال، حضرت می فرماید،- می توانی رستگار شوی. وگرنه باید توکل بر خدا کنی. که خدا هم معمولن در این گونه مواقع خیلی آدم را تحویل نمی گیرد.


* هر جای غزل را که کلیک کنید به صدا می رسید..........

الله و اکبر ............


چراغ راه نما*

اولین یادداشت سال هزار و سیصد و نود و دو خورشیدی در این وبلاق وزین را می خواهم در باره ی چراغ راه نمای خودرو ها بنویسم. چیزی که مطمئن هستم تقریبن تمامی راننده های خودروها را شامل می شود. با این که می دانم یاسین خواندن به گوش این رانندگان است.



شاید به جرات بتوان گفت که: تمامی رانندگان این ملت وزین چراغ راهنما را فقط و فقط برای خودرو های پشت سرشان مفید می دانند. آن هم نه برای این که تصادف نکنند، بلکه برای این که بعد تصادف و تلفن زدن به پلیس راهنمایی و رانندگی و حضور پلیس در محل وقوع تصادف،  بتوانند مدعی بشوند که چراغ هم حتا زده بودند. ولی پشت سری رعایت نکرد............ و ...........

خیر سرشان.


پدرت خوب، مادرت خوب، آخه نوکرتم، آخه با وفا، آخه ............ ** 

چراغ راهنما فقط برای ماشین پشت سری ات نیست ای راننده ی قهوه ای. تو اگر راننده ای سبز بودی می دانستی که چراغ راهنمای ماشینت برای همه باید روشن بشود. چه برای عابران پیاده و چه برای کسانی که پشت سرت هستند. چه برای کسانی که در سمت راست و چپ و جلوی تو هستند. چه برای ............ و ........... این خیلی شعور بالایی می خواهد؟

البته بله. شعور بالایی می خواهد و باید بگویم، شما از این شعور بی بهره ای. چرا که یک راننده ی سبز نیستی و قهوه ای هستی.

در تصویر بالا. راننده ی خود روی سبز رنگ که می خواهدبه سمت راست خودش بپیچد، سر یک سه راهی ایستاده که رعایت حق تقدم خودروی قهوه ای که دارد مستقیم حرکت می کند را  کرده باشد. ولی این خود روی قهوه ای، از آنجا که در پشت سرش خودرویی دیگر نیست، و شعورش هم از شعور یک مرغ خانگی که سهل است، از شعور یک مگس هم بیشتر نیست،  چراغ راهنمایش را روشن نمی کند. و بعد از کلی معطل کردن خودروی سبز رنگ به همان خیابانی که خودرو سبز رنگ در آن قرار دارد می پیچد. خب  ............. اشکالی دارد که خیرسرت آن چراغ راهنمای مرده شور برده ات را روشن کنی که این خودروی سبزرنگ ِ بنده ی خدا هم بی معطلی به راست بپیچد و راه خودش را برود؟

نه واقعن انگار خیلی شعور بالایی می خواهد.  شعور بالایی می خواهد و تقریبن تمامی رانندگان کشورمان از جمله تو، از این شعور بی بهره اید.

تمام.


* جا دارد ، یادی کنم از مهدی که یار گرمابه و گلستان من است و حتا در پارکینگ منزلش هم موقع جا به جا کردن خود رو اش چراغ های راهنمایش مدام خاموش و وروشن می شوند.


** دیالوگی از فیلم به یاد ماندنی گوزنها، ساخته ی مسعود کیمیایی.


نوروز یک هزار و سیصد و نود و دو خورشیدی


حیف نیست بهار باشد، تو نباشی؟
از بس غلطید تخته سنگ سیزیف به سنگ ریزه بدل شد.
فردا آمدنی است. حرفی در میان نیست.
اما از کجا که در ارابه ی او ما نیز بوده باشیم؟
برخیر و بیا. برخیز و به جاده نگاه نکن.
که همیشه خود را به تاریکی می زند.
فهمیدام هر کس چراغ جاده خود باید بوده باشد.
زندگی چقدر سر به سرم می گذاری!
خودی به نظر می رسی.
با تو که قهر می کنم می فهمم مرا نمی شناسی
حیف نیست بهار از سر اتفاق
بغلطد در در دستم
آن گاه، تو نباشی؟

شمس لنگرودری


صدای این قطعه را در پیوند زیر بشنوید:


http://s1.picofile.com/file/7332853652/Bahar_ICAB.mp3.html

آمد شبی ............*

در نزد.

در را به روی او باز نکردم.

از پنجره خواست وارد شود.

آن جا را هم بستم. نه. نبستم. شاید هم بستم. ولی همین بس که، خواست از پنجره وارد شود  و نتوانست.

 دور شد. می دیدمش. پس از مدتی بازگشت. که با دبه ای احتمالن نه، حتمن، بنزین نزدیک غار من شد. بنزین را به در و دیوار می پاشید. کبریتی از جیب در آورد که روشن کند. کبریت روشن نشد. خودش روشن شد و غار را سوزاند. گرمای دلچسبی بود، در آن زمستان سرد و طولانی. 


* آمد شبی برهنه ام از در چو روح آب

............ احمدشاملو

بی تو

کجاست؟

آن که دریایی از طوفان بود و

                                     جریانی از زلال

و

رودی از روان او

روزی

در انتهای کوچه ی بن بستی گم شد.

بهار

     بی تو

             شکوفه نمی دهد.

و خاک

        بی تو

              دانه های کاشته شده را

                                               پس می زند.

برای ............. *


مرا به سفره ی بی نان خویش مهمان کن

مرا به مائده ی خام نام سپیدت

مرا به خانه ی بی خانه و در و دیوار

مرا به خلوت بی دشمن ات بخوان ای یار

..................

..................

شعر کاغذ  از منوچهر آتشی را بشنوید.


* کاغذ

یلدای نود و یک خورشیدی



صدای غزل را با کلیک روی بیت اول بشنوید


پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود

مهرورزی تو با ما شهره‌ی آفاق بود.

یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان

بحث سرُ عشق و ذکر حلقه‌ی عشاق بود.

حسن ِ مه‌رویان ِ مجلس گرچه دل می‌برد و دین،

بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود.

از دم  صبح ازل، تا آخر شام ابد

دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود.

بر در شاهم، گدایی نکته‌ای در کار کرد

گفت: "بر هر خوان که بنشستم، خدا رزاق بود"

سایه‌ی معشوق اگر افتاد بر عاشق، چه شد؟

ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود.

در شب ِ قدر ار صبوحی کرده‌ام عیبم مکن

سرخوش آمد یار و جامی بر کنار ِ طاق بود.

رشته‌ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار

دستم اندر ساعد ساقیُ سیمین ساق بود.

پیش از این کین سقف سبز و طاق مینا بر کشند

منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود.

شعر حافظ در زمان ِ آدم اندر باغ خلد

دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود


پایان جهان

پابان جهان بر یکی از ساکنان غاری که من در طبقه ای از آن روزگار می گذارنم، بگذشت......

چه بنویسم؟

شربتی از لب لعلش نچشیدم و برفت.......؟

ای آنکه میروی بسویش.........................؟

یاد باد آن که ز ما وقت سفر ...................؟

از ما که در تمام شب عمر......................؟

پسرم دیده به سویت نگران است ...........؟

.....................

هر چه که بود، هر چه که رفت...............

تصویر این بی گناه ترین انسانی که در زندگیم دیده ام هرگز از لوح  ِ دل و جانم، نرود.

تصویری که هر از گاهی می گفت:

آقا محسن:

شما بودید اومدید خونه؟

شما بودید که زنگ در ما رو زدید؟

.............. شما بودید که.............؟

ببین آقا محسن! خیالت راحت باشه. من از پنجره، همه ی آدمایی که میان و میرن رو زیر نظر دارم. خیالتون تخت باشه. عمرن در رو به روی اجنبی و ......... اینا ........ باز کنم ........

............

به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار

که از جهان ره و رسم سفر براندارم.

........................