بازار وکیل ِ شیراز
تصویر را ساراخانم در جایی گذاشته بود که آن را در هوا قاپیدم.
هوس شیراز کردم. شهری که سال هاست از آن بسیار دورم. سالی که در طی شش ماه، تعطیلات آخر هفته را به آن جا می رفتم. در کوچه پس کوچه هایش با یاد داش آکل، و شاید هم مرجان، پرسه می زدم. گاه گم می شدم. یعنی می خواستم که گم شوم . این گم شدن را دوست داشتم. نه حافظ و نه سعدی و نه هیچ چیز و هیچ کس دیگری نمی توانستند آرامم کنند و مرا از این سرگردانی برهانند.
با دیدن این عکس هوس سرازیر شدن از پله های نم کشیده ی خانه اسحق یهودی را کردم.
هوسی که می دانم با خود به گور خواهم برد.
عکس از: شهرزاد درویش
***
کوچ خانوادهای را دیدم
در دشتی.
با خدا نشسته بودند
و
چای مینوشیدند.
بی زیر اندازی
و
زیر
سایهی
ابری.
عکس از: شهرزاد درویش
صدای غزل را با کلیک روی نیم بیت اول بشنوید
***
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند.
سرود مجلس جمشید، گفتهاند این بود
که جام باده بیاور، که جم نخواهد ماند!
چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است؟
چو بر صحیفهی هستی رقم نخواهد ماند؟
بر این رواق زبرجد نوشتهاند به زر
که: جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند!
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج ِ درم نخواهد ماند!
سحر، کرشمهی صبحم بشارتی خوش داد
که کس همیشه گرفتار غم نخواهد ماند.
من ار چه در نظر یار خاکسار شدم
رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند.
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند.
غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه
که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند!
ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ
که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند
***
ادامه مطلب ...حضرت حافظ حدود بیش از هفت صد سال پیش، درست گفتم؟ بیش از هفت صد سال پیش در یکی از غزل های مبارکش فرموده اند:
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
و ما اکنون در عصر حاضر کماکان این بیت را زمزمه می کنیم.
این بیت را بیشتر اگر باز کنیم در می یابیم که، مشکل کجاست؟
انگار قبل از حضرت هم بوده است. چرا که این بیت یک "گر" دارد. گر، ینی اگر.
انگار در این بیش از هفت صد سال پیش هم، هیچ گرهی از کار ما گشوده می بنشده است.
ینی کار ما از غصه سر نیامده است.
بهتر نیست که برویم و کشک خود را بسابیم؟
ها؟
ژان پیر ملویل در یکی از بی تا ترین فیلم های تاریخ سینمای جهان، ینی سامورایی، بعد از تیتراژ و قبل از آغاز فیلم نوشت:
"تنهایی عمیق یک سامورایی را هیچ کس ندارد، مگر ببر جنگل."
جمله ای که از کتاب سامورایی نوشته ی "یوشیدو" نامی، بر گرفته بود.
***
نمی دانم چرا هر عصری از عصرهای جمعه و یا روزهای تعطیل، وقتی در گذرم از کوچه پس کوچه های شهر، سرایداران آپارتمان هایی را می بینم نشسته بر یک صندلی ِ نهاده بر آستانه دری و خیره اند بر رهگذان، این جمله "ژان پیر" به یادم می آید. و بعد از آن کلی طول می کشد تا سامورایی از ذهنم برود؟ از ابتدا تا انتهایش ............ و هنوز از بین نرفته، این درگیری ذهنی دوباره آغاز می شود. با سرایداری دیگر و پیاده رویی دیگر و صندلیی دیگر.
***
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرح نو در اندازیم
شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
نسیم عطر گردان را شکر در مجمر اندازیم
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بر او تازیم و بنیادش براندازیم
چو در دست است رودی خوش، بزن مطرب سرودی خوش
که دست افشان عزل خوانیم و پاکوبان سراندازیم
بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
که از پای خمت یکسر به حوض کوثر اندازیم
یکی از عقل میلافد، یک طامات میبافد
بیا کین داوریها را به پیش داور اندازیم
سخندانی و خوش خوانی نمی ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم
***
ادامه مطلب ...دوستی، آرامش، مهربانی، مودت، بخشش، عطوفت، لطیفه، خنده، شیرینی، شیرین، دریا، آب، باد،
خاک، آتش، -نه آتش نه-، دبستان، دبیرستان، دانشگاه، گذشت، فداکاری، خوش، دلکش، مشتاف، چشم مست، می صاف، محبوب، ..........
.................چرا حالا همه ی شما فکر می کنید که بنده، به دلیل بر زبان راندن این چیزهای خوب، بلانسبت زده به سرم؟ جدی می گم.
در همه ی مراکز تمدن جهان، حق تقدم عبور با وسیله ی نقلیه ی کند رو است. آدم هم کند رو ترین وسیله ی نقلیه است. تازه اگر مشغول عبور از روی خط کشی عابر پیاده بشود، دیگه بدتر. مگر در سرزمینی که هنر نزد مردمانش است و بس. قدیمی ترین تاریخ جهان را دارند. ......... را دارند.............. را دارند........را دارند ...........
همه چی دارند غیر از این که وقتی که سوار گاری خود هستند خدا را بنده نیستند. می دانید، این ملت جان بر کف، حالا حالا حالا ها مدنی بشو نیست. این فقط و فقط تقصیر من و تو است. هیچ ربطی به هیچ کسی هم ندارند. نه محمود و نه هیچ جناحی از حاکمیت و نه گرانی و نه بدبختی و نه بیچارگی و نه .......... هیچ چیز دیگر. فقط و فقط نشان از دوری از مدنیت من و تو دارد. آخه بزغاله -حیف بزغاله- آخه بزغاله، خط عابر پیاده که پشت قباله ات نیست که ....... سانسور...... ای تویی که .......... سانسور......... فردا میافتی می میری. بدبخت. فراموش کردی؟ بعدش به قول احمد:
تاریخ بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد.
مگر این که فکر کنی عمر جاودان هم داری. بله؟ دیگه بدتر.
می گویند حافظ فقط دو سه بار از شیراز خارج شد. از بس وابسته به این شهر بود. بر خلاف سعدی که مدام در گشت و گذار بود. کلیه اشعاری را هم که در باره ی غربت سروده در این گونه مواقع بوده. یک بار گویا فقط تا نزدیک ترین روستا رفته و غروب نتوانسته برگردد. همان شب غزل مشهور زیر را سرود:
گر از این منزل غربت ب سوی خانه روم
دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم
منزل غربت، باور می کنید؟
جورج تنها
1912-2012
همیشه فکر می کردم که انقراض نسل ها وقتی بوده که من نبودم. ولی امروز بعد از هزاران سال عمر، شاهد انقراض یک نسل بودم.
نسل جورج تنها.
در سال 1372 گونه ای از لاک پشت یافت شد که نمونه ی دیگری نداشت. این لاک پشت امروز در صد سالگی درگذشت و نسل او منقرض شد.
کلن منقرض شدن خیلی تلخ است.
ب ویژه نسل لاک پشت. لاک پشتی که صد سال برای او عین نوجوانی است.