تصویر روی آلبوم عکسی است که هزار سال است آن را دارم. هزار سال پیش در دوران سربازی و در شیراز، احتمالن در خیابان زند، آن را خریدم. عکس های دوران سربازی را دارد. و .... اصلن این ها ربطی به یادداشت ندارد.
روزی یاری از یاران دبستانی بعد از ورق زدن آلبوم و تمام شدنش و رسیدن به این عکس، چیزی پرسید:
هیش به این فک کردی که یه روزی عکس بر می گشت و این زنو می دیدی؟ از روبرو؟

به نظر من روی این تصویر زیبا تر از پشت تصویره . موهای کوتاهش و لباس راحتی که پوشیده نشون میده چقدر شبیه خودشه . درسته نمیشه با دیدن ظاهر قضاوت کرد " البته قضاوت دیگران کلا کار خوبی نیست بهتره بگیم اونا رو شناخت " اما ظاهر همیشه یه رگه هایی از درون آدمو برملا میکنه و من فکر میکنم صاحب این عکس چشمان قهوه ای مهربانی داره. و از رو دیدن عکس هم خالی از لطف نیست.
همون. دیدن از رو هم خالی از لطف نیست. ولی خب من این رو انتخاب کردم و خریدم. منم این جوری رو دوست دارم.
چه خوب که اینجا برقراره و شما می نویسید
چه خوب که دوست گرامیم فلورا جان را اینجا هم می بینم
سلام فلورا جان
چطوری؟
دلم برات تنگ شده
با ین خانوم چیکار داری حالا کلی ژست عکاسی گرفته بزار خوش باشه
کلن این جا رو بیشتر از جاهای دیگه دوست دارم.
کاری هم به کار اون خانوم ندارم. خاطره ای بود از یک یار دبستانی. فقط همین.
منتشر کردم چون اگه همه معنیشو خوب میفهمیدن که راهشون پیدا میکردن .خیلی سخته خداکنه منم بتونم راه درست رو پیدا کنم
چه خوب.
به مامانتون بگین برام دعا کنن/وکالت قبول نشدم و یه مورد هم اومد و رفت واقعا دیگه نمیدونم چیکار کنم
چشم. آخر هفته می بینمش و بهش میگم. ولی خب، یادش میره. سعی می کنم تا وختی پیشش هستم بهش بگم و ازش بخوام که دعا کنه.
وکالت هم قبول نشدی اشکالی نداره. باورت اگه به اونچه که خدا می خواد اگر هست، اینه که خدا نخواسته که قبول بشی. شاید خیرت توی یک کار دیگه است.
دل قوی دار و بیخیال.
ها؟
گاهی بعضی آدمها همون بر نگردن بهتره...
ادم یه تصویری داره به هم می خوره اونوقت داغون میشی..
والااا..
خود من هم کاملن باور شما را دارم. حتا باور دارم که نه بعضی که همه ی آدم ها بهتره برنگردن.
من با دیدن عکس و توضیح شما، آرزو کردم دوستی که بدلیل نامعلوم بین مون شکرآب شده، به نگاهی یا به پیامی حتی، نظری به سوی ما کنه، شاید که ما عیب خویشتن یافتیم!!
اما امیدم از اون امید های کوره!
حالا من این کامنت رو اینجا می زارم. شاید رد شد و دید و برگشت. ها؟
ممنون از حضورتون
حالا واقعا دلتون می خواست این زنو از رو به رو می دیدید؟
بعد از اون که اون یار دبستانی مطرح کرد، آره. ولی قبلش نع. اون یار دبستانی همیشه به من می گفت: "خر". درست هم می گفت. هنوزم بر همون باوره. توی فیض بوق. راست میگه دیگه.
یه دفعه می گفتین برگی از تاریخ
زمانی که منم شیراز دانشجو بودم چهار راه زند اخر هفته هاپاتوق سربازها بود فکر کنم الانم همینجور باشه
یهو دلم شیراز خواست
شیراز یکی از پاتوق های سربازاست. همیشه همین بوده.
یک وقتی یک محبوبی بود که از شیراز گاهی به این درگاه سر می زد. الان مدتیه که گم شده. ببینم با فرستادن لینک این پست می تونم وسوسه اش کنم که بیاد اینجا.
اول و آخر خبیثای عالمه.