ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
یزد
سفر را دوست دارم. ولی رسیدن به مقصد را نه. ینی مسیر را بیشتر دوست دارم. نمیفهمم، ینی چه راه بیافتم و بی توفقی بکوب بروم تا مقصدی و خسته و کوفته بگیرم بخوابم.
و ......
فردایش که بیدار شدم ببینم، ای دل غافل، مقصد که اینجا نبوده است. آنگاه تکان خوردن و دوباره راهی شدن به مقصدی دیگر همت می خواهد. همتی که در خواب دوشین جای گذاشته ام.
***
برای خواندن در باره ی عکس به ادامه مطلب بروید. یادداشت ِ سفر تمام شد.
چندی پیش به مناسبتی داخل کشوی عکسهای سفری به یزد را نگاه می کردم. این را دیدم. اولین تصویری بود که در لحظهی ورود از آنجا گرفتم. کجاست؟ نمیدانم. درگیری کاری حتا اجازه نداد از یک یزدی بپرسیم، اقا ما دیشب که وارد شهر شدیم از یک حرمی عکس گرفتیم. آنجا کجا بود؟
شاید کسانی از این درگاه بگذرند و نامش را بدانند و بنویسند و بنویسم. بگذریم.
این را که دیدم فکر کردم بد نیست گاهی عکس را اینجور گرفت. همه اش که نباید ساکن بود و دوربین روی سهپایه و بی حرکتی و .... شات.
این بود که از آن تاریخ عکسهای زیادی را به این شیوه گرفتم. از جمله عکس ِ چند یادداشت قبل از این به نام گذر عمر. خودم که دوستشان میدارم. مهم هم همین است. بگذارید به پای خود خواهی من. هرچه باشد من هم یک ایرانیم.
اینجا هم چند نمونه ببینید ببینید.
چه جالب بعد از لینک وب من لینک بهشت زهرا هست
بعدشم وب سایت جهانگردی. اونم ببینید.
نه من قانع نشدم /برابقیه تو وبشون بزارین ولی برامن تو وبم جواب بدین باشه
افرین
من با یک آفرین گفتن خر نمی شم.
این چه مدلشه .اینکارشما مث اینه یه نامه براتون بیاد بعد شما جوابو پایین همون نامه بدین و یکی دیگه ارسال نکنید /جوابو باید بیاین تو وب خودم بدین من هی نیام بگردم ببینم چی جوابم دادین
باشه؟
ببینید رسم وبلاگ اینه. شما کامنتی می گذارید و زیرش نوشته پاسخ. به این شکل دیگران هم از این کامنت و پاسخ بهره می گیرند. منم که برای شما کامنتی می گذارم میام همان جا پاسخ رو می گیریم. عین این که چیزی از شما پرسیده باشم. خب باید بیام دنبال جواب. غیر از اینه؟
خودشه امامزاده سید سیدجعفره
ممنون.
سلام من ازمشهد اومدم بیاین دیدنم این یه رسمه [:S019:
چشم.
سلام
پاسخی برای کامنت شما در وبلاگم گذاشتم حیفم اومد کاملشو نخونید
...............................................
یک بار است زندگانی . یک بار . همان یک بار که نسیم صبح را به سینه فرو می دهیم ، همان یک بار که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می نشانیم ، همان یک بار که سوار بر اسب در دشت تاخت می کنیم ، یک بار . . . یک بار و نه بیشتر . بعد از آن دیگر تمام عمر را ما دنبال همان چیزها می دویم ، بعد از آن دیگر تمام مدت را به دنبال همان طعم اولینِ زندگانی هستیم . در پی لذت اول . سیب را به دندان می کشیم تا طعم بار اول را در آن بیابیم ، آب را سر می کشیم تا لذت رفع عطش بار اول را پیدا کنیم . در آب غوطه می زنیم تا به شوق بار اول برسیم و نسیم را می بلعیم تا نشانی از آن اولین نسیم بیابیم . زندگانی یک بار است ، در هر فصل . . . تو چه می پنداری ، ستار ، تو درباره ی زندگانی چه فکر می کنی ؟
- شیرینی زندگانی بیش از یک بار به کام آدم نمی نشیند ، اما تلخی هایش هر بار تازه اند ، هر بار تازه تر.
کلیدر | محمود دولت آبادی
شک نکنید. وفتی من به وبلاگی سر می زنم و کامنتی می گذارم در یکی دور روز آینده اش بر می گردم که ببینم پاسخم چه بوده.
تا حالا یزد نرفتم
یعنی پیش نیومده
بیشتر راهم توی مسیرهای سرسبز کناره دریای خزر بوده
البته رفتم کاشان و ابیانه و اصفهان ولی یزد منو نطلبیده
وقتی راه اردبیل رو میرفتیم
همه عکسهای برفی جاده و ریزش برفهای تند رو اینطوری میگرفتیم
خیلی باحال میشد خوشم می اومد...
امیدوارم یزد هم شما رو بطلبه.
ریزش های تند برف هم به این شکل خیلی زیبا میشه.
فک کنم همونه .
ما هم ثبت کردیم که همون باشه.
سلام
هرکجا که هست عکس زیبایی گرفتید از دیدنش حس خوبی پیدا می کنم
من هم از دیدن چنین مکانهایی میانه ی سفر آن هم نیمه شب لذّت می برم به وفور در میانه ی راه کاشان نطنز امامزاده یای هست نوک یک تپّه نیمه شب هر وقت که باشد راهم را کج می کنم به طرفش حالو هوایش را در نیمه شب و نورهای سبزش را در دل کویر دوست دارم
یزد را هم خیلی دوست دارم شهرهای کویری دیدن دارند یزد و شهرهای اطرافش بسیار بسیار دیدنی اند
اصلن از یک تاریخی به بعد عکس های روز را دوست ندارم. کلن.
به هم چنین عکس هایی که همه بایستند و دوربین را نگاه کنند.
فکر کنم امام زاده سید جعفر بوده همونه تو یزد
پس این یک امکان.
ورودی ما از اردکان به یزد بوده. با این حساب درسته؟
سلام. عکس قشنگیه.
عکسهای اینطوری, حال و هوای دیگه ای دارن. یادمه وقتی که داشتیم با اتوبوس از دروازه قرآن شیراز رد میشدیم, یه عکس گرفتم که اصلاً هیچی از توش معلوم نبود (به خاطر سرعت اتوبوس و البته کیفیت کم دوربینهای موبایل اون موقع). اما هیچوقت دلم نمیاد اون عکس رو پاک کنم.
ایشالا که سفر خوش گذشته
ترکیب رنگهاشون معمولن خیلی قشنگن.
سفر که هزار سال پیش بود. کاری بود ولی خب، خوش هم گذشت.
این تصاویرو میشه اسمشو گذاشت تصویر خیال
یه جوری همه چیز خیالی میشه
زندگی هم کلا یک سفر هست که باید از مسیرش لذت برد مقصد یعنی پایان راه
به شکلی حرکت رو هم منتقل می کنه. تازگیا که خییلی از این جور عکسا می گیرم.
اون که آره. به خاطر پول اونجام.
اگه بیدار باشم برگشتم می بینم. اتفاقا برگشت بهتره. آهو دیدیم تو تاریکی خعلی باحال بود.
هاا به افق دقت نکرده بودم. نکته فنی بود
چشمای شغال هم محشره.
افقم که جون میدن برای به طرفش رفتن و گم شدن.
سلام دوست ارجمندم ...نه شعر از من نیست جایی خوندم و نمی دونم از کیه
ببخشید بایددر پایان کامنت قبلی توضیح میدادم که، شعر از : ناشناس
ممنون.
حالا شاید کسی از این جا گذشت و دید و خواند و شناخت و نوشت و نوشتم.
من که هم مسیرو دوس دارم هم مقصد. مقصد بنده خدا چه گناهی کرده آخه
بعدشم این همه اتوبانای صاف و اطراف بی آب و علفشون آخه چه لذت بردنی داره
مسیر مورد علاقه من که از مقصدش بدم میاد، سفر دو ساعته به محل کاره.
از جنگل و دشت و آبشار و کوه رد میشیم میرسیم به غده سرطانی کارخونه
کار همینه. خیلی دلخوری بگرد یک کار مورد علاقه ات پیدا کن که معمولن پیدا نمیشه. هرچند تو هم بالاخره مسیری دلخواه می بینی. همیشه به برگشتت از این مسیر هم فکر کن.

ببین نیما از کاری که می کرد چه عذابی می کشید. کسی با اون روحیه لطیف و شاعرانه توی اداره ثبت احوال یا دارایی کار می کرد. در نامه ای به دوستی نوشت:
من خیلی وقت است به این نتیجه رسیده ام، کاری که انسان صرفن برای امرار معاش می کند، الزامن نباید مطابق خواسته هایش باشد.
هر چند آن را هم خودش چندی بعد رها کرد.
در سفر چیزی که من دوست دارم تغییر لوکیشنه. دیدگاه روزانه و تکراری ام عوض می شه. این تعویض گیرم اتوبان صاف باشه. افق که داره. افق یکی از زیباترین جلوه های دیدنیه که میشه ساعتها تماشاش کرد و بهش فکر کرد. در تهران من اصلن افق نمی بینم.
هرگز، منتظر" فرداى خیالى" نباش.
سهمت را از" شادى زندگى"، همین امروز بگیر.
فراموش نکن "مقصد"، همیشه جایى در "انتهاى مسیر" نیست!
"مقصد" لذت بردن از قدمهاییست، که برمى داریم!
چایت را بنوش!
نگران فردا مباش،
از زندگی لذت ببر
از گندم زار من و تو مشتی کاه میماند برای بادها......
چیزایی که می گید درست، ولی خیییلی سخته.
شعر خودتونه؟ چون بی امضاست.