ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
این روزها همچون انتری شده ام که لوطی اش مرده است. گیج، خمار، خسته، بی حال، .....
راستی انتری که لوطی اش مرده باشد، چه می کند؟ باید بروم و یک بار دیگر بخوانمش. آن را از یاد برده ام. می دانید؟ خیلی وقت است که نخواندمش. آخرین باری که به سراغ صادق رفتم، روز اول قبر بود. آن هم به مناسبتی که به یاد ندارم. فراموش کرده ام.
آیا بعدها هم مناسبت سر زدن ِ به "انتری که لوطی اش مرده بود" را از یاد خواهم برد؟
***
پ.ن
خواندمش. دوباره خواندمش. پایان را به عهده ی خواننده گذاشته. تبردارهایی که برق افتاب از تبرهاشان می تابد به او که زنجیرش در لای ریشه ی بلوطی که لوطی اش در تنه آن آرمیده است، نزدیک می شوند. می توان دو پایان برای آن متصور بود.
یک: به تلافی کندن گوشت گونه ی چوپان نوجوان او را بکشند.
دو: یکی از آن ها همچون لوطی جهان، او را بردارد و روز از نو و روزی از نو.
هرچند بار ِ پایان اولی بیشتر سنگینی می کند.
راستی من عسکامون رو "مزین " به عسکی کردم که حالا دیگه باید اسمشو بذارم : اونروز/اون موقع که دنیا مرا از یاد برده بود .
عسک را همان روزی که گذاشتید دیدم. خواستم بنویسیم آن سپیدی ها را نمی دانم چیست. ولی پرت شدم و یادم رفت. الان می روم و می نویسم و پاسخم را آنجا بدهید.
من جز تلخی و غم و البته بسیار واقعی هیچ از این داستان یادم نبود .. این آخری که شما خوانده اید و یاد آوری کرده اید برای من فقط همان سنگینه است بس .
من هم.
iینجا مثل پاتوقی است که آدمهارا در خود جمع می کند ... چه وقتی که هیچ حوصله ندارند و چه وقتی که خیلی حوصله دارند ... چه وقتی که خوشحالند و چه وقتی که بشدت دلزده اند .....مثل سیگار که آدمهای سیگاری بی دلیل می کشند و مهم نیست که چه حالی داشته باشند. بهانه اش را پیدا می کنند ..
وقتی که خیلی بچه بودم برای اولین بار اسم صادق چوبک را شنیدم و فهمیدم که این یکی فرق دارد با صادق هدایت ................... وای هزار سال است که کتاب واقعی نخوانده ام .. کتابی که بوی کتاب بدهد .
و این را همان روزها خواندم و بعدها هزار بار باز خوانم .
اینحا آدم بیاد میاورد که آدم است .
یونی کامپ را خوانده اید ؟ هیچ ربطی به کل ماجرا ندارد . به حال من ربط دارد .............
بهانه پیدا کردن برای سیگار کشیدن خیییلی ساده است. خییییلی. سیگاری ها می دانند که چه می گویم.

یونی کامپ را در اولین فرصت تهیه کرده و می خوانم. فقط به دلیل درک حال شما. امیدوارم حالتان مانند انتری که لوطیش مرده بود نباشد.
راستی پی دی افش را پیدا کرده ام. انتر را می گویم و نه یونی را. ساده تر از گشتن در انبار بود.
سلام
خوانده ام و به یاد نیاورده ام.
به روزم.
آه، بروتوس! تو هم؟
وای اگر حلقه ی مفقوده ی چارلز داروین پیدا بشه آقا محسن
چه می شه!!!
پیدا شده. منم.
یه داستان داره صادق خان خیلی کمه شاید دو یا سه صفحه
به اسم مرغدانی شرایط مرغ هایی رو که توی این سبدهای پلاستیکی قرار می گیرند رو هم رو هم تو خیابون مولوی قدیم زیاد بود و منتظر خریداری شدن و ذبح شدن هستند
خاندنیست که چقدر زیبا در کثافت و بدبختی غوطه زدن اینها رو نشون میده و اسم این رو زندگی میگذاره
یه دوره صادق رو خوندم به نظر من بهترین اثرش یکی همین انتری که لوطیش مرده بود هست یکی هم سنگ صبور فوق العادست البته آخر سنگ صبور به نظرم می تونست خوش نوشت تر باشه ولی خب کل داستان خوب نوشته شده (آسید ملوچ)
از روزی که با آ سد ملوچ آشنا شدم تا به امروز آزارم به عنکبوت جماعت نرسیده است. هر وقت یکی از آن ها را می بینم به یادش می افتم و سعی می کنم با او دوست بشوم. ولی دروغ چرا؟ رطیل جدای از آسد ملوچ است. یک وقتی به دلیل شرایط کاری در تک اتاقی خارج از شهری زندگی می کردم. آسد ملوچی هم اتاقیم بود. دستشویی هم در کوشه ای دور از اتاق. شبی در دستشویی رطیلی دیدم که با دیدنم وحشت زده، یا نه، خیلی از موضع قدرت به سویم حمله ور شد. در چشم بهم زدنی با دمپایی راحتش کردم.
واقعا چه کار می کند؟ من هم از یاد برده ام...
فقط غم و وحشت داستان را هنوز به یاد دارم...
چه خوب که تو هنوز این را به یاد داری.
اولن این عکس رییس جمهور اسبق نیست. این خیلی دوست داشتنیه.


در ضمن مساله گیر آمدن نعشه جات نیست. ساده تر از ماست خریدن از بقال محله. آدم هرچه که گیرش بیاد که نباید استفاده کنه. مثلن کلنگ برای کندن قبره یا پی کندن یک ساختمان. نه برای زدن توی سر یکی.
من هم خیلی بیخوابی به سرم میزنه که خب مال سن و ساله. بهترین شکلش 4 ساعت خوابیدن بدون بیداریه که مدتهاست نچشیده ام. و در ضمن بیخیال نظر. من وبلاق رو بیشتر شخصی می بینم و خیلی وقتا ینی تقریبن همیشه برای خودم می نویسم. حالا اگه کسی نظری هم داد روی چشمام جا داره.
این آدرس شما هم منو به هیچ جایی نبرد. اگر دوباره این ورا سر زدین یک آدرس بدید که سر بزنم.
یادم هست دبیرستانی بودم و این داستان را یواشکی از خواهربزرگترم خواندم...
انقدر گیج شده بودم که چند بار خواندمش..
هیچوقت کس دیگری این جور به نماجرای انتر و لوطی نگاه کرده؟؟؟؟؟؟
من همیشه به این فکر می کنم که چطور به ذهن کسی می رسه که در باره ی یک انتر بنویسه. همین طور در داستانی عنکبوتی نقش بازی کنه.
راستی یادم رفت که بنویسم من هم هوس کرده ام دوباره از صادق خان چوبک بخانم رک و راستی درون نوشته هایش را دوست دارم
روانش شاد
چندی پیش که روز اول قبر را خواندم تا چند روز دوباره دستم به سمت کتابی نرفت که بخوانم. همه اش دلم می خواست دراز بکشم. عین قهرمان کتاب که دارد در قبر تستی می خوابد.
اولن که چه عکس زیباییه این عکس
دویومن که یاد جلزّ و ولزّ تریاک افتادم با این پست
سیومن که صادق چوبک را دوست دارم نوشته هایش در ذهن جا خوش می کنند هر چند که احمد محمود چیز دیگریست!
ولی سوژه یابی صادق خان چوبک خیلی منحصر به فرد هست
عکس شاهکاره.


خماری من شما را یاد جلز و ولز انداخت؟
لوطی ها معمولن تریاکی بودند. در نتیجه انترها هم معتاد می شدند. انتری هم که لوطیش بمیرد، خب خمار می شود. این انتر شاید جلز و ولز را هم دوست داشته باشد.
به نظر من داستان ها و آدم های داستان های صادق چوبک شبیه هیچ کس نیست. خوب یا بدش بماند. شبیه هیچ کس نیست. و به قول شما منحصر به فرد است.