آها.....درست میگید دوست ارجمندم...اشتباهی عوضیشد...گفتم یه جایی دیدم فککردماون یکی بوده...حالا نگو این یکی بوده..میگم در سکوتو صاحب شیم اصلن...چی میشه اگه غصبش کنیم؟
صاحبش که میگه اصلن شما صاب خونه اید. ولی صاب خونه کلید داره. یهو میخواد مثلن پشت بوم رو قیرگونی کنه. یا نمی دونم پارکینگ رو بکنه مسکونی و ...... از این حرفا. اینجوری و با این شکل از مالکیت که ما نمی تونیم که.
شعرو عسک هر دو زیبا بودند
هر یک از دیگری زیباتر...
البته من پیشتر از این عسک را دیده بودم در آن یکی وبلاق وزین تان..."عسک هایی که می گیریم."
ممنون. ولی این عسک توی عسکامون نبود. توی در سکوت بود. اسمشم کوچه سکوت بود. جایی که شما خودتان هم هستید. ولی فعالیت بیش از حد مالک آن جا هر دوی ما را از دل و دماغ انداخت.
خب سر پیچ ها ینی هیچ؟ این یزده. شهرباستانی یزد. نمی دونم رفتین یا نه. خیلی دیدنیه. به ویژه در شب.
اقای صورتی
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1392 ساعت 15:07
اقا دم شووما گرم!خیلی جال کردیم با این متن خانووم اجازه!!
فقط جسارتا محسن خان این عکسی ک برایش انتخاب کردید بیشتر شبیه نهضت سواد اموزیست تا مدرسه
ضمنا چرا برای چاب این متن را گذاشتید؟!!؟
نکند زبانمان لال قصد بر اندازی دارید محسن خاااان؟!؟!؟!
خب ما نهضت سواد آموزی هستیم. همه ی یادداشت ها آن چاپ را دارند. من فقط بخش نظر دهی را برداشتم. چرا که دور از دنیای اینترنت بودم.
سلام
متشکرم گذارت به کوچه مون افتاد و زنگمون رو زدی !
عزیز اگه منظورتون رو فهمیده باشم اینه که تو وبم به مراجع پاسخ بدم !!!
ولی نمیتونم ... بنا به دلایلی !
خوشحالم اینجا اومدم و باز هم میام ...
مراجع؟ من چه کاری به مراجع دارم؟ خودمان را گفتم. رهگذاران این دنیای واقعنی-مجازی را می گویم. پاسخ شما را هم دیدم. همان است که نظر من بود.
از تهی سرشار جویبار لحظه ها جاریست
چون سبویی تشنه کاندر خاب بیند آب واندر آب
بیند سنگ
دوستان و دشمنان را می شناسم من
زندگی را دوست می دارم مرگ را
دشمن
آه امّا با که باید گفت
من دوستی دارم که
به دشمن خاهم از او التجا بردن
جویبار لحظه ها جاریست
تنهایی همیشه هست امّا وقتی احساس کنی کسی به فکر تو نیست و بودن و نبودنت هیچ است آنگاه هولناک می شود!
فصل زمستان هر وقتی که هوا بس ناجوانمردانه سرد است و دست در جیب راه می روم مهدی اخوان ثالث لحظه ای از خاطرم نمی رود. به ویزه نزدیک محل کار که می شوم. در آن جا حتمن دست هایم را از جیب بیرون می آورم. چه بسا گاهی حتا دستی از جیب بیرون نمی آید برای دراز شدن به طرفم. و چندش آورتر این که گاه دستی با دستکش به سمتم دراز می شود.............. ......... این تنهایی که گفتی را باور دارم. من جلوتر می روم. به نظرم اصلن تنهایی خییییلی هم بد نیست.
دروود بر پیر شنگولان
حالا چرا شب هفت؟!نکنه خرافاتی شدی محسن خان!!واااااای!بلا ب دووووور
میگوییم این کوچه چ ترسناک است ادم یاد شب های قزوین میفته! راستی شوما هم شاعر شدی حاج محسناااا
ببین قرار نبود با ملیت ها شوخی کنیم. باشه؟ اینجا یزده. ببینم نکند شما هم از جمله آدم هایی هستید که به هر مردی می گویند حاج اقا؟ و به هر زنی حاج خانم؟ بیا و نگو. من فکر می کنم حتا به این شکل شوخی این حاج اقا ها و حاج خانم ها در فرهنگ ایران جا می افتند. کما این که در طی این سی و اندی سال بسیار هم جا افتاده. حالا اگر کسی به حج رفته، که هیچی. ولی بقیه؟ در ضمن: من شاعر بودم. ولی شعرم نمی آمد.
آها.....درست میگید دوست ارجمندم...اشتباهی عوضیشد...گفتم یه جایی دیدم فککردماون یکی بوده...حالا نگو این یکی بوده..میگم در سکوتو صاحب شیم اصلن...چی میشه اگه غصبش کنیم؟
صاحبش که میگه اصلن شما صاب خونه اید. ولی صاب خونه کلید داره. یهو میخواد مثلن پشت بوم رو قیرگونی کنه. یا نمی دونم پارکینگ رو بکنه مسکونی و ...... از این حرفا. اینجوری و با این شکل از مالکیت که ما نمی تونیم که.
شعرو عسک هر دو زیبا بودند
هر یک از دیگری زیباتر...
البته من پیشتر از این عسک را دیده بودم در آن یکی وبلاق وزین تان..."عسک هایی که می گیریم."
ممنون.
ولی این عسک توی عسکامون نبود. توی در سکوت بود. اسمشم کوچه سکوت بود. جایی که شما خودتان هم هستید. ولی فعالیت بیش از حد مالک آن جا هر دوی ما را از دل و دماغ انداخت.
به شرط اینکه منتظر کسی در سر کوچه باشید.
ولی عکستون عجب عکسیه
خب سر پیچ ها ینی هیچ؟

این یزده. شهرباستانی یزد. نمی دونم رفتین یا نه. خیلی دیدنیه. به ویژه در شب.
اقا دم شووما گرم!خیلی جال کردیم با این متن خانووم اجازه!!
فقط جسارتا محسن خان این عکسی ک برایش انتخاب کردید بیشتر شبیه نهضت سواد اموزیست تا مدرسه
ضمنا چرا برای چاب این متن را گذاشتید؟!!؟
نکند زبانمان لال قصد بر اندازی دارید محسن خاااان؟!؟!؟!
خب ما نهضت سواد آموزی هستیم.
همه ی یادداشت ها آن چاپ را دارند. من فقط بخش نظر دهی را برداشتم. چرا که دور از دنیای اینترنت بودم.
سلام
متشکرم گذارت به کوچه مون افتاد و زنگمون رو زدی !
عزیز اگه منظورتون رو فهمیده باشم اینه که تو وبم به مراجع پاسخ بدم !!!
ولی نمیتونم ... بنا به دلایلی !
خوشحالم اینجا اومدم و باز هم میام ...
مراجع؟ من چه کاری به مراجع دارم؟ خودمان را گفتم. رهگذاران این دنیای واقعنی-مجازی را می گویم. پاسخ شما را هم دیدم. همان است که نظر من بود.
سلام
واقعا همینطور هست چون تنهایی آدم را به رخش میکشد !!!
حداقل کاش بن بست نباشد ...
شما دوست ندارید به دوستان سر بزنید و خوشحالشان بکنید !
من هر گاه گذرم به کوچه های دوستان بیافتد، زنگشان را می زنم.
از تهی سرشار جویبار لحظه ها جاریست
چون سبویی تشنه کاندر خاب بیند آب واندر آب
بیند سنگ
دوستان و دشمنان را می شناسم من
زندگی را دوست می دارم مرگ را
دشمن
آه امّا با که باید گفت
من دوستی دارم که
به دشمن خاهم از او التجا بردن
جویبار لحظه ها جاریست
تنهایی همیشه هست امّا وقتی احساس کنی کسی به فکر تو نیست و بودن و نبودنت هیچ است آنگاه هولناک می شود!
فصل زمستان هر وقتی که هوا بس ناجوانمردانه سرد است و دست در جیب راه می روم مهدی اخوان ثالث لحظه ای از خاطرم نمی رود. به ویزه نزدیک محل کار که می شوم. در آن جا حتمن دست هایم را از جیب بیرون می آورم. چه بسا گاهی حتا دستی از جیب بیرون نمی آید برای دراز شدن به طرفم. و چندش آورتر این که گاه دستی با دستکش به سمتم دراز می شود..............
.........
این تنهایی که گفتی را باور دارم. من جلوتر می روم. به نظرم اصلن تنهایی خییییلی هم بد نیست.
تعجب نکن . دنیا ملال آور است . ... اما این عکس خوب به دل می نشیند .
واقعن؟ من فک می کردم فقط کوچه ملال آور است.
چه خوب که از عکس خوشت اومد.
انقدر زیباست که حرف واسه گفتن نمیمونه
ممنون.
دروود بر پیر شنگولان
حالا چرا شب هفت؟!نکنه خرافاتی شدی محسن خان!!واااااای!بلا ب دووووور
میگوییم این کوچه چ ترسناک است ادم یاد شب های قزوین میفته!
راستی شوما هم شاعر شدی حاج محسناااا
ببین قرار نبود با ملیت ها شوخی کنیم. باشه؟
اینجا یزده.
ببینم نکند شما هم از جمله آدم هایی هستید که به هر مردی می گویند حاج اقا؟ و به هر زنی حاج خانم؟ بیا و نگو. من فکر می کنم حتا به این شکل شوخی این حاج اقا ها و حاج خانم ها در فرهنگ ایران جا می افتند. کما این که در طی این سی و اندی سال بسیار هم جا افتاده. حالا اگر کسی به حج رفته، که هیچی. ولی بقیه؟
در ضمن:
من شاعر بودم. ولی شعرم نمی آمد.
سلام..
یا دری که در آن باز... و صاحبش انتظارت را نمی کشد..
تلخ ترش کردی.