داستان مولا نا رو میگم که گذارش به بازار زرگرها افتاد و از صدای کوبیده شدن پتکها و چکشها چنان به وجد اومد که به سما .......شروع به چرخیدن کرد.........همون بازارو میگم.......استاد زرگرها وقتی مولانا رو دید اونم شروع کرد به چرخیدن.........اینقدر زر ها رو کوبیدند که همه پودر شدند.....ازون روز استاد زرگرها از پیروان مولانا شد........روز مرگش به وصیت خودش همه سفید پوشیده اینقدر زدند و نواختند و رقصیدند و چرخیدند تا از خود بیخود شدند............
کتاب پله پله تا ملاقات خدا ......دکتر زرینکوب.....
من به جز اشعارش نخوندم. در باره اش جسته خب آره ولی زیاد نه. سماع دراویش کرد یه جور دیگه است. اونام البته می چرخند. بعضن هم عین رقص کردی. اگه وخت کردی سری به فیض بوق من بزن و توی همین یادداشتم یکی از رفیقام یک سماع کردی گذاشته ببینش. من آخرش این پله پله تا ملاقات خدا رو نخونده می میرم. میدونم.
سلام رفیق
صداتونو که میشنوم اروم میشم
خوش به حال خانوم و دخترتون..........
همیشه دعا میکنم براتون سالم و سرحال و استوار سایتون بالای سر خانوادتون باشه.......
====================
عرفان..........عشق............سما..........مولانا........نا خود اگاه یاد بازار زرگری افتادم و مولانا............
حس خوبی بهم دادید امشب..........
سپاسگزارم
ممنون. و چه خوب که حس خوبی بهت دست داد. یه چیزی بگم اونم اینه که زن و دخترم بالای سر منن. من اصن بالای سر اونا نیستم. در ضمننم باید دید صدا چی میگه. صدا اگه بخواد دری وری بگه که خوب نیست که. ها؟ بازار زرگرا کجاست؟
ممنون. می دونید، یک چیزایی دست به دست هم دادند تا شد این. همیشه این اتفاق نمی افتد. ولی خودم بعد از این کار، مفتون دست های این درویش شدم. که با چه آرامش و نرمی به هم گره خورده اند. من خیلی به دست ها نگاه و توجه می کنم. تا به حال دست هایی به این حال ِآرام ندیده ام.
حنجره که مناسب بود. ولی دو تا بود. یکی خواننده ی ترانه و یکی من غزل خوان.
ممنون.
این غزل را جناب ناظری شهرام خان به همراهی تار استاد عزیزم حسین علیزاده در اثر شور انگیز بسیار زیبا خانده..
محسن آقا شومام صدای خُبی داریندا (با لهجه ی اصفهانی خانده شود لطفن)
به روزم بزرگوار
ممنون. حیف که اصفهانی بلد نیستم اگه نه جواب می دادم. یه پسر توی اصفهان دارم. البته مجازی-واقعنی. باید ازشون کمک بگیرم.
بهت سر می زنم.
آقا بسیار متلذذ شدیم... از حنجره اش که هرچه بگویم کم است!
حنجره ی من یا علی راجو؟
هم ترانه، هم خوانش شما و هم شعر، همه زیبا و دلنشین است.
ممنون.
درود بر برادر محسن
ب راستی ک این عکس خیلی با این دهه بصیرت جوور در میاد!!
این عکس هزار بار از خیلی دهه ها جلوتره.
تو خودت خوبی؟ دماغت چاقه؟ کیفت کوکه؟ یا نه؟
داستان مولا نا رو میگم که گذارش به بازار زرگرها افتاد و از صدای کوبیده شدن پتکها و چکشها چنان به وجد اومد که به سما .......شروع به چرخیدن کرد.........همون بازارو میگم.......استاد زرگرها وقتی مولانا رو دید اونم شروع کرد به چرخیدن.........اینقدر زر ها رو کوبیدند که همه پودر شدند.....ازون روز استاد زرگرها از پیروان مولانا شد........روز مرگش به وصیت خودش همه سفید پوشیده اینقدر زدند و نواختند و رقصیدند و چرخیدند تا از خود بیخود شدند............
کتاب پله پله تا ملاقات خدا ......دکتر زرینکوب.....
من به جز اشعارش نخوندم. در باره اش جسته خب آره ولی زیاد نه. سماع دراویش کرد یه جور دیگه است. اونام البته می چرخند. بعضن هم عین رقص کردی. اگه وخت کردی سری به فیض بوق من بزن و توی همین یادداشتم یکی از رفیقام یک سماع کردی گذاشته ببینش.
من آخرش این پله پله تا ملاقات خدا رو نخونده می میرم. میدونم.
چه جواب نابی دادید به سارا خانوم..دوست ارجمندم
احسنت به شما
همینه. چه سایه ای؟ صرف حضور داشتن که نمیشه سایه. من هستم ولی سایه ندارم. حالا ممنونم از سارا خانوم که واسم نوشابه باز کرده. ولی من سایه ندارم.
سلام رفیق
صداتونو که میشنوم اروم میشم
خوش به حال خانوم و دخترتون..........
همیشه دعا میکنم براتون سالم و سرحال و استوار سایتون بالای سر خانوادتون باشه.......
====================
عرفان..........عشق............سما..........مولانا........نا خود اگاه یاد بازار زرگری افتادم و مولانا............
حس خوبی بهم دادید امشب..........
سپاسگزارم
ممنون. و چه خوب که حس خوبی بهت دست داد. یه چیزی بگم اونم اینه که زن و دخترم بالای سر منن. من اصن بالای سر اونا نیستم. در ضمننم باید دید صدا چی میگه. صدا اگه بخواد دری وری بگه که خوب نیست که. ها؟

بازار زرگرا کجاست؟
دوست ارجمندم؟
عجب صدایی
عجب شعری
عجب موزیکی.......
ممنون.
می دونید، یک چیزایی دست به دست هم دادند تا شد این. همیشه این اتفاق نمی افتد. ولی خودم بعد از این کار، مفتون دست های این درویش شدم. که با چه آرامش و نرمی به هم گره خورده اند. من خیلی به دست ها نگاه و توجه می کنم. تا به حال دست هایی به این حال ِآرام ندیده ام.
درود
محسن خان بسیار لذت بردم.
عالی بود. دم شما گرم.
ممنون. در مورد این یکی که خودم هم خیلی لذت بردم.