بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

آربابا


کوه آربابا با نگاهی از گورستان سلیمان بگ

بانه

می گفت:

از میان مردمی که برای تفریح در دامنه کوه ئارببه (آربابا) جمع شده بودند گذشتم و به قله رفتم. خسته بودم و دلگیر از غم تنهایی. بر صخره ای تکیه کردم. ناگهان صخره بر اثر وزنم از جای کنده شد و قل خورد به طرف پایین. در یک آن، تصور این را کردم که این سنگ چه قتل عامی در آن پایین خواهد کرد؟ این بود که دوان دوان پایین رفتم. هنوز سی چهل متری مانده بود که سنگ بر سر مردم فرود آید که از آن گذشتم و در مقابلش ایستادم و دستم را جلوی آن گرفتم و نگهش داشتم و از یک فاجعه انسانی جلوگیری کردم.

نظرات 16 + ارسال نظر
آربا با چت سه‌شنبه 24 دی‌ماه سال 1392 ساعت 21:55 http://arbbachat.com

با سلام ممنون میشم چت روم من رو با اسم آرببا چت بانه لینک کنید باتشکر فراوان

درضمن وب خیلی خوبی دارید

وب سایتی که آدرس داده اید ما را به هیچ جایی نمی برد.
و نیز هر کس ما را لینک کند، ما هم او را لینک می کنیم.

آربابا کده پنج‌شنبه 26 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:31 http://arbabakade.persianblog.ir/

با سلامی به سبزی آربابا ....
آربابا منتظر حضور شماست ...
اگه بیایدو منت بزارید ممنوون میشم ...
به امیده حضورتووون ...

حتمن به شما سر می زنم.

بابک پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:08

واله دوروغ چرا - تا قبر آ آ آ آ
من هم یه خاطره ای مثل این دارم ولی سنگش کوچکتر بود :)

سنگ کوچک هم وقتی از کوه سقوط کنه، تغییر اندازه حرکتش میتونه فاجعه آفرین باشه. و تو همین که از فاجعه جلوگیری کرده ای کارت قابل تحسینه.

رشاد دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:49

در افسانه های آلمانی قهرمانی دارند به نام بارون مونخاوزن که وقتی توی گل غرق می‌شود بند کفشش را می گیرد و خود را بیرون می‌کشد یا وقتی هسته‌ی گیلاسی به پیشانی‌اش می‌خورد، همانجا سبز شده و یک درخت گیلاس رشد می‌کند.

چه جالب. دوست دارم بیشتر ازش بدونم. کتابی چیزی به فارسی از این قهرمان هست؟
دارم شکل این که چطوری میشه با گرفتن بند کفش، خودمو از توی گل بکشم بیرون رو پیش خودم مجسم میکنم.

فروزان یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:24 http://narenj33.persianblog.ir

سلام وقتی بچه بودم ذهنم همیشه قهرمان بود
همیشه جلوی سنگریزه هایی را می گرفت که سنگهای بزرگی را در ذهن مشوشم
قل میدادند و بعد فاجعه ای را جلوگیری می کردند
به من میگفتند چرا لبخند میزنی
می گفتم : من از اتفاق بزرگی جلوگیری کردم
و بعد دوباره ذهنم پس رفت می کرد
به گذشته که منشا حادثه را بیابد
می رسید به سنگریزه ای خرد که از سنگریزه بودن خودش غمگین بود

چه خوب که حداقل در ذهنتان قهرمان بودید. آن هایی که در ذهنشان هم قهرمان نیستند باید خیلی غمگین تر باشند.
***
کامنت شما مرا به یاد یکی از فیلمهای باسترکیتون فقید انداخت. در فیلم زیر صخره ی بزرگی خود را پنهان کرد ولی سنگهای ریزی و درشتی یکی بعد از دیگری در پشت صخره جمع شدند و ............ آن را به حرکت درآوردند.
اگر اشتباه نکرده باشم در ایران پاسبانها ترجمه شد.

شهرزاد شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:52

احساس آدم از دیدن این عکس قشنگ هوا می‌خورد.
یاد این شعر سهراب افتادم: و چنان بی تابم که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت،‌بروم تا سر کوه

راستی خیلی وقته که از خواندن فال حافظ و تفسیرهای قشنگتان بی نصیبیم؟

خودم هم گاهی یاد آن فال ها می افتم. به خودم میگم دیگه اول این ماه......... ولی ششم و هفتم ماه یادم می افته که دیگه دیره. از حالا باید یادم باشه اول تیر. اول تابستونم هست. دو تا مناسبت فال ماه و فصل...........

آریا جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:52

درود بر شما
دنبال یکی از بهترین غزل های حضرت حافظ بودم که وبلاگ شما رو دیدم
منم به شهره شهر عشق ورزیدن

فال آبان ماه سال ۸۸
از اینکه انقدر بد توضیح دادید خوشم نیومد و خواستم بگم که حضرت حافظ برای فال گرفتن از غزل هاش این پیام ها رو نیاورده
که بعدش شما بشینید اینجوری ترجمه کنید
شاد باشید

هر کسی از ظن خود شد یار من
وز درون من نجست احوال من

هر وقت هر کسی به سراغ خضرت حافظ می رود از ظن خودش یارش می شود.
بیخیال تفسیر من. .....................

آرمین جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 22:11

لایک به کامنت فیروزه خانوم

فیروزه جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 17:43 http://hamnavard.blogsky.com

در مورد داد زدن که سارا خانوم عنوان کرده یاد یه خاطره افتادم که خیلی هم بی ربط نیست

یکی از همنوردای ما تو کوه وقتی خیلی داره بهش خوش می گذره داد می زنه " گل کبابا " به ترکی یعنی بدو بیا کباب . تو یه سفر به کوه مون بلان در فرانسه یه جا که دوباره خیلی داشته حال می کرده داد می زنه گل کبابا یهو می بینه همه ملت نشستن و سراشونو گرفتن به بغل بعد از پرس و جو می فهمه که اونجا چون از ملیت ها و زبانهای مختلف کوهنورد می اد خطر ریزش سنگ رو ممکن هر کس به زبان خودش بگه بنابراین وقتی داد می زنه بقیه فکر می کنن داره می گه سنگ سنگ

ما در این گونه مواقع جمله ای کردی داریم. ترجمه ی فارسی اش هم می کنیم.

له حنه له باوویکی له ئی مه خوش تری بیت

یعنی لعنت بر پدر کسی که دارد بیشتر از ما خوش می گذراند.

آرمین جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:46

خلاصه هرکی هست ما میشناسیمش. احتمالا

نه. یک آدم محلی اونجاست.

سروی جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:25 http://matrook.blogsky.com/

سنگه که داشت میومد طرفش چی بهش گفته که وایستاده؟
مثلن گفته : " این نشان حاکم بزرگ است ، احترام بگذارید " ... آره؟
:)

چرا یهو یاد افسانه ی سیزیف افتادم؟

دعا نخونده. با زور بازو نگهش داشته.

آره، یه جورایی شبیه سیزیفه. ولی برعکس.

آرمین جمعه 6 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:24 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

اینکه میگید اسمش محفوظه یکم بو داره .

بو نداره. یه آدم عادیه. نه که فکر کنی محموده. محمود از خودمونه و هرچی بخوایم بهش میگیم. دروغای محمود در سطح جهانیه. این در حد روستا.

سارا خانوم پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:10

سلام رفیق
چقدر منظره قشنگی........
==============
بهتر نبود دادمیزدید تا ملت برن کنار.......این عمل ته فردین بازی بودا.........
===================
جواب پیامتونو در پست دادم.....ازین به بعد منم جواب پیامها رو میدم........
==================
راستی ......خوبید.......خوشید..........خرمید
خوش گذشت این سفرهای کوچولو موچولو.......

بیشتر از فردین. صخره!!!!!!!
میام میبنیم.
سفر همیشه خوش می گذره.

نیلوفر پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:58

این آدم اسمش خالی ابن خالی زاده خالی آبادی نبود؟

اسمش این نبود. اسمش محفوظه.

پروانه پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:19

تماشای ئارببه از پشت این دیوار سنگی چه دلچسبه!
هوای پاکشو احساس می کنم!

روز پیش در سخنرانی دکتر ماحوزی در کتابخانه علامه امینی وقتی سخنانشان به جایی رسید که ارمایل و کرمایل چه کردند و از انجوان های نجات یافته قوم کرد به وجود آمد و شدند سپاهی که به دنبال کاوه و فریدون ، ضحاک را شکست دادند خیلی آروم و مهربون و جدی و محکم گفت:
«قوم کرد به شکل عجیبی با سرنوشت ایران پیوند خورده است، اینها نا آرام بودند و هیچوقت آرام نخواهند گرفت»
برای جمع خیلی هنرمندانه راز بزرگ و قشنگی را باز کرد.

بعد از سال ها هوای پاکی وارد ریه هایم شد.

چه جمله ی قشنگی.

پروانه پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 http://parvazbaparwane.blogsky.com

کی این سنگ رو قل داده بود؟

یاد رستم و فریدون افتادم که سنگ رو از کوه قل دادند تا اونا رو بکشند!

خب وزن بدن خودش!!!
می خواست بگه من قوی هستم.
یکی از بیتا ترین نمونه های چاخان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد