این بهترنی دعایی بود که می شد در حقم بکنید. یک دنیا تشکر. کاش که این طور بشود. سخت است؛ این که عزیزانت را - یک به یک - بسپاری به دست ِ سرد ِ خاک، سخت است. کاش که من زودتر بروم.
ولی نه قبل از پدر و مادرتان. یک ضرب المثلی هست که می گوید خدا کند که والدین زودتر از بچه ها بروند. والدین بیشتر از میزانی که بچه ها آن ها را دوست دارند، بچه هایشان را دوست دارند.
آقا اجازه! اونوقتا زنگ تفریح شروع میکردم برای بچه ها یه انشای دیگه مینوشتم که با انشای خودم متفاوت بود!! گاهی اگر قشنگتر میشد به اون طرف حسودی میکردم!! اون نفرین که میگن "بترکه چشم حسود" مستجاب شد، و از 14 سالگی عینکی شدم!!
آقا اجازه! من به خودم نمره قبولی نمیدم، چون نمیتونم اونچه که میخوام بگم رو قشنگ بیان کنم... جوری که تلخ نباشه، جوری که قابل پذیرش برای همگان باشه، تا حالا اینقدر احساس ناتوانی نکردم برای بیان حرفهام... باور میکنید؟
یعنی انشا های دوران مدرسه تان را کس دیگری برایتان می نوشت؟ ها؟
خدا منو بکشه که باعث شدم اشک از دیدگان شما سرازیر بشه.
کی؟ کی؟ کجا؟ شما امیدوارم که همیشه زنده باشید. خدا هم عمرن جرات بکند که شما را بکشد. شما می دانم که در شونصد و نود و سه سالگی می میرید. آنقدر عمر می کنید که توی فقس شما را نگه می دارند. یعنی می شوید اندازه ی یک گنجشک. ولی نه. امیدوارم قبل از همه ی کسانی که خییییییییلی دوست دارید بمیرید. این نهایت آروزیی است که من برای خودم دارم و برای همه ی کسانی که دوست می دارم آروز می کنم.
بنظرم اون حس غم و حزنی که پاییز به ما میبخشه، خیلی واقعیه، در پاییز ما با خودمون به عنوان انسان روبروییم، اگر از خودمون راضی باشیم علیرغم محزون بودن دوستش داریم، اما افسردگی وقتی سر میرسه که ازخودمون راضی نیستیم. چرا باید بهار رو اونقدر دوست بداریم که تنها عشوه ایست، در راغ و بوستان؟! و نه در وجود ما، تنها و به صرف همدلی با طبیعت، که اگر دلش بخواد وسط بهار هم برف میگیره! چرا باید الکی خودمون رو با جملات امید دهنده گول بزنیم؟ امیدی که با یک "نا" فرو میپاشه؟ امید و امیدواری تنها یک دلخوش کنک الکیه، بجای واقع بین بودن ! اینجور امیدوار بودن رو روانشناسان غربی به مردم شون آموختن، شاید برای فرهنگ اونها سازنده بوده، امیدواری که از پوست فراتر نمیره و در جاان آدمی نمیشینه، اگر هم به این نتیجه برسن که سازنده نیست روش شون رو عوض میکنن، به همین سادگی! پاییز فصل واقع بین بودن، فصل سر بر آوردن از خوابها و مستیهای سه ماهه و بلکه 6 ماهه ست من پاییز رو با همه ی حزنهاش بسیار دوست دارم چون فکر میکنم ماهیت آدمی به پاییز بسیار نزدیکتره تا به بهار!
راستی... هوای دیروز تجریش با اون بادهای نمدار و بارون های ریز ِِگهگاهی و پیاده رو های پر از برگهای نارنجی ش لذتی به من بخشید که تو تمام 6 ماهه ی اول سال تجربه نکردم ... جای همه ی دوستان خالی... نصف شب با کیف پول خالی رسیدم خونه!! اینجا هنوز پاییز به جان ما ننشسته! این بود انشای من! آقا اجازه ! من طبع نویسندگی ندارم مطمئن نیستم که تونسته باشم منظورم رو درست بیان کنم... مجبور شدم بخشی از نوشته های روزانه م رو به اینجا منتقل کنم
نه شما تونستید منظور خودتونو بیان کنید. حیف که درس انشا از دروس مدارس حذف شده و این یکی از احمقانه ترین تصمیم گیری های مسئولین آموزشی نظام حاکم بر کشور بود. اگر نه یک نمره ای هم به شما می دادم.
یعنی فقط پسرا از این کامنتا می نویسن.... ؟! داشتیم؟
پسر که معنی پسر نمی ده که. من نمی دونم که شما دخترا اینجا چی به هم می گین. میگین دختر ؟ من نشنیدم از هیچ دختری. این پسر یک خطاب خوبه. طرف حالا دخترم باشه. ینی آخر صمیمیت. بد نیست که. در واقع من یک نوشابه ی خانواده برای شما باز کردم.
شادی ات را به دنیای رنگارنگ پاییز هدیه کن... سلطان فصل ها را در آ؛وش بکش و با برگریزان مستی خیزش معاشقه ساز.... اندوهی در این یگانگی نمی ماند... آن گاه که در این هیاهو چشم هایت را باز کنی صدای آواز باد را می شنوی و سمفونی باران و درخت را ... اندوهت را... نه... شادی ات را هدیه کن... اندوهت با نمناکی باران شسته می شود... سلام تمام قد به پاییز من! و آغاز کنیم رقص مستانه را...
پسر چه کامنت با کلاسی این جا گذاشتی. دست مریزاد. آفرین.
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر با آن پوستین سرد نمناکش باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست؛ با سکوت پاک غمناکش ساز ِ او باران، سرودش باد جامهاش شولای عریانی است ور جز اینش جامهای باید بافته بس شعلهی زر تار پودش باد گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد یا نمیخواهد باغبان و رهگذاری نیست باغ نو میدان....چشم در راه بهاری نیست گر ز چشمش پرتو گرمی نمیتابد ور به رویش برگ لبخندی نمیروید باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟ داستان از میوههای سر به گردون سای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید باغ بیبرگی خندهاش خونی است اشک آمیز جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن پادشاه فصلها پاییز... . . . پادشاه فصلها پاییز... ( آخرش رو خیلی باشکوه تموم کرده)
باز شما یک چیزی نوشتی که اشک از دیدگان ما سرازیر کنی؟
نمی دونم همیشه در هر فصلی سعی کردم همین طور باشه. کنر گذاشتن غم!! اما انگار پاییز جنسش از غمه. یه سوز دوست داشتنی از گذشته های دور که هیچ وقت نمی خوای رهاش کنی...
بادهای پاییز سرد و دلچسب اندوه را می برند تا دور دست و برگ های پاییزی با باد سفر می کنند و در بازگشت به زمین مادر از چشمان اندوه بار فرزندانش سخن می گویند.
انگار اندوه رشاد هم مثل اندوه من آنقدر سنگین بوده که نتوانسته روی برگها بایستد و سر خورده رفته روی شاخه ها و .....
این دیگر به شما بستگی دارد. برگ ها را اگر چه زیبایی دوصد چندانی به این گیاهان سبز داده بردارید و بر خاک باغچه بگذارید. این برگ ها برای بهار آینده می شوند کود. شما که از من یکی بیشتر سر از راز این گیاهان در می آورید.
متاسفانه حق با شماست؛ گرچه منصفانه نیست.
چی؟
این بهترنی دعایی بود که می شد در حقم بکنید. یک دنیا تشکر. کاش که این طور بشود. سخت است؛ این که عزیزانت را - یک به یک - بسپاری به دست ِ سرد ِ خاک، سخت است. کاش که من زودتر بروم.
ولی نه قبل از پدر و مادرتان. یک ضرب المثلی هست که می گوید خدا کند که والدین زودتر از بچه ها بروند. والدین بیشتر از میزانی که بچه ها آن ها را دوست دارند، بچه هایشان را دوست دارند.
آقا اجازه! اونوقتا زنگ تفریح شروع میکردم برای بچه ها یه انشای دیگه مینوشتم که با انشای خودم متفاوت بود!! گاهی اگر قشنگتر میشد به اون طرف حسودی میکردم!! اون نفرین که میگن "بترکه چشم حسود" مستجاب شد، و از 14 سالگی عینکی شدم!!
و من هم از چهارده سالگی. یعنی من هم چشمم ترکیده؟
آقا اجازه! من به خودم نمره قبولی نمیدم، چون نمیتونم اونچه که میخوام بگم رو قشنگ بیان کنم... جوری که تلخ نباشه، جوری که قابل پذیرش برای همگان باشه، تا حالا اینقدر احساس ناتوانی نکردم برای بیان حرفهام... باور میکنید؟
یعنی انشا های دوران مدرسه تان را کس دیگری برایتان می نوشت؟
ها؟
شما و فرناز بانو کم کار شده اید یا من پر کار شده ام؟ هر وقت می آیم این برگهای پاییزی توی چشمم خار می شوند... میدونی؟
شما پرکار شده اید. منم البته تعطیلات آن هفته و این هفته در گیر ختم و نیز جشن بزرگ خاندان شدنم بودم.
الان دیدم که من چقدر از شما عقبم.
خدا منو بکشه که باعث شدم اشک از دیدگان شما سرازیر بشه.
کی؟ کی؟ کجا؟
شما امیدوارم که همیشه زنده باشید. خدا هم عمرن جرات بکند که شما را بکشد. شما می دانم که در شونصد و نود و سه سالگی می میرید. آنقدر عمر می کنید که توی فقس شما را نگه می دارند. یعنی می شوید اندازه ی یک گنجشک.
ولی نه. امیدوارم قبل از همه ی کسانی که خییییییییلی دوست دارید بمیرید. این نهایت آروزیی است که من برای خودم دارم و برای همه ی کسانی که دوست می دارم آروز می کنم.
برگها هم از قبول غم من امتناع میکنندچه کنم؟؟؟!!!!
امتناع می کنند که بکنند. بهشون بگید برید به جهنم.
همه چی تمام شد و حالا دیگه باید منت چارتا برگ در حال موت را هم بکشید؟
بنظرم اون حس غم و حزنی که پاییز به ما میبخشه، خیلی واقعیه، در پاییز ما با خودمون به عنوان انسان روبروییم، اگر از خودمون راضی باشیم علیرغم محزون بودن دوستش داریم، اما افسردگی وقتی سر میرسه که ازخودمون راضی نیستیم.
چرا باید بهار رو اونقدر دوست بداریم که تنها عشوه ایست، در راغ و بوستان؟! و نه در وجود ما، تنها و به صرف همدلی با طبیعت، که اگر دلش بخواد وسط بهار هم برف میگیره!
چرا باید الکی خودمون رو با جملات امید دهنده گول بزنیم؟ امیدی که با یک "نا" فرو میپاشه؟
امید و امیدواری تنها یک دلخوش کنک الکیه، بجای واقع بین بودن ! اینجور امیدوار بودن رو روانشناسان غربی به مردم شون آموختن، شاید برای فرهنگ اونها سازنده بوده، امیدواری که از پوست فراتر نمیره و در جاان آدمی نمیشینه، اگر هم به این نتیجه برسن که سازنده نیست روش شون رو عوض میکنن، به همین سادگی!
پاییز فصل واقع بین بودن، فصل سر بر آوردن از خوابها و مستیهای سه ماهه و بلکه 6 ماهه ست
من پاییز رو با همه ی حزنهاش بسیار دوست دارم چون فکر میکنم ماهیت آدمی به پاییز بسیار نزدیکتره تا به بهار!
راستی... هوای دیروز تجریش با اون بادهای نمدار و بارون های ریز ِِگهگاهی و پیاده رو های پر از برگهای نارنجی ش لذتی به من بخشید که تو تمام 6 ماهه ی اول سال تجربه نکردم ... جای همه ی دوستان خالی... نصف شب با کیف پول خالی رسیدم خونه!! اینجا هنوز پاییز به جان ما ننشسته!
این بود انشای من! آقا اجازه ! من طبع نویسندگی ندارم مطمئن نیستم که تونسته باشم منظورم رو درست بیان کنم... مجبور شدم بخشی از نوشته های روزانه م رو به اینجا منتقل کنم
نه شما تونستید منظور خودتونو بیان کنید. حیف که درس انشا از دروس مدارس حذف شده و این یکی از احمقانه ترین تصمیم گیری های مسئولین آموزشی نظام حاکم بر کشور بود. اگر نه یک نمره ای هم به شما می دادم.
راستی از بابت نوشابه ی خانواده هم سپاس گزارم. من یه نفرم و نوشابه ی خانواده خیلی برام زیاده....
رسمن مرا شرمنده کردید، پدر محسن!
قابلی نداشت.
زیبا
مثل همیشه...
ممنون.
خوب پس همون برداشت اولم درست بوه، این یکی از قسمت بدبین مغزمان تراویده بود ... ولش کن پسر! پاییز و بچسب...
آره پسر.
یعنی فقط پسرا از این کامنتا می نویسن.... ؟! داشتیم؟
پسر که معنی پسر نمی ده که. من نمی دونم که شما دخترا اینجا چی به هم می گین. میگین دختر ؟ من نشنیدم از هیچ دختری.
این پسر یک خطاب خوبه. طرف حالا دخترم باشه. ینی آخر صمیمیت. بد نیست که. در واقع من یک نوشابه ی خانواده برای شما باز کردم.
شادی ات را به دنیای رنگارنگ پاییز هدیه کن... سلطان فصل ها را در آ؛وش بکش و با برگریزان مستی خیزش معاشقه ساز.... اندوهی در این یگانگی نمی ماند... آن گاه که در این هیاهو چشم هایت را باز کنی صدای آواز باد را می شنوی و سمفونی باران و درخت را ... اندوهت را... نه... شادی ات را هدیه کن... اندوهت با نمناکی باران شسته می شود... سلام تمام قد به پاییز من! و آغاز کنیم رقص مستانه را...
پسر چه کامنت با کلاسی این جا گذاشتی. دست مریزاد. آفرین.
به قول اخوان ثالث:
آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناکش
باغ بیبرگی، روز و شب تنهاست؛
با سکوت پاک غمناکش
ساز ِ او باران، سرودش باد
جامهاش شولای عریانی است
ور جز اینش جامهای باید
بافته بس شعلهی زر تار پودش باد
گو بروید یا نروید هر چه در هر جا که خواهد
یا نمیخواهد باغبان و رهگذاری نیست
باغ نو میدان....چشم در راه بهاری نیست
گر ز چشمش پرتو گرمی نمیتابد
ور به رویش برگ لبخندی نمیروید
باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست؟
داستان از میوههای سر به گردون سای اینک
خفته در تابوت پست خاک میگوید باغ بیبرگی
خندهاش خونی است اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها پاییز...
.
.
.
پادشاه فصلها پاییز... ( آخرش رو خیلی باشکوه تموم کرده)
باز شما یک چیزی نوشتی که اشک از دیدگان ما سرازیر کنی؟
یادم رفت برا نظر بالایی اسم و لینکم رو بذارم!!
:-)
بیخیال.
نمی دونم
همیشه در هر فصلی سعی کردم همین طور باشه. کنر گذاشتن غم!!
اما انگار پاییز جنسش از غمه. یه سوز دوست داشتنی از گذشته های دور که هیچ وقت نمی خوای رهاش کنی...
اگر دوست داشتنیه، کاری به کارش نداشته باشید.
بادهای پاییز سرد و دلچسب اندوه را می برند تا دور دست و برگ های پاییزی با باد سفر می کنند و در بازگشت به زمین مادر از چشمان اندوه بار فرزندانش سخن می گویند.
منو بیاد شعر "زرد و سرخ و ارغوانی" از امیر حسین سام
انداختین... که توسط اشکان کمانگری اجرا شده
من هرچند متولد زمستانم اما انگار همزاد پاییزم
زرد و سرخ و ارغوانی
برگ درختان پاییز
می ریزند بر زمین
آرزوهای ما نیز....
لینک دانلودش تو یوتیوپ موجوده، یه پاییزانه ی معجزه گر!
شعر من البته غمگین نیست. امیدواری می دهد. ولی این شعر تلخ است.
نیست؟
یوتیوف متاسفانه پیل تر ش کن می خواهد و من چندی است که ندارم.
اندوهت را
به برگ ها بسپار.
پاییز است.
می ریزد.
و به زودی
برف سپید زمستان
روی ان را میپوشاند
ودر بهار
کود درختان میشود
اما اندوه .........
چرا این قدر منفی به قضیه نگاه می کنید؟
اندوه در دل برگ است و به کود تبدیل می شود.
انگار اندوه رشاد هم مثل اندوه من آنقدر سنگین بوده که نتوانسته روی برگها بایستد و سر خورده رفته روی شاخه ها و .....
این دیگر به شما بستگی دارد. برگ ها را اگر چه زیبایی دوصد چندانی به این گیاهان سبز داده بردارید و بر خاک باغچه بگذارید. این برگ ها برای بهار آینده می شوند کود. شما که از من یکی بیشتر سر از راز این گیاهان در می آورید.
این عسک زیبا به این چند خط معنایی چند برابر بخشیده... کاش واقعا همینطور بود...
همین طور است. فقط باید ببینید. چشم بینا می خواهد. مگر چشم بینا ندارید. چی؟ ندارید؟ کور بشوم............. من.
گاهی برگ میریزد، ولی اندوه بر شاخه میماند. . .
عرض کردم اندوهتان را به برگها بسپارید. نه شاخه ها.
با اینکه بارها این عسکو دیده ام ولی به این پیامک شما قشنگ تر شده است!
اندوهمان را به برگها بسپاریم و دل به درخت ببندیم که جریان زندگی را در خود نگه داشته است.