بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

خلوتیان ملکوت

صدای این غزل را با کلیک روی نیم بیت اول این غزل بشنوید.  آهنگ: یک ملودی کردی با سازدیوان و اجرایی از ختان


دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

گفت: با ما منشین کز تو سلامت برخاست

که شنیدی که درین بزم  دمی خوش بنشست

که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست

در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو

به هواداری آن عارض و قامت برخاست

شمع، گر زان لب خندان به زبان لافی زد

پیش عشاق تو شب ها به غرامت برخاست

پیش رفتار تو پا بر نگرفت از خجلت

سرو سرکش که ب ناز قد و قامت برخاست

مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت

به تماشای تو آشوب قیامت برخاست

حافظ، این خرقه بینداز مگر جان ببری

کاتش از خرمن سالوس و کرامت برخاست

ادامه مطلب ...

باز شاه عباس و رخش رستم


آرامگاه باز شاه عباس

عکس از خودم

1383

شاه عباس بازی داشت که معمولن در شکارگاه ها در کنارش بود. داستان های زیادی در مورد این باز هست. ولی نسخه ای که خودم شنیده ام را بیشتر دوست دارم. به شکلی شباهت هایی با خوان سوم رستم دارد و من می خواهم داستان را بچسبانم به آن خوان.

***

روزی شاه عباس در نزدیکی نظنز در کنار همین کوهی که در تصویر می بینید خواست آب بخورد. برایش از چشمه ای که در دامنه‌ی این کوه بود، در ظرفی آب آورند. ولی باز پرید و ضربه ای به ظرف زد و آن را انداخت و آب ریخت. دوباره برای شاه آب آوردند و این کار تکرار شد. بار سوم هم به همچنین. شاه عباس عصبانی شد و شمشیر از نیام بر کشید و باز را کشت. در این بین، سربازان برای شاه خبر آوردند که ماری سمی در مسیر آب چشمه کشته شده و آب را سمی کرده است. از آب چشمه نخورید.

شاه عباس طبق معمول همه ی شاه ها که ابتدا مجازات می کنند و بعد رسیدگی، و معمولن هم نتیجه ی این کار ندامت است، از کرده ی خود ابراز پشیمانی کرده و اشک تمساحی برای باز ریخت و این اشک همانا ساخت این آرامگاه بود. آرامگاهی برای باز در قله ای این کوه.

کوهی در نزدیکی نظنز.

آن چه که در قله می بینید "گنبد باز" نام دارد و از مراکز تاریخی این شهر است. ولی برای رفتن به آن جا باید کوهنورد باشید و من حیرانم از کارگران کوهنوری که این گنبد را ساختند.


اکنون به سراغ رخش می رویم. در خوان سوم رستم از شاهنامه ی فردوسی، می خوانیم:


رستم خواب بود که رخش اژدهایی را دید. تهمتن را بیدار کرد و اژدها پنهان شد. این کار، بار دیگر تکرار شد و رخش دوباره با پاشیدن خاک بر سر و روی رستم، او را بیدار کرد. اژدها دوباره پنهان شد. رستم خشمگین بر سر رخش فریاد زد که:

اگر این کار بار دیگر اتفاق بیافتد، تو را خواهم کشت. ......... بار سوم، رستم اژدها را دید. و با رخش بر او کوفتند و کشتندش. پرسش:

اگر بار سوم هم رستم اژدها را نمی دید، چه می شد؟ رخش را می کشت؟ آن چنان که شاه عباس، باز کشت؟

من معتقدم ، نه. چرا که رستم شاه نبود.

شاهین نجفی

با این که دین و ایمان درست و حسابی ندارم، ولی این دلیلی نمی شود که این جا اعلام نکنم که من دیگر به ترانه های شاهین نجفی گوش نمی کنم. 

ترسیدم بمیرم و فراموش کرده باشم که این را در این وبلاق وزین اعلام کنم.

ام چی تری چلیر؟

سلسله البولی اخیرن در اتاق ما بستری شده است. شبی پنج شش بار، همه‌ی چراغ‌های بخش را روشن می‌کند که خیر سرش برود و خودش را تخلیه بکند. کاملن مرا بیدار می‌کند. با هر بار روشن کردن چراغ‌ها. هم‌راهش فقط برای لحظاتی خروپفش قطع می‌شود. غلطی زده و خودش را به خواب می‌زند. ولی پس از برگشتن سلسله البول فوق الذکر، بلند شده و چراغ‌ها را خاموش می‌کند.

(یکی از موارد کاربردی هم‌راه بیمار.)

تلویزیون مدام روشن است. بیست و چهار ساعته. و روی کانال سه. هیچ کس آن را خاموش نمی‌کند. چرا که هیچ کس دستش به کلید آن و آفش نمی‌رسد. ریموت کنترلش گم شده است.

یک بار غرولند کنان غلطی زدم و از دنیا و مافی‌هایش زبان به شکوه گشودم و لعنت حق بر صدا و سیمان کردم. ولی مقصر اصلی گم کننده‌ی ریموت بود و نیز سلسله البول. زیر لب گفتم:

خدا پدر مخترع "ام پی تری پلیر" را بیامرزد.

سلسله البول که داشت جابجا می‌شد، پرسید: "ام چی تری، چلیر؟"

گفتم: گوش ت فقط حرف پ رو  نمی شنوه؟

خندید. خودم هم خندیدم. آمدم توضیح بدهم که خروپفش بلند شد.

گوشی های "ام چی تری چلیر" را حالا که دیگر سیمش حسابی دور سر و گردنم پیچیده شده بود را  محکمتر از قبل داخل سوراخ‌های گوشم فرو بردم.

..............

جهان دیده سوداوه را پیش خواند ..............

به یادگار نوشتم خطی به دلتنگی *


عکس از وبلاگ فرناز بدیعی



از مدرسه آغاز می شود. روی نیمکت ها و میزها. دسته ی میز و صندلی های سرهم. با خودکار، با نوک کلید، با چاقو، با هرچه که اثری از خودش باقی بگذارد.

در تمام طول تحصیل ادامه دارد. بعد، سربازی است. در مورد مردان می گویم. این فاصله را نمی دانم زن ها کجا هستند. هر چند کلن این کار، یادگاری نوشتن را عرض می کنم، کمی تا خیلی زیاد مردانه است. تا کنون زنی را در هنگام خلق اثری بر دیواری و میزی و دری ندیده ام.

در دوران سربازی معمولن تاریخ خاتمه ی خدمت و شروع خدمت و یا اصلن نه، حال و روز  ِ در لحظه ی سرباز حک می شود. بیشتر در توالت های رستوران های بین راه. رستوران هایی که همیشه سربازی داخل توالتش شده و از دیدن آن هم یادگاری به وجد آمده و خودش جو گیر می شود و چاققو یا کلید را از جیبش بیرون می آورد.


احمد ......... اعزامی از ............

علیرضا ......... غربت دوست ................


نسخه ی ماژیکی اش پیشرفته تر است. یادگاری ها بیشتر بار سیاسی دارند و اغلب کمی تا قسمتی خشن. آنان بیشتر شعار مرگ بر ........ را تبلیغ می کنند. یا این که با اطرافیان مونث مخالفانشان وصلت می کنند.

ولی چیزی که در همه ی یادگاری ها مشترک است، حداقل وجود یک کنده کاری از یک قلب است که معمولن تیری