ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
دو نفر بودند. داشتند دهل گرم می کردند. با کارتن ها و شاخه های هرس شده ی درختان کنار خیابان آتشی برافروخته بودند. کار یکی از آن ها سوخت رسانی به آتش بود. من هم وارد بازی شدم.
-می خوای دامب و دومبشو بیشتر کنی؟
-بعله. ولی امروز جومه اس. همه خوابن. دیر شرو می کنیم.
هرچه به تنها ساک دستی که همراهشان بود و نشان می داد که تقریبن خالی است فکر کردم، ساز دیگری را حدس نزدم. شاید سوخت رسان، خواننده بود.
-دیشب تا ساهات دو عروسی بودیم. چادیر زده بودن. سرآسیاب. حنا بندان بود.
-خنا بندون از عروسی بیشتر خوش می گذره.
-راست می گی. داماد حنا می بست.
- داماد حنا می بست؟
-بعله داماد حنا می بنده.
- نشنیده بودم
-بشنو. حالا. من می گم دا. داماد حنا می بنده.
بعد از گرم شدن، دشت اول را به آن ها دادم و راه افتادم. پشت سرم دعای خیر هردو بدرقه ی راهم شد. برای دشت اول. دور که شدم صدای ساز دیگر را شنیدم. ایستادم. برگشتم. دیدمش. فهمیدم که چرا آن را ندیدم. در جیبش بود. از همان دور می شد حدس زد که چیزی اندازه ی یک مداد سوسمار است که برای به صدا درآوردنش نوازده تمام بالاتنه ی خود را خم می کرد و می چرخاند. و صدایی که مانند دهل از دور خوش بود. انگار این هم می بایستی گرم شود.
دستی برایش بالا بردم و در حالیکه بر می گشتم که بروم دستم را برایش تکان دادم.
من در آن کله ی سحر در آن جا چه می کردم؟
برای این که دشت اول آن ها را بدهم؟
شبی به سال ۷۸ خانه دانشجویی انقدر شلوغ شد که من از ترس اینکه نتوانم فردا امتحان را پاس کنم تا ۳ بیدار ماندم اجبارا و سه به بعد بیرون رفتم ساعت کوچک ۷سانت در ۷ سانت داشتیم گذاشتم توجیبم و بیرون امدم ساعت نداشتم گفتم وقت را داشته باشم
توی راه که یادداشت میخواندم یک خاوری نگهداشت و از من ادرس پرسید و بعدش ساعت
من ساعته رو بیرون که اوردم جواب بدهم خاوری گاز داد و رفت و منتظر ساعت نشد
۲ سوال
یک چرا اغلب خاوری ها ادرس میپرسن
دومن چرا ادرس اکثرا از افراد غریبه پرسیده میشود
سومن خاوری چرا منتظر ساحات گفتن من نشد
یک
خاوری ها معمولن غریبه هستند. خیلی وقت ها غریبه هستند. مگر کسانی که بین خانه و جایی دیگر به طور منظم رفت و آمد کنند. ینی برای شهر خودشان بار بیاورند.
دومن
در آن ساعت سه بعد ازنیمه شب به غیر از تو کس دیگری در خیابان بود که از او نپرسید؟
سومن
شاید فکر کرده که چیزی از جیبت درآورده ای که بزنی توی سرش و نصفه شبی خاور را بدزدی. خودت بودی وای می ایستادی؟
یک عینک قدیمی پیدا کردم فعلن کارم راه میفته.
راستش هیچوقت نتونستم بدون برچسب فارسی با کی بورد کار کنم.
شما خیلی با این دوره گردها و کارتن خواب ها و بی خانمانها می پری. یاد جوانیهای خودم افتادم که کارتن خوابی و دستفروشی می کردم و برای جذب مشتری سازدهنی می زدم
کاش ادامه می دادی. ساز زدنو میگم.
آدرس ایمیل بده برات فایل آموزش تایپ بفرستم.
چه فضای خوبی داشت این نوشته ی شما... من هم صدا را می شنوم بدون اینکه دیده باشم ...وحتی حس گرما برای دستها را
....
وای حنا بندان داماد را ندیده ام البته در اطراف مشهد مراسمی هست که شب حنا بندان در کف دست داماد هم حنا می گذارند
من حنا بندان دیدم ام ولی مراسمش را نه. ینی شب حنابندان را و بزن و بکوب را.
عینکم افتاد شکست. نمی توانم بخوانم. فقط می توانم یا کی بورد بنویشم. نوشته های خودم را هم نمی تبانم بخوانم. سلام شما اینخایید ؟ آدرس وبلاک را درست آمدن ؟ نکنه خانهی همسایه باشد. یااله نامحرم اینجا نباشه . لطفن جیغ نکشید من نمی توانم ببینم.
آقای پدر برای نبشتن نیازی به چشم نیست. اگر شما برای این کار نیازی به دیدن حروف کی بورد نداشته باشید.
نمی دانم چرا از روزی که این داستان واقعی را اینجا نوشته اید هر وقت به اینجا می آیم از درون این صفحه از آن دور ساز و دهل می شنوم که آرام آرام نزدیک می شود.
که آن هم یکی از زیباترین صداهایی است که کسی می تواند بشنود.
دیگر به فکر تنوع نیستم
گاه کلامی و نگاهی برایم تنوعی است
و دیگر هیچ
خط کشدار زمان
هی کش می آید
بله دیگر
همه چیز تکراری می شود
باید زندگی کرد
زندگی را
تنوع باید درونی باشد
...
باید زندگی کرد
زندگی را..
خیلی قشنگ بود.
حالا واقعن داماد حنا می بنده؟ به دست و پا می بنده؟
توی میدان شهرداری شهرمان یک پسربچه ای هست - شاید 12-13 ساله - می نشیند روی زمین . یک سازی دارد شبیه تار مثلن ، ولی از یک حلبی روغن جامد ، یک تکه چوب دراز و چند تا سیم که حاا دقیقن نمی دانم جنسشان چیست ، درست شده . سازش اصلن کوک نیست . پسرک هم خیلی خارج می زند اماااااا خیلی ها می ایستند و ساز زدنش را تماشا می کنند . با یک جور اعتماد به نفس خاص می زند . انگار که مثلن زیر نظر استاد شهناز تعلیم دیده . اصلن لبخند نمی زند حتا شاید یک جور اخم قشنگی هم داشته باشد .
و ...
بله . به نظرم شما آن جا بودید که دشت اول آن ها را بدهید و آن ها شاید دشت اول شما را .
من حنا بندان داماد ندیده ام. البته عروس را هم ندیدم. ولی شب حنا بندان خیلی خوش می گذرد. بی این که حنا بندانی ببینم.

گاه این گونه نوازنده ها را دیده ام. خیلی هم دوستشان دارم. از من هم بی نصیب نخواهند ماند. اصلن هیچ نوازنده ی دورگردی از من بی نصیب نخواهد ماند. هیچ نوازنده ی دوره گردی.
شما درست می گویید: دشت اول آنها بهایی بود من برای لذتی که از حضور در کنارشان بردم و نیز این پست، پرداختم.
بی حساب شدیم.
سلام
نوازنده ها را دوست دارم
همیشه از دیدنشان غرق لذت
می ایستم وگوش میدم
کاش این روزها کسی برایم ساز می نواخت
تا روزهای یکنواختم کمی دگر گون شود
بهترین دوره گردان هستند.
همه ی این ها سلطان قلب ها را هم بلد هستند. و همه آن را می نوازند.
روزهای یکنواخت را همه داریم. اگر قرار بر نواختن باشه آن هم به شکلی یکنواخت می شود.
آرمین حالش خوبه ؟ پس چرا اول نشده ؟ حتی دوم هم نشده من هم نگرانش هستم هم وجدانم درد می کنه .
این پست روز آپ شد.آرمین شب زنده داره. روز مرده دار.
به خانم پروانه:
نه انگار آن ها دهل بودند.
با این لینک. پس دهل در شکل های گوناگون است.
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%87%D9%84
عجب فضای دوست داشتنی داشت
کاش میشد از افکار هم عکس گرفت .
ضمنا نوازده نه نوازنده ! یک غلط . شدی ۲۱
ینی اگر آن را درست کنم بیست می شوم یا نوزده؟ نکنه نوزده هم نودزه باید باشه؟
http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/b/b3/2_dhols.jpg
چه دهلی. البته فک نکنم نام این ها دهل باشه.