بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

سفر



در غرب خبری نیست.

می گویند شاید برف بیاید.

آمده است.

من سردم است

نوازنده ها

دو نفر بودند. داشتند دهل گرم می کردند. با کارتن ها و شاخه های هرس شده ی درختان کنار خیابان آتشی برافروخته بودند. کار یکی از آن ها سوخت رسانی به آتش بود. من هم وارد بازی شدم.

-می خوای دامب و دومبشو بیشتر کنی؟

ادامه مطلب ...

در شهر

بهش میگم:

آی کیو، وختی کسی، جایی، دستشو به طرف ما دراز می کنه و می گه: "بده در راه خدا"، جدای از آن که چیزی به اون بدیم یا ندیم، نامشو می زاریم "گدا". گدای دم در. گدای سر کوچه، ........ ینی اسمش گداست. ولی هرگز  نمی تونیم با قاطعیت بگیم که  درک و شعورش اجتماعی اش کمتر از ماست. بعدن بیشتر میگم از این درک و شعور اجتماعی که فعلن جاش نیست. یا این که ما با ثروتی بیشتر از معلممون ازش دانش گدایی می کنیم. پولم می دیم. این جا ما گدای دانشیم. حالا نتیجه می گیریم که....... که چه؟ گدا گداست؟ ول کنید اصلن نتیجه نگیریم. برای نتیجه گیری باید بیشتر بنویسم.

در اولی ما پولی به گدا می دیم که احیانن دعایی خیر برای خودمان بخریم. اونم اگه شانس بیاریم و طرف سرش شلوغ نباشد و کم فروشی نکنه. خدام طرفو تحویل بگیره. هرچند به نسبت پولی هم که می دیم و باید متناسب با تورم باشه، باید توقع داشته باشیم. ولی در دومی ما که گدایی می کنیم، دانشمند می شیم. حالا ببینم، این دو تا یکیه خره؟ پس گدا، گدا نیست.

پس دیگه نتیجه بگیریم که: گدا کسی است، که در قبال چیزی که کسی می خواهد، بهایی نمی پردازد و ماتحتی تکان نمی دهد و کاری انجام نمی دهد. اما اگر کوچکترین حرکتی بکند و بخواهدسرویسی بدهد، نامش می شود، کارگر یا کارمند. ینی اگر گدای اولی بگوید:

خدا بچه هاتو برات نگهداره. الهی نور به قبر امواتت بباره. الهی .........  می شود، کارگر یا کارمند.

ینی در واقع همه یک جوری گدا هستند. من، تو، او، ما، شما، ایشان.

می دونین بهم گفت چی؟

گفت: "خب مگه من از اول چی گفتم؟ گفتم: ما ها همه گداییم دِ عشقی."


***

این گفتار زیر عنوان "در شهر" بعدها ادامه خواهد یافت. و شما با انواع و اقساط گدا آشنا خواهید شد.

آیین گفت و گو


دو ماهنامه آیین گفت و گو،

با صاحب امتیازی و مدیر مسئولی آقای سید محمد خاتمی

امروز بر پیش خوان روزنامه فروشی ها نشست.

روزمرگی 1

در جستجوی تپش های قلبم،

تک تک درها را می زنم.

باران امانم نمی دهد.

در کوچه های مشغله.