ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
آنقدر پولش از پارو بالا رفت که، پارو گم شد و خودش دق مرگ از گم شدن پارو.
برای اینکه دهانم نسوزد آش نمی خورم.
معمولن هرچه که می شنوم باور می کنم.
به امید بهار، پارسال نمردم.
خالهام بعد از این که مانند یک خرس چاق شد، گفت: بیا با هم دوست بشیم.
همهی عمر سر چشمهای بود که آبش را گل آلود کند.
وقتی صبح از خانه خارج میشد، شتری دم در خوابیده دید.
آفتاب درست بر فرقش میتابید. سایهاش بر سرمان نیافتاد.
دستهایم را با آب پاکی که روی آن ها میریخت، شستم.
فقط به دم خروس قسم میخورد.
با گرامی داشت یاد و خاطره ی پرویز جان شاپور، جسارت کرده پا جای پایش نهادم. تکیه بر جای او نزدم. اشتباه نکنید.
***
* دلم تنگ شده بود. دادم قالبش زدند.
* دست روزگار را به گرمی فشردم.
* به تازگی در انظار پیدا شده ام.
* دراز کشیدم. خوابم نبرد. کوتاه کشیدم.
* دریچه ی قلبم را که گشودم، کلی زندانی فرار کردند.*
* حوصله ام داشت سر می رفت، زیر اجاق را خاموش کردم.**
***
* قلبم پر جمعیت ترین شهر دنیاست. پرویز شاپور
** از کامنت های همین یادداشت.