بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

هزیان 514


شب ها دل تنگت می شوم

آن گاه که پر می کشی از

این سوی خیالم

تا آن سو

همین.


محسن مهدی بهشت

سفر


یزد


سفر را دوست دارم. ولی رسیدن به مقصد را نه. ینی مسیر را بیشتر دوست دارم. نمی‌فهمم، ینی چه راه بیافتم و بی توفقی بکوب بروم تا مقصدی و خسته و کوفته بگیرم بخوابم.

و  ......

فردایش که بیدار شدم ببینم، ای دل غافل، مقصد که اینجا نبوده است. آن‌گاه تکان خوردن و دوباره راهی شدن به مقصدی دیگر همت می‌ خواهد. همتی که در خواب دوشین جای گذاشته ام.


***

برای خواندن در باره ی عکس به ادامه مطلب بروید. یادداشت ِ سفر تمام شد.


 

ادامه مطلب ...

بهشت محمدی


آرامستان بهشت محمدی

سنندج


چندی پیش به بهشت محمدی درآمدیم. آرامستانی در کردستان. این تابلو بدیدیم. ندایی از غیب برآمد: "برو ای بزرگوار ِ هر دو جهان. برو که حالا حالاها باید بمانی و حالش را ببری. هرآینه وقتش بشد، خبر ناکرده نزد مایی. تعجیل مکن. آسیاب به نوبت". ما نیز سبد خود در صف نهاده و دست از پا درازتر بازگشتیم. !!!

غزل 248 از حافظ شاملو *


نمایی از آبیدر کردستان

بهار هشتاد و هشت خورشیدی


 ای صاحب فال بدان و آگاه باش که هر چه می خواهی، از باد صبا می خواهی. اصلن می دانی باد صبا ینی چه؟ نمی دانی. پس بگذار برایت بگویم.  باد صبا به روایت دکتر محمد معین عزیز، ینی بادی که از جانب شمال شرقی می وزد و آن بادی خنک و لطیف است. بنابراین هرآینه چنین بادی را حس کردی، هر آنچه که دراین غزل از  آن شرحی برفته، می توانی درخواست بکنی. و تا آن باد وزیدن نگرفته است، شرمنده ام. راه به جایی نمی بری. خلاص.


عزل را با صدای خودم و کلیک روی هر یک از ابیات زیر بشنوید.


ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار!

ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار!

نکته‌ای روح فزا از دهن یار بگوی!

نامه‌ای خوش خبر از عالم اسرار بیار!

تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام

شمه‌ای از نفحات نفس یار بیار!

به وفای تو! که خاک ره آن یار عزیز

بی غباری که پدید آید از اغیار بیار!

گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب

بهر آسایش این دیده خونبار بیار!

دل دیوانه به زنجیر نمی‌آید باز

حلقه‌ئی از خم آن طره‌ی طرار بیار

خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست

خبری از بر آن دلبر عیار بیار!

شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن

به اسیران قفس مژده گلزار بیار!

روزگاریست که دل چهره مقصود ندید

ساقیا آن قدح آینه کردار بیار!

کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست

خنده‌ئی زان لب شیرین شکربار بیار!

دلق حافظ به چه ارزد به می‌اش رنگین کن

وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار!


***

تصویر حکایت از هوایی پاک است که غزل را روی آهنگی به همین نام خواندم.  Aria pulita