کتاب هایی که می خوانیم
کتاب هایی که می خوانیم

کتاب هایی که می خوانیم

آشغالدونی

                                        

آشغالدونی

مجموعه یادداشت های روزانه: کارولینا ماریا دژ زوس

ترجمه: کریم کشاورز

انتشارات نیل

«آشغالدونی» مجموعه یادداشت های «کارولینا ماریا دژ زوس»، زنی سیاهپوست از اهالی فاولای کانینده (تخته آباد) یا همان زاغه نشین در حومه ی شهر سائوپولوی برزیل، است. زنی که شوهر نکرده و سه تا بچه دارد. در کلبه ای که شیشه ندارد و تیر و تخته هایش سست است، زندگی می کند. زنی که هر روزش مثل روز پیش است و برای مبارزه با گرسنگی خودش و سه فرزندش آشغال گردی می کند. فلاکت از جامعه ی فاولا می بارد، دعوا، کتک کاری، فحش، دزدی، فحشا مسائل روزمره ی زندگی در فاولاست. بچه ها چیزهایی را می بینند که نباید ببینند و این برای کارولینا زجر اور است. در فاولا همه نوع آدمی زندگی می کند؛ سیاه و سفید، فقر عامل اشتراک آن هاست. فقر ، شرارت می افریند و تمام خصائل ناپسند انسان را پرورش می دهد! این جا سیاه، برده ی سفید نیست اما هر دو برده ی گرسنگی هستند.

«راستی پول هم چیز عجیبی  است! باعث قتل می شود، تخم کینه در دل ها می کارد.»

و این زن تمام تلاشش برای مبارزه با گرسنگی است؛ گرسنگی ای که همه چیز را به رنگ زرد درمی آورد و همین زن می گوید:

«ملتی که یکی از افرادش از گرسنگی خودکشی کند باید از خجلت سر به زیر افکند.»

کارولینا، علت همه ی بدبختی ها را هم می گوید:

«سیاستمدار وقتی که کاندیدای نمایندگی است وعده می دهد که مزدها را زیاد کند ولی در واقع، رنج های مردم را زیاد می کند!»

یادداشت های کارولینا را روزنامه نگاری دریافت می کند و به چاپ می سپارد. این یادداشت ها سال 1959 به پایان می رسد و کارولینا آرزوی سالی بهتر می کند : «ای سال برنگردی!/ صد سال برنگردی»

 اما هم چنان کار سال پیش به روال معمول تکرار می شود: «اول ژانویه 1960 ـ ساعت پنج برخاستم و پی آب رفتم.»

نظرات 9 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 14:34 http://takweb98.blogsky.com

با سلام وبلاگ خوبی دارید بعضی از قسمت هاش را خوندم جالب بودن به وب من سری بزنید اگر با تبادل لینک موافق اید مرابانام <<<دانلود نرافزار و آهنگ کردی>>> لینک کنید و بعد بهم خبر بدی تا منم شما را لین کنم
موفق باشید

پروانه پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:30

روبروی پنجره ی آشپزخانه ی ما از خیابان ظرف آشغال دیده می شود:
یک عده تنبل های تن لش با اتومبیلشان از کنار ظرف آشغال که رد می شوند از شیشه اتومبیلشان کیسه آشغالشان را به داخل آن پرتاب می کنند . این کار ساعت ندارد هر وقت از شبانه روز این صحنه دیده می شود.
آشغالگردها دو دسته اند یک عده مامور شهرداری هستند و وضعشون بهتره یک عده هم یک گونی پشتشون، سیاه و بسیار کثیف با موهای ژولیده ...یک روز یکی از اینها آشغال ها را خالی می کرد تا کیسه زباله شان را بردارد..
یک صندوق صدقات را هم می بینیم آنجا هم هر روز صبح زود یک ژنده پوش با یک میله مخصوص صدقات را بیرون می کشد. به نظر معتاد می آید.
من هم آشغال های پلاستیک و کاغذ را در کیسه های روشن جدا می گذارم و روز آنها را می گذارم کنا رظرف آشغال تا آنها به راحتی به انها دسترسی داشته باشند.
....
از این داستان های فحشا هم که د ایمیل های فورواردی داستان هایی از پایین شهر هم همه این روزها دریافت می کنیم.
..
چه باید بکنیم؟

گاهی اوقات به نظرم می رسد در شهر ما و در کشور ما همان فرهنگ آشغالدونی جریان دارد! فقط پوسته ها عوض شده اما تفکر تغییر نکرده گرسنگی شکم ، گرسنگی روح و گرسنگی فکر در این جا به موازات هم پیش می روند و هر کدام روی دیگری را سفید کرده اند. وقتی داستان فاولا را می خوانی نمی توانی آن را با جامعه ی خودت تطبیق ندهی!!! چون خودت شاهد بسیاری مسائل آن هستی و در خبرها می شنوی و
می بینی.

امین پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 19:30 http://amindehdarian.blogfa.com

ملتی که اصلا مردم خود را ملت نداند،دوست و دشمن بداند خودکشی که هیچ، خودش می کشد. سیاستمدار هم هی دوست و دشمن می تراشد...

انتخابهای خوبی بود از متن

سپاس گزارم

nazi پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 20:34 http://1harfesade.blogfa.com

سلام
مطالبتون خیلی جالب بود
خیلی استفاده کردم

خوشحالم

محسن پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 23:02 http://sedahamoon.blogsky.com

اولین کامنت من برای کسی که تازه وارد این درگاه می شود این است که به او بگویم:
به وبلاگ کتاب هایی که می خوانیم خوش آمدید.

سپاس گزارم
مهرتان پاینده

فرناز یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:18 http://farn-sighs.blogsky.com

... این قصه سر دراز دارد . گاهی فکر می کنم شباهتهای عجیبی بین اینجا و برزیل هست .. تضادهای مشترک .. فقر مشترک ..
بعد فکر میکنم که فقر در تما م دنیا یک شکل است . و منظورم از فقر فقط نداشتن غذا نیست که آن هم البته خود به تنهایی کافیست .
غم انگیز ترین قسمت برای من این است که این حرفها مال 1959 و بعد 1960 است .. از آن سالها تاکنون اینهمه تغییر در دنیا می بینیم اما این غصه ها و این سختی ها هنوز .... و بدتر ... و در خیلی جاها مشترک است ..
خسته نباشید . شروع خوب . یادداشت خوب و تاثیر گذار .
موفق باشید .

سپاس گزارم از همراهی پرمهرتان.

امیر یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 16:14 http://amstory.mihanblog.com

سلام
خیلی وقت بود می خواستم وب مثل وبلاگی مثل شما بسازم وبلاگ خیلی کامل و زیباییه موفق باشید .....خوشحال میشم اگر برای لینک کردن موافق باشید ..اگر تمایل داشتید خبر بدهید خیلی خوشحال میشم....

به درود

هر کس لینک وبلاگ ما را در وبلاگش بگذارد، ما هم او را لینک می کنیم.

[ بدون نام ] شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 08:03

دوست عزیزی به نام مریم لینک «آشغالدونی» را خواسته اند و با عرض پوزش من خودم کتابی که را چاپ چهارم آن سال 1364 بود خوانده ام و لینک خواسته شده را ندارم. چاپ اول این کتاب 1342 بود.

امیلی دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 00:57

سلام بزرگوار
این کتاب را سالها قبل به شکل پاورقی در مجله خوانده بودم خیلی تاثیر گذار بود فاولا اهل برزیل زنی باهوش و حساس بود که اخر عاقبت خوشی پیدا کرد
سپاس از اینکه درباره این کتاب مطلبی گذاشتید
شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد