ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
مقابل مجتمع در حال ساخت ِ روبروی محل زندگیام ایستاده بود و هر از گاهی فریاد میزد: مراد! آهای مراد! در حالیکه الف هر دو مراد را می کشید. به او که رسیدم، با او همراه شدم و در حالیکه در جیبهایم به دنبال کلید ساختمان خودم بودم فریاد زدم: مراد! آهای مراد!
بعد خطاب به زن گفتم: مراد انگار نیست.
- وا! مگه میشه؟ ینی چی؟ کجا رفته؟
از داخل محوطه، کسی که مراد نبود، با صدای بلندی پرسد: مراد نیست خانم. مراد نیست. با مراد کار دارید یا با ساختمون؟
- وا! مگه میشه؟ ینی چی نیستش؟ مراد! آهای مراد!
- خانم گفتم که .......
صدای جانشین مراد و خانم، که حالا دیگر به شکل پچ پچ در آمده بود و مجتمع در حال ساخت را رها کرده و راهی آپارتمان خودم شدم. تا طبقهی سوم میبایستی بالا بروم. سر هر پیچ پلهها که مشرف به بیرون بود، مکثی می کردم و نگاهی به آن ها می انداختم. یک بار دیگر وا! مگه میشه را شنیدم. آن هم هنگامی که در آپارتمان را پشت سرم بستم.
تا شب و نیز هنگام خواب و همینطور در خواب، مدام کسی و کسانی فریاد می زدند: مراد! آهای مراد! وا! مگه میشه؟. ولی صداها، صدای آن زن نبود. صدای کسان دیگری بود. صدای کسانی که ندیده بودمشان. هرگز.