بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

وا! مگه می‌شه؟



مقابل مجتمع در حال ساخت ِ روبروی محل زندگی‌ام ایستاده بود و هر از گاهی فریاد می‌زد: مراد! آهای مراد! در حالیکه الف هر دو مراد را می کشید. به او که رسیدم، با او هم‌راه شدم و در حالی‌که در جیب‌هایم به دنبال کلید ساختمان خودم بودم فریاد زدم: مراد! آهای مراد!

بعد خطاب به زن گفتم: مراد انگار نیست.

- وا! مگه می‌شه؟ ینی چی؟ کجا رفته؟

از داخل محوطه‌، کسی که مراد نبود، با صدای بلندی پرسد: مراد نیست خانم. مراد نیست.  با مراد کار دارید یا با ساختمون؟

- وا! مگه می‌شه؟ ینی چی نیستش؟ مراد! آهای مراد!

- خانم گفتم که .......

صدای جانشین مراد و خانم، که حالا دیگر به شکل پچ پچ در آمده بود و مجتمع در حال ساخت را رها کرده و راهی آپارتمان خودم شدم. تا طبقه‌ی سوم می‌بایستی بالا بروم. سر هر پیچ پله‌ها که مشرف به بیرون بود، مکثی می کردم و نگاهی به آن ها می انداختم. یک بار دیگر  وا! مگه میشه را شنیدم. آن هم هنگامی که در آپارتمان را پشت سرم بستم.

تا شب و نیز هنگام خواب و همین‌طور در خواب، مدام کسی و کسانی فریاد می زدند: مراد! آهای مراد! وا! مگه می‌شه؟. ولی صداها، صدای آن زن نبود. صدای کسان دیگری بود.  صدای کسانی که ندیده بودمشان. هرگز.