بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

مرجان


پلانی از  فیلم داش آکل ِ کیمیایی

به که بگویم؟

دیگر حتا

مرجان هم نمی تواند

مرا بکشد.


نظرات 7 + ارسال نظر
مهربانو در میهن دوشنبه 23 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 09:29

اون کامنت قبلی رامن گذاشتم...
همون که گفتم بچه بودم داش آکل رو خوندم

یادم رفت اسممو بنویسم
مرجان نبووووووود

ببخشید دیگه

من اصلن دقت نکردم که اسم ننوشتید. مرجان که موضوع یادداشت خودم بوده رو با نام شما اشتباه گرفتم.
انگاری یواش یواش دارم به جایی می رسم که به گربه بگم: بورکینافاسو.

دلسوختگان یکشنبه 15 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 20:45 http://dlsokhthgan4000.blogsky.com/

ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﺩﺳﺘﻤﺎﻥ ...
ﯾﮑﯽ ﮐﻮﭼﮏ ،
ﯾﮑﯽ ﺑﺰﺭﮒ ،
ﯾﮑﯽ ﺑﻠﻨﺪ ،
ﯾﮑﯽ ﮐﻮﺗﺎﻩ ،
ﯾﮑﯽ ﻗﻮﯼ ،
ﯾﮑﯽ ﺿﻌﯿﻒ ...
ﺍﻣﺎ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ...
ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﻟﻪ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ...
ﻭ ﻫﯿﭽﮑﺪﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ ...
ﺁﻧﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﻭ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ...

#ﮔﺎﻩ # ﻣﺎ # ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ،
ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﻟﻬﺶ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ...
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺎﯾﯿﻨﺘﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ، ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯿﭙﺮﺳﺘﯿﻢ ...

ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ،
ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﻨﺪﻩ ﻣﺎﺳﺖ ,
ﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﺎ ،
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺁﻓﺮﯾﺪ ...
ﺑﺎﻫﻢ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ،
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻟﺬﺕ ﯾﮏ ﺩﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﯿﻔﻬﻤﯿم .....

ولی نمی فهمیم. من فکر می کنم که کلن و حداقل مایی که در این گوشه از جهان زاده ایم نفهمیم.

رهگذر سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 15:54

و چه سخت است بی عشق نفس کشیدن، زندگی کردن ، دشواری وظیفه را بجا آوردن

نفس بی اراده ی ما تا یک وقتی کشیده می شود و زنده ایم. ولی زندگی کردن و عاشق بودن و وظیفه به جای اوردن کلن دشوار است.

sophia چهارشنبه 4 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 00:33 http://sophia.mihanblog.com

بله، بیشتر توجه من هم به داش اکل هدایت بود. وقتی قانون ازدواج با دخترخوانده وارد دستور کار مجلس می شود یعنی اینها افسانه است.


امیدوارم به عنوان ژست هم که شده تصویب نشود.

sophia سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 23:29 http://sophia.mihanblog.com

اهان یعنی اول اسمش عزائیل بود بعد اسمش شد مرجان یا بعکس.

دقیقتر نگاه کنیم، خلا هرچیزی در جامعه وارد ادبیات میشه. نمونه ش همین عشق. در تفسیر رویا همیشه میگیم "داماد خواب عروس رو نمی بینه" منظور اینه که وقتی چیزی در بیداری حضور داشته باشه، در خواب حاضر نمیشه. ادبیات فرهنگی و افسانه های ما هم همینطور هستن... ما به هرچه که نداریم بیشتر توجه می کنیم. والا داستان های معاصر زیاد داریم، چرا داش اکل معروفتر شد. چون دقیقا از چیزی صحبت میکنه که نیست.

چرا نیست؟ به نظر من که هست. البته ما با دو داش آکل طرفیم. یکی آکل هدایت و دیگر فیلم کیمایی. دلخوری هدایت از این بود که مرجان با یک مرد پیر و زشت تر و ...تر از داش آکل ازدواج می کنه. این داش آکل چرا نباید خواب مرجان رو ببینه؟ داش آکل هدایت دلخور از اینه که مرجان رو به امانت بهش دادن و نباید خیانت در امانت بکنه. آخرشم با عشق اون می میره. از کاکا رستمم زخم می خوره. بر خلاف فیلم. با این که زخم می خوره کاکا رستمم می کشه. خب اینا دو مقوله ی جدا از هم هستند.
در ضمن در داستان های شیراز چیزکی از داش آکل بوده که هدایت نوشته. گیرم با دخل و تصرف ویژه ی خودش.
اصلن نمی دونم من منظور شما رو گرفتم یا نه؟

زری مشفق سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 20:16 http://koochehayedelam.blogsky.com/

دیگر عشق هم درمان نیست ...

بله. ولی یه وختی بود. شایدم ما بچه بودیم و نمی فهمیدیم. یا خیال می کردیم.

[ بدون نام ] دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 09:44

خیلی بچه بودم که داش آکل رو خوندم...

اما بعدترها ..که دوباره خوندمش.........تازه فهمیدم که چه شاهکاریه


+ ما همه داریم تبدیل به زامبی می شویم
دیگر کشته شدنمان سخت شده

چه خوبه که مرجان نامی به این جا سر زد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد