بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

تربیت کودک


مرد در حالی‌که کودکی در آغوش راستش بود هم‌راه زنی در جهت مخالف من راه می‌رفتند. مرد سرش را پایین آورده بود و با گوش چپش حرف‌های زن را می‌شنید. گوش راستش هم در اختیار  نق و نوق کودک بود. در لحظه‌ای اشاره‌ای به زن کرد که ساکت شود و با دست چپش سیلی محکمی به گونه‌ی راست کودک زد. نعره‌ی کودک به آسمان رفت. مرد دوباره سرش را به حالت قبل در آورد و زن هم ادامه‌ی حرفش را پی گرفت.  تا این سه تن از من عبور کردند و می‌توانستم بشنوم، کودک هم‌چنان گریه می‌کرد.

نظرات 9 + ارسال نظر
مرادی دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 09:38

بعضی ها لیاقت بجه دار شدن را ندارند. و بعضی ها در حسرت بچه هستند. باید به بچه ها احترام گذاشت ، مهربان بود ، صبور بود ، دوستشان داشت و مثل خودشان بچه بود ، اینطوری بهشان نزدیک می شوی و حرفتو گوش میدن .
من اصلا تحمل ناراحتی و گریه بچه ها را ندارم .
نفرین بر کسانی که باعث آزار و اذیت این فرشتگان می شوند.

به نظر من هر کسی می تونه بچه دار بشه. فقط و فقط و فقط اگر به بچه اش به عنوان عصای پیری نگاه نکنه. این ینی حد بچه رو در حد یک پرستاری که در طول درماندگیش براش پوشک عوض کنه ببینه. هرچند این گفته ی من نباید شان پرستار رو پایین بیاره. ولی بهرحال شان بچه بالاتر از پرستاره. ها؟

مهربانو در میهن دوشنبه 2 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 09:39

سلام
این همون حیوان بوده بعد تغییر قیافه داده به آدم که لو نره......

از این تغییر قیافه دادنا الان خیلی مد شده

شک دارم حیوونم برخوردی این چنینی داشته باشه. نمی دونم. باید برم مطالعه کنم.

سارا خانوم جمعه 22 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 20:58 http://sokotamazrezayatnist.blogsky.com

سلام رفیق......
وای.....بشکنه دستش......الهی.......اصلا چرا بعضی ادما بچه دار میشن؟؟؟؟؟؟؟ مادر بیغیرتو......گیریم بچه نق بزنه یا بهانه بگیره.....میشه با حرف زدن قانعش کرد........وای رفیق ........
راستی خودتون چطورید؟ خوش میگذره؟ دماغتون چاقه؟

حتمن زور پدره بیشتر بوده.
دماغم نه. چاق نیست. البته بهتر. نیازی به عمل جراحی نداره.

[ بدون نام ] چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 00:13

وقتی دو نفر بدون فکر با هم ازدواج میکنن و بعد یه بچه معصوم و بیگناه رو به این دنیای مزخرف میارن و گرفتاریهاشون رو تو گوش بچه میزنن که اشک بچه درمیاد ...میخوام این دنیا ادامه نداشته باشه...چون متاسفانه تا آدمها هستن و دنیا برقراره این داستان ادامه خواهد داشت...
وهمیشه بچه ها قربانی اشتباهات پدر و مادرها میشن...
بچه ها وقتی از چیزی میترسن یا فرار میکنن به پدر و مادرشون پناه میبرن وقتی پدرو مادرشون اذیتشون کنن به چه کسی اعتماد کنن!...وقتی کسی نیست...این خیلی ناراحت کننده است.

درست می گید. ولی همین بچه اگر من به طرفش برم و احساس بیگانگی بکنه که می کنه در همان حالت گریه بر می گرده به سمت پدرش و دست راستش رو دور گردن او حلقه می کنه و صورتشو به گردن پدرش می چسبونه. این رو چطور باید توجیه کرد.
نا گفته نمونه که این قضیه همیشگی نیست. چه بسا همین که دست راست و چپ خودشو بشناسه دیگه زیر بار این سیلی ها نره و در مقابلش ایستادگی بکنه و در نهایت آغوش کسان دیگری رو بر والدین خودش ترجیح بده. بعدش باید دید که آیا این هم با بچه اش همین گونه رفتار می کنه یا نه.

sophia سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 18:45

ببنیم اینایی که گفتی پوشش مشکی رنگ با عینک افتابی تیره رنگ نداشتن؟!!اگه مشخصاتشون همینه، پس به احتمال قوی مامورین سازمان سیا بودن؛ واسه رد گم کنی، یه بچه دستشون گرفتن تا کسی بهشون شک نکنه، چون هیچکدوم از وسایل ارتباط جمعی در ایران امن نیست، مجبور شدن تا حضوری همدیگرو ملاقات کنن،و البته زمانشون هم برای رد و بدل کردن اطلاعاتشون بسیار محدود بوده،در نتیجه در اون شرایط زمانی دلهره اور مجبور شدن به یه همچین عمل شنیعی دست بزنن:)) بازهم به احتمال قوی اون دونفر ماموریت داشتن تا یکی از مسئولین بسیار عالی رتبه در ایران رو ترور کن؟!!

میگم ها کجایی دیدی مادری در مقابل گریه بچه ش بی تفاوت باشه؟!! شاید اون بچه از همسر صیغه ای مرده بوده؟!!!موردش که در قم و مشهد رویت شده... ایران دیگه بدبختی زیاد داره...

اینی که دیدم حدود یک ماه پیش در سنندج بود. گذری در پیاده رویی. در این که شاید سیایی بودن خب میشه فکر کرد. هرچند هیش کدومم عینک نداشتن. با این حسابی که شما میگی، بچه هم احتمالن روبوت بوده.
اون مسئول عالی رتبه هم ممکنه من بوده باشم که در لحظه ای غفلت کردن و من گم شدم؟

صیغه هم نه. چرا که کرد بودن. کردها صیغه ندارن. صیغه در اهل تسنن ممنوعه.

sophia سه‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 09:57

نکاتی که شما از مشاهدتون در اختیار خواننده گذاشتن، چیزهای متضاد دیگه ای هم میگه:مردی با این اندازه پرخاشگر چرا باید حرف گوش کن باشه؟! سر رو پایین و گوشی که در اختیار زنه؟!منظورم اینه که این مرد میتونست بگه زن، بچه نمیذاره بفهمم چی میگه، پس تا میرسیم چیزی نگو؟!! اما با کمال تعجب کودک بغلش رو تنبیه میکنه؟!!انگار که نق و نوق بچه مانع شنیدن چه حرفهای مهمی که نمیشه؟!! شایدم این بچه متعلق به همسر اول مرد بوده و واسه همین زن نسبت به گریه و سروصداش بی تفاوت بوده؟!!و با این شاید پس مسلمه که مرد خودشو بخاطر اینکه کودکی وارد رابطه ی جدیدش کرده، احساس تقصیر و شرمندگی میکنه که نسبت کودک تا این اندازه بی رحمانه برخورد کرده؟!

چهره ی مرد نشون میداد که حرفای زن براش جالبه. ینی زن مطمئنن از خواسته های خودش یا چیزی که شوهر رو خوشحال کنه یا چیزایی از این قبیل نمی گفت و احتمالن داشت اطلاعاتی بهش می داد. چرا که چهره ی مرد هیچ اثری از رضایت نداشت. بچه هم کوچکتر از اونی بود که مال زن دیگه ای باشه. بچه ای با این سن و سال اگر بچه ی طلاق باشه رو به مرد نمی دن.

زری مشفق دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 23:07 http://koochehayedelam.blogsky.com/

خدا میدونه این صحنه چقدر تکرار شده که برای زن عادی شده بود

در مورد خود زن هم مطمئن هستم که انجام می شده.

sophia دوشنبه 18 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 18:38 http://sophia.mihanblog.com

...

البته زوج خوشبختی بودن اگه پای اون بچه به زندگیشون باز نمی شد

خوشبخت که چه عرض کنم. مردی که من دیدم احتمالن شبی یک بار هم زن را مورد الطاف خودش قرار می دهد. چون زن کوچکترین دخالتی در این زمینه ی تربیتی نکرد.

بینام یکشنبه 17 آبان‌ماه سال 1394 ساعت 23:07

در عجبم از مردمانی که صدای نق زدن بچه ازارشان میده اما صدای گریه اش نه !
اینها ادم هستن؟

قیافه اش که شبیه آدم بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد