تا باشد حواس پرتی باشد. ولی من دلیل خودم را می دانم. چرا که در سراشیبی قبرم. شما را نمی دانم. البته این سراشیبی قبری که عرض کردم همین فردا نیست ولی حدودن تا سی چهل سال آینده حتمن هست. منکرش را هم نعلت می کنم.
حواسم پرت از وجودش بود وجودی که برای من نبود...وقتی رفت حواسم سرجایش آمد...
چه عکس قشنگی!...
یاد این شعر افتادم...البته فقط این قسمتش رو بلدم
ﯾﮏ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ
ﯾﮏ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﯿﺪﻥ....
ﯾﮏ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ... :-)
چه خوب که شعر من شما را به یاد فروغ همیشه فرخزاد انداخت.
بسیار زیبا و دوست داشتنی
خوش حال میشم به وب منم سر بزنید
ممنون. ولی این لینکی که اینجا گذاشته اید منو به وبلاگ شما نیاورد.
بعدن بازم سعی می کنم.
ظاهرا این حواس پرتیه واگیر داره؛ منم مدتیه بهش دچار شدم
تا باشد حواس پرتی باشد. ولی من دلیل خودم را می دانم. چرا که در سراشیبی قبرم. شما را نمی دانم. البته این سراشیبی قبری که عرض کردم همین فردا نیست ولی حدودن تا سی چهل سال آینده حتمن هست. منکرش را هم نعلت می کنم.
حواس ِ من اما، از نبودن ِ خودم پرت است ... نیستم انگار ... نبودهام شاید ... هیچوقت ... هیچجا ...
همین!
نه. نیستی. دیگه نیستی. البته بودی. قبلن بودی. همه وقت و همه جا. ولی دیگه نیستی.
حواسم پرت از وجودش بود وجودی که برای من نبود...وقتی رفت حواسم سرجایش آمد...
چه عکس قشنگی!...
یاد این شعر افتادم...البته فقط این قسمتش رو بلدم
ﯾﮏ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﻥ
ﯾﮏ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻨﯿﺪﻥ....
ﯾﮏ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ... :-)
چه خوب که شعر من شما را به یاد فروغ همیشه فرخزاد انداخت.
چه بودن ها
که از نبودن بدتر است...
--------------
دوست ارجمندم..کوتاه و زیبا بود..
ممنون.