بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

ساعت 4:18

ساعت درست 4:18 صبح بود.

پیرمرد روی سینه ی پسرش نشست.

همچنان خیره به تلویزیون. بعد دید که جایش راحت نیست. بلند شد و آن طرف تر، روی تشکچه ای که پشتش یک رختخواب پیچ بود نشست و قشنگ و راحت به آن تکیه داد.

تلویزیون را دیده و ندیده صدایم کرد و در گوشم چیزی گفت. پاسخش را درگوشی دادم و تا دلتان بخواهد خندیدیم.

ولی ..............  بی صدا.

نظرات 8 + ارسال نظر
نیلوفرانه دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 00:44 http://koochehayedel.blogfa.com/

خب صحنه های سختی رو انتخاب کردین خدایی
این صحنه رو تو کدوم فیلم دیدین یه خورده برای من صحنه اش غریب بود و غیر قابل تصور بر عکس صحنه ی در گوشی صحبت کردن و خندیدن های شیرین پشت سرش که تجربه شو لااقل در سالهای جوانی زیاد داشتیم
و اما بی صدا .....شاید هم با نگاه و چشمها خندیدن
در کل ادم رو در گیر خواب و خیال و تصورات دور و گذشته می کنین

من تلویزیون نمی بینم. گذری چرا. اینم گذری دیدم. حتا کانالشم نمی دونم چی بود.
این در گوشی حرف زدن رو ولی با یک دوست داشتم. با این که کسی هم کنارمون نبود که گوش بده. خریم نه؟

و چه خوب که تونستم شما رو درگیر خواب و خیال و تصورات دور و گذشته کنم.

پارسا یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 15:26

سلام استاد

روز پدر و معلم رو به شما تبریک میگم
شاد و موفق باشید

ممنون. برای شما هم مبارک باشد.

sophia یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 10:49 http://reflexion.mihanblog.com

ممنون آقا محسن. ولی انصافا چهل سال با پنجاه سال برابر نیست ها؟!!معنی خیلی هم نمی دهند. من که به کل عمرم فکر میکنم حس میکنم زمان کوتاهی بوده؟!!بعد پیش خودم میگم انگار دیروز بود؟!!
خیلی کار خوبی می کنید که یادداشت می کنید.

من وبلاگ نویسی به سن و سال خودم سراغ ندارم. برای همین خیلی احساس درازی عمر می کنم.

sophia یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 01:03 http://reflexion.mihanblog.com

بداخلاق بی حوصله، کنجکاوی من هم به همین خاطر بود، چون ترکیب نوشته ی شمابین سه شخص و دوشخص در نوسان است. متاسفانه آدم بد قلقی به پستت خورده و من هم زیاد به تعبیر و تفسیر می پردازم؟!! در فرایند روان تحلیلی این مبحث مطرح میشود که بیینده رویا شما هستید. مدیر نمایش خواب نیز شخص شماست. پس سوال این است، چرا این صحنه و ترکیب استفاده شده است؟!چرا میان تمامی تجربیاتی که در روز دیده اید چنین گلچینی صورت گرفته؟ و دیگر اینکه زبان ناخوادگاه استعاره ای و بصری است، با این زبان قصد داشته چه پیامی به خوداگاه شما بدهد؟ دلم میخاد سوالات و بحثهای بیشتری باز کنم، اما خیلی به آرامش اعصاب شما مطمئن نیستم. . ولی خوب ادامه میدم(توکل بر خدا؟!) این هزار سال پیش یعنی چی؟!!یعنی شما و آن دوست زیست شناستان از هزار سال پیش زندگی میکردید؟!!یا نه یعنی براساس قانون کرمه(تناسخ ارواح) هزار سال پیش با دوستی زیست شناس همراه بوده اید و این سخنان را از آن تاریخ به یاد دارید(لازمه این بیاد اوری رسیدن به نیروانه بوداست؛ یعنی شما در این مرحله قرار دارید؟!) یا نه منظور شما این است حوصله بحث ندارم بیخیال توضیح بیشتر شو؟!!

این هزار سال تکیه کلام من است برای عمر طولانی ام. ینی خیلی زیاد. در این جا حدود از چهل سال است. اوائل دهه ی پنجاه خورشیدی. هیچ منظور فلسفی هم در آن نهفته نیست. آدم کم اعصابی هم نیستم. تا بخواهید در قد و قواره ی خودم تحمل دارم. و آن چه که نوشتم همین را میدانم عین واقعیت است. منظورم این نبوده که حوصله ی بحث ندارم. از خواب و رویایی یادداشت نوشته ام باید پاسخگوی نوشته ام هم باشم.

این که چرا این صحنه انتخاب شده برای این است که این صحنه مرا از خواب بیدار کرد. که اگر بیدار نکرده بود و ننوشته بودمش فراموشش کرده بودم. چون هزاران اتفاق دیگری که شاید افتاده باشد ولی خب این مرا بیدار کرد. چرایش را نمی دانم. ولی این مرا بیدار کرد و نوشتمش. که فراموشش نکنم. معمولن یک چراغ قوه و یک دفتر و مداد بالای سرم است و اگر چیزی از شب به یادم مانده باشد را در آن می نویسم. و گاه این نوشته ها را با هم جمع می کنم و از توش داستانکی بیرون می آید که شاید فقط خودم بفهممش و دلچسب دیگران نباشد که حس کرده ام نیست. کتگوری "زمستان سرد و طولانی" در آن بغل وبلاگ این داستان ها هستند. که در باره زندگی خودم است. ممکن است خیال گونه جلوه کنند ولی اتفاق افتاده اند. گیرم از این ور و آن ور با چسب به هم چسبیده باشند.
دیگه از چه بنویسم؟

انا شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 18:36 http://anatbs.blogfa.com

روز پدر بر شما مبااااااااااااااااااااااااااااااااااارک

ممنون از شما.

سوفیا شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 18:08 http://reflexion.mihanblog.com

این روز به شما هم مبارک باشد. فقط بفرمایید چرا نمیشه؟!!

آقا محسن عزیز در خصوص مساله خوابهای آینده بین و یا برخی خوابهای اخباری، از تبیین زیست شناسی استفاده کردید، جز برخی مطالعات و تحقیقات آزمایشگاهی در خصوص مراحل خواب، من به چنین تبیینی که شما ارائه دادید برنخوردم. اگر میشود توضیحات بیشتری ارائه بفرمایید. ممنون از شما.

نمیشه. چون ترکیبی بود از یک فیلم و یک واقعیت. نشستن روی سینه ی پسر فیلمی بود که چند روز پیش دیده بودم. و در گوشی حرف زدن من با یکی دیگر واقعیتی که اتفاق افتاده بود. ترکیب این هر دو را من در ساعت 4:18 دقیقه ی یک شبی دیدم که روز گذشته اش درگوشی با کسی حرف زده بودم. و...... بیدار شدم. نوشتمش.
ینی در واقع همین بود که آن کامنت ها را هم برای آن یادداشت شما گذاشتم. هر دو را دیده بودم ولی در خواب به هم چسبیدند. من این را باور دارم. من باور دارم که خارج از دانسته ها و دیده ها و آنچه که بر ذهنم می گذرد، چیزی را در خواب نمی بینم.
من بیشتر از این بضاعتی در توضیح قضیه ندارم.
این را هم هزار سال پیش زیست شناسی به من گفت و قضیه ی خواب را برای همیشه برایم حل کرد.

sophia شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 10:53 http://reflexion.mihanblog.com

روز مرد و روز پدر به این پدر و پسر مبارک.
نمیشید گفته و شنیده رو مینوشتین تا ماهم بی صدا بخندیم؟!!

از طرف آن ها از شما تشکر می کنم. ول نه. نمیشه.

انا چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 10:25 http://anatbs.blogfa.com

سلام /من که نفهمیدم چی گفته /بگین تو گوشم قول میدم نگم به هیچکی

هر وخت دیدمتون چشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد