بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

سیزیف


پاییز نود و سه خورشیدی، در بلندترین نقطه ی جنگل های دو هزار شهسوار و در گیر شدن با سنگی که .....



سیزیف راز خدایان را برملا کرد. و زان پس محکوم شد که هر روز سنگی را از دامنه ی کوهی تا قله ببرد. شباهنگام که به قله می رسید سنگ از دستش رها می شد و به دره می غلطید. و ...... فردای همان شب دوباره سیزیف بود و کاری که می باید می کرد. دوباره بردن سنگ تا قله و دوباره ...........

و این همان پوچی ناگزیر انسان هاست در زندگی روزانه. عده ای تاب می آورند و عده ای بر نمی تابند. آنان که تاب می آورند در گذرگاه زمان بخشوده می شوند و آنان که تاب نمی آورند، خود را می کشند.

در اسطوره ها آمده است: این کار بر کسانی که خود را می کشند در جهانی دیگر تکرار می شود. و در آن جا دیگر خودکشی محلی از اعراب ندارد و این شکنجه تا ابد، تا همیشه، ادامه دارد.

...

پ.ن. 

افسانه سیزیف من را به یاد احمد جان شاملو می اندازد. آن جا که می گوید:

و ما همچنان دوره می کنیم، شب را، و روز را، هنوز را.

...

یادداشت را نا امیدانه ننگرید که عین امیدواری است. چرا؟ نمی دانم. شاید از این جهت که می دانید چه بر سرتان آمده است یا می آید. همین که بدانید فردایتان چگونه است، خود عین امیدواری و زیستن است. شک نکنید.


نظرات 14 + ارسال نظر
sophia دوشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1394 ساعت 01:21 http://reflexion.mihanblog.com

متن زیبایی بود. با اینکه افسانه سیزیف نمادی از زندگی روزمره ماست و همچنین مطابق با باور به حیات ابدی روح، دلخراشی این تکرار بیشتر می شود اما شما با طنز زیبایتان در بیان این جمله از شاملو از این زوایه نیز به قضیه نگاه اانداختید که دانستن اینکه فردایتان چگونه است از اضطراب بیخبری رهانیده می شوید.حالا که فکر میکنم می بینم اگر ما همان سیزیف باشیم بهترین کار این بود که تمام روز رو به کار خودمون می رسیدیم بعد اگر از وظیفمون سوال میشد میگفتیم آوردمش بالا دوباره سرخورد رفت پایین الان دارم میرم دوباره بیارمش...در هر بار پرسش همین پاسخ رو تکرار میکردیم تا خدایان به پوچی مجازاتشون پی ببرن و خودکشی کنن؟!!!(اینم یه ایده س

خدایان خیلی دیر فهمیدند که سیزیف این جا هم کلاه سرشان گذاشت. برای دانستن کل داستان خواندن افسانه ی سیزیف نوشته ی آلبر کامو بی اثر نیست. ترجمه ی من از محمد علی سپانلو است. نمی دانم این روزها ترجمه ی چه کسی را می شود پیدا کرد.
ولی در این که همه ی ما به شکلی سیزیف هستیم، هیییییچ شکی نیست. فکر می کنید یک کارمند، نه؟ یک مغازه دار. نه؟ یک .... غیر از سیزیف است؟

محمود شنبه 2 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 12:12 http://www.LGALGA.blogsky.com


میترسم از اینکه من به پوچی گرفتار شده ام یا نه؟

عین سعادت است گرفتار شدن به این پوچی ِ سیزیف. سیزیف با خدایان در افتاد که این چنین عاقبتی داشت. کم نیست این گرفتاری.

. . . . از نام چه پرسی یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 23:47

. . . آنان که تاب می آورند در گذگاه زمان بخشوده می شوند و آنان که نمی آورند ، خود را می کشند. من " کشند" را به کسره خوانده بودم نه فتح ، چه عذابی از کشیدن ( به کسره ) خود جای سنگ ؟

کشند نه به کسر کاف است و نه فتح. به ضم است. کوشند. ینی خود را به قتل می رسانند.

نیلوفرانه جمعه 2 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 18:21 http://koochehayedel.blogfa.com/

می فهمم می فهمم
هر بار نفسی دوباره و از نو شروع کردن
اما این روزها من هم نفس کم میارم

خدا نکند. شما هنوز خییییییلی جوانید.

الهام جمعه 2 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 11:36 http://www.hoboterang.blogfa.com

بد نیست اگه نظر آلبر کامو فیلسوف ادیب رو هم درمورد این موضوع بدونیم.
آلبر کامو می ﮔﻮﻳﺪ اﻳﻦ اﻓﺴﺎﻧﻪ ﺑﻴﺎن ﺣﺎل ﻣﺎ آدﻣﻴﺎن اﺳﺖ . ﻓﺮق ﻋﻤﺪه ﻣﺎ ﺑﺎ دﻳﮕﺮ ﻣﻮﺟﻮدات اﻳﻦ ﺟﻬﺎن رد
آن اﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﺎﻳﺮ ﺣﻴﻮاﻧﺎت ﺑﺎ ﻣﺠﻤﻮعه اى از ﻧﻴﺎزﻫﺎ و ﺧﻮاﺳته ﻫﺎ ﺑﻪ دﻧﻴﺎ می آﻳﻨﺪ و ﺳﺎﺧﺖ ﺟﻬﺎن ﻃﺒﻴﻌﺖهم
ﺑﻪ ﮔﻮنه ا ى اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﻮاﻓﻖ ﻧﻴﺎزﻫﺎى آﻧﻬﺎﺳﺖ و ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ، ﺣﻴﻮاﻧﺎت ﺑﻪ ﻧﻴﺎزﻫﺎ و ﺧﻮاﺳته ﻫﺎى ﺧﻮد می رسند.
اﻣﺎ اﻧﺴﺎن ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﺟﻮدى اﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺸﻰ ﻃﺒﻴﻌﺖ در ﺟﻬﺖ ﺧﻼف ﺧﻮاﺳته ﻫﺎى اوست . اﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﻣﺤﻜﻮﻣﻨﺪ که
ﻫﻤﻮاره ﺑﺮاى ارﺿﺎى ﻧﻴﺎزﻫﺎ و ﺧﻮاﺳته ﻫﺎى ﺧﻮد ﺗﻼش ﻛﻨﻨﺪ و ﻫﻴﭽﮕﺎه ﻫﻢ اﻳﻦ ﺧﻮاﺳته ﻫﺎ و ﻧﻴﺎزﻫﺎ ارضا
ﻧﺸود . ﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺳﻴﺰﻳﻔﻮس، ﻛﺎرى ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻣﺸﻰ ﺟﻬﺎن اﻧﺠﺎم می دﻫﻴﻢ و ﻣﺤﻜﻮم ﺑﻪ ﺷﻜﺴﺖ ﻫﺴﺘﻴﻢ .

هزار سال پیش یکی از کتاب هایی که خریدم افسانه ی سیزیف از آلبرت کامو بود. از روزی که این یادداشت را منتشر کرده ام دنبال آن کتاب می گردم. و پیدایش نمی کنم. چه خوب که در این جا بخشی از آن را نوشتید.

نیلوفرانه جمعه 2 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 01:35 http://koochehayedel.blogfa.com/

درحقیقت جون کندن خود زندگیه

به خودمون باید خدا قوت بگیم

من همیشه به خودم این را می گویم. ولی روز به روز نحیف تر می شوم. هرچند جان سخت تر از این حرفها هستم.

الهام پنج‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 20:19 http://www.hoboterang.blogfa.com

سلام آقا محسن عزیز . عکسی که روی متن سیزیف زدین فوق العاده اس . واقعا خلاقیت به خرج دادین.
به نظر من افسانه سیزیف نمیخواد بگه که ما دچار روزمره گی میشیم . من حس میکنم بیشترتکرار تمام دنیاست . شما فکرشو بکنین ، دنیا از هزاران سال پیش همین شکلی بوده ، ادم ها همین بودن که هستن و تکرار این روزها ،شب ها و تکرار هزار ساله ی اون و شاید منتظر رها شدن این سنگ سیزیف . درسته که دنیای ما متفاوت از ادم های هزار سال پیشهو تفاسیر، جهان بینی و علم ما تغییرهای زیادی کرده. ولی، آیا ما هم مثل اون آدم هایی که در تمام اعصار زندگی میکردن ،همون حرص و آزها رو با خودمون حمل نمیکنیم ؟ ما هم مثل آدم های گذشته دارای غریزه و فطرتیم .. من تفاوتی در مورد ذات ادم بودنها نمی بینم و این یعنی تکرار ...ما دوره میکنیم شب را ؛روز را و هنوز را...

خب این تکرار خودش به شکلی روزمرگی است. من این دو را به یک معنی می بینم. حرص و آز که تمامی ندارد. حداقل در مورد کسانی که به آن چسبیده اند. همیشه سعدی را با خودم زمزمه می کنم:
چشم تنگ مرد دنیا دوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور

شاعر شنیدنی ست پنج‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 10:11 http://kha2ne-sher.persianblog.ir/

سلام وقت شما بخیر
توی وبلاگ میتینگ آنلاین عزیز کامنت شمارو دیدم و به اینجا کشیده شدم/کامنتی که توی اون صفحه نوشتید خیلی عالی بود
ما همچنان دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را
... عکس هم نشانی از امید و نهراسیدن در خودش داره

درود بر شما و ممنون.
عکس عین زندگی است. امید دارد به این که چون سیزیف بخشوده شویم. هرچند شک دارم. ینی توقع ندارم کلن.
نهراسیدن هم که شرط اول کار است. توی این واویلا بازار فقط مانده که بهراسیم. به قول کردهای بیجار: وواویلا.

انا پنج‌شنبه 1 آبان‌ماه سال 1393 ساعت 09:40 http://anatbs.blogfa.com

پس همینجا باید سر به بیابون بذااااااااااااااااااارم همینجور برم تا گم بشم دیگه اونجا هیییییییییییچی نیس

گم نمی شید. هیچکدام گم نمی شیم. تا مردن جون می کنیم. کاش گم می شدیم.

انا چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 19:16 http://anatbs.blogfa.com

درستش کردم / چه جای خوبی من دوست دارم برمجنگل بعدشم گم بشم و بمیرم /من تغییری نمی بینینم که بخوام از فکرش دربیام

توی این جنگل ها بیشتر از درخت خونه و ویلا درست شده. در بلند ترین نقطه اشم یک هتل ده دوازده طبقه درست کردن. عمرن کسی گم بشه.

میتینگ انلاین چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 13:20

یاد منا افتادم و پست اخرش با نام سیزیف و کامنتم که هیچ گاه تایید نشد و او نیز دیگر ننوشت!

پس چه پست بدی بود.

مهربانو چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 11:28

این تصویر ونوشته را که دیدم...به خودم گفتم
این سنگ به این بزرگی و سختی با نرمی آب بازمی شود..راه میگشاید آب و ازآن رد می شود..امان ازدل بعضی آدمها...ازاین سنگ، سخت تر است...

چرا این به ذهنم رسید؟ نمیدانم

دلیلش هر چه باشد، چیزی را که به ذهن شما رساند، به نظر من هم درست است.

پاپیون سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 12:10 http://http://oinion.blogsky.com/

سلام محسن آقا
این پست شما یکی از نوشته های خوبی بود که این چند روزه خاندم
ما در یوغ زمان اسیریم و باید که با هدفی مشغول باشیم
ما همان اسیران بلاییم که حافظ می فرماید

ممنون.
بله ما اسیران بلاییم. به زبانی دیگر اسیر سنگ.

مهدی دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1393 ساعت 14:50 http://www.bestbookss.blogfa.com

سلام.جهت قضاوت روی آثار داستانی دعوتید.لطفا تشریف بیارید و نظر بدهید.ممنون

چشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد