بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

دوقلوها


ساعت ربکا بعد از بیست و سه را نشان می داد. به مناسبتی این جا بودم. درست در همان بیضی قرمز. نه جای دیگری. خیلی دورتر از غار خودم. از صد متری دیدم که چراغ سبز است. با عددی خییلی بزرگ. یکی دو ثانبه بعد قرمز شد با عددی خیییلی بزرگ تر. گویی کسی این کار را دستی کرد. همین که ایستادم، دختر ده ساله ای به طرف ربکا دوید. در حالی که دست چپش را بدون دستمال بر شیشه ی سمت خودم می کشید، دست راستش را به طرفم دراز کرد. مثل همیشه، پولی در نقاط در دسترس ربکا نبود. کیفم را درآوردم که یکی عین خودش دوان دوان، به سمت ربکا دوید و دراین موقع هردو دم پنجره ایستاده بودند.

دومی گفت: آقا ما دوقلوییم. به هردومون بده. یک دوهزارتومنی درآوردم که مشترک بین خودشان تقسیم کنند. در آنی دومی آن را از دستم قاپید و در رفت. کیفم را سر جایش گذاشتم که اولی گفت:

به منم بده. 

- پولم دوهزار تومنی بود. برو هزار تومن از خواهرت بگیر.

- نه یه چیزی به خودم بده.

-نه دیگه. برو.

......

چراغ سبز شده بود. نوبتم شد که حرکت کنم. کاملن به ربکا چسبیده بود. آرام آرام به راه افتادم. در حالی که داشت از ربکا جدا می شد، گفت:

توو روح مادرت!

.....


پ.ن.

ربکا نام خودروی من است.


نظرات 7 + ارسال نظر
نیلوفرانه چهارشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 13:42 http://koochehayedel.blogfa.com/

سلام
گفتید برای روبه رو نشدن با اینجور ادمها فرار می کنید راستش منم دقیقا همین کارو می کنم سعی می کنم کمک کردن هام به شکل دیگری باشه اینجوریشو نه می پسندم و نه قبول دارم مقصر نه ما هستیم و نه اونا اشکال جای دیگه است باید ساماندهی بشن
آیا پول دادن به این شیوه تائیدی بر کار اشتباه افراد نیست؟
( در ضمن نتم بالاخره وصل شد)

چه خوب که بالاخره نت شما وصل شد.
این که من منتظر باشم که اشتباه کار افراد رفع بشه و قضایا به شکل دیگه ای در بیاد، نه. من منتظر نمی شوم. چرا که تا اونوخت کلی آدم می میرند و من میشم تماشاگر.

مهربانو یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 00:30 http:// avapaeez.blogfa.com

ئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو "شام آخر" دچار مشکل بزرگی شد: می بایست "نیکی" را به شکل عیسی" و "بدی" را به شکل "یهودا" یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد.کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل های آرمانی اش را پیدا کند.

روزی دریک مراسم همسرایی, تصویر کامل مسیح را در چهرة یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح هایی برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز بری یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.
کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند , چون دیگر فرصتی بری طرح برداشتن از او نداشت. گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد.
وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: "من این تابلو را قبلاً دیده ام!" داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم , زندگی پراز روًیایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهرة عیسی بشوم!
می توان گفت: نیکی و بدی یک چهره دارند ؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام کی سر راه انسان قرار بگیرند.....

دوست ارجمندم
با خواندن نوشته شما به یاد این روایت افتادم....چرایش را خودم هم نمی دانم...

این مدل برداری ها بسیار زیبا هستند و داستان ها در پشت سرشان دارند. گه عکسی از یک عکاس خارجی که حدود صد سال پیش انداخته می شود تصویر حضرت محمد. و یا در نژادها و اقوام مختلف عکس
های دیگر ی می شوند تصاویر سایر پیامبران. نمی دانم دیده اید یا نه که:
نقاشی سیاه پوست مریم و عیسا را سیاه پوست نشان می دهد و زردپوست شرق آسیا آنان را چون شکل و شمایل نژاد زرد می کشد و ........ این به معنی آن است که هرکسی از دیدگاه خودش به قدیسان نگاه می کند. تا یکی دو سال پیش در مراسم تاسوعا و عاشورا یکی از زیباترین و جذاب ترین تصویری که از یک مرد می توان تصور کرد در قامت حضرت عباس یود که از جانب حاکمیت کاری بود خلاف دین و برچیده شد. هر چند خود من به شخصه دوستش داشتم. یا به همین شکل امام حسین به تصویر کشیده می شد. و امروزه بر هیچ کس پوشیده نیست که داستان قیام امام حسین، دستاویزی شد برای کسانی که بعد از حمله ی امام حسین و فتح ایران به شکلی سعی کردند که مراسم قبل از فتح ایران را حفظ کنند.
نمی دانم می دایند که قبل از فتح ایران توسط اعراب، مراسمی همچون تاسوعا و عاشورا داشته ایم که نامش سوک سیاوشون بوده. که در باره بریدن سر سیاوش در طشت و ........

انا شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 22:21 http://anatbs.blogfa.com

اشتباه املایی بود نطلبیدن

پس گفتین طلبیدن و در مهرماه احتمالن و ......؟
بگذارید یک داستان طلبیدن بی نظیر برایتان تعریف بکنم.
چند دهه قبل از این، روزی یارای از یاران دبستانی را بدیدم. سر قرار که او را دیدم گفت: محسن چند روز پیشا یکی توی میدون آزادی که از تاکسی پیاده شده بودم جلومو گرفت و گفت: آقا پول یه سفر مشد بهم بدین. منم تمام پولی که در جیب داشتم چیزی حدود پنج هزار تومن بود. که این آقا با سر و وضع بسیار شیکی همراه با یک کیف سامسونت به من نزدیک شد و اینو گفت: قول میدم که رسیده و نرسیده براتون واریز کنم. گیف پول منو زدن و هیچ آهی در بساط ندارم. نگاهش کردم و فهمید که بفهمی نفهمی مشکوکم. گفت با هم بریم فرودگاه؟
با هم رفتیم فرودگاه. تمام محتویات کیف من به اندازه ی یک بلیط رفت برای دو نفر بود. با خودم گفتم: جهنم. فوق فوقش در حرم مشغول گدایی می شوم.
با پول من دو بلیط برای مشد خریدم. در تمام طول مدتی که در فرودگاه بودیم یک لحظه هم ولش نمی کردم. تا سوار شده و در مشد پیاده شدیم. اونجا بود که نوبت او بود. یک تاکسی صدا زد و گفت در بست. و ........ گرایه در مقصد. پسر نمی دونی محسن. نمی دونی. دم یک ساختمانی عین یک کاخ وایسادیم که طرف پیاده شد. رفت زنگ رو زد و گفت: بگو ممد بیاد پایین. بعد از کمی در باز شد و کسی با لباس بسیار شیکی پیاده شد و با احوالپرسی با همسفرم کرایه رو حساب کرد و سه نفری رفتیم تو..............
اذیتت نکنم. تا فرادی همان روز و همان ساعت، تا بگی اطعمه و اشربه به نافم بستن. در این بین یه بار هم منو بردند زیارت آقا. فرداش، همسفرم گفت: ببین آقا دیگه چی می خوای؟ من تا آخر عمر می تونم از شما پرستاری کنم. و یا .......... هرچی دیگه که می خواین. گفتم می خوام برگردم تهران . گفت چشم. یکی دو ساعت بعد من در پرواز به تهران بودم. دقیقن همان مبلغ 5000 تومن توی جیبم بود و در ضمن یک زیارت هم کرده بودم. ............... این دقیقن همون چیزی بود که بهش میگن: آقا طلبیده بود.......... ما را هم طلبید و ما هم ............. رفتیم.

فروزان شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 16:40

درسته کاملا!!
از نظر من فقط فقرا ذیحق نیستند
ما چه کنیم که این وسط گیر افتادیم
منم اگه کسی بهم بر بخوره و کمک بخواد
در حد توانم کمک میکنم
ولی خودمو نمی کشم که اگر راضی نبود ،براش کار دیگه ای بکنم یعنی درحد توانم نیست که همه رو راضی نگه دارم
این کار دولته که متاسفانه درگیر مشکلات خودشه و مردم خودشون دارن از خودشون مراقبت میکنن

دقیقن مردم دارن از خودشون مراقبت می کنن. شما کاملن درست می فرمایید. امیدوارم که خانم آنا از این درگاه عبور کنند و یادداش شما را بخوانند. :)

انا شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:34 http://anatbs.blogfa.com

راستی طلبیدناحتملا تو مهر

چه خوب. سفر خوبی داشته باشین.

انا شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 10:33 http://anatbs.blogfa.com

از گفتمان تو این ژست شما با فروزان خوشم نیومد هردو شما مغرور و خودخواهین اونا بچه ان حتی اگه برخوردشون اشتباهه ولی شماها که بزرگین چرا نتونستین رفتار یا یه کار هوشمندانه انجام بدین؟!! فرار یا ندادن جالب نیس

میگید چه بکنم؟ خب بیشتر از دو هزارتومن نمی تونستم به اینا بدم. گاهی اینم ندارم که ازشون فرار می کنم. نمی تونم بهشون بگم نه.
خانم فروزان هم می تونه از خودش دفاع کنه. هرچند من در کامنت خانم فروزان غروری ندیدم. کامنت ایشون، کامنت درستیه.
تازه ایشونم نوشتن که اینا بچه ان و من به دل نگیرم.
کاش شما هم نظر خودتونو در باره یادداشت می زاشتین.

فروزان پنج‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 21:24

دست ودلبازینا!!
همه این کودکان فقر علیرغم دل رنجورشان زبان بدی دارند
فکر میکنن که ما سواره ها از جیبامون پول سرمیره
اگه به هر دوشون هزاری میدادین دلشون خوش بود حالا که دو تومنی بوده و خواهرش کش رفته نمی تونه ازش بگیره دلش شکسته
و بی تربیتی کرده شما به دل نگیر بچه اس دیگه ...

اگر داشتم همین کار رو می کردم. تازه اگه داشتم دوتا کمتر از این می دادم.
ببینید من دستی که به سمتم دراز بشه رو رد نمی کنم. اینه که برای روبرو نشدن با این قضیه سعی می کنم همیشه ازشون فرار کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد