بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

شصت و سه سال گذشت* ...... یادداشت موقت


شصت و سه سال از اولین روزی که در یک انقلاب شرکت کردم گذشت. ۲۸ مرداد سال سی و دو بود. یک ساله بودم و در آغوش هاسمیک. در خیابان شاه رضای آن وقت و انقلاب فعلی. سر کوچه اسکو، نبش سینما دیانای آن وقت و سپیده کنونی. نیلوفر هم دست هاسمیک را گرفته بود. من مشت در هوا تکان می دادم و نیلوفر که یک سال و اندی من بزرگتر بود شعار هم می داد. سه روز پیشش شعار شاه فراری شده، سوار گاری شده را می داد و امروز شعار جاوید شاه. البته کلمات شعارمان " آش دادا بودا داری" بودند. شاید من هم شعار می دادم. این را هاسمیک هم فراموش کرده است.

در آن روز، شاه که سه روز پیشش، بعد از فشارهای زیاد از طرف ملیون مجبور به فرار از کشور شده بود، با یک کودتای نظامی و با کمک آمریکا و نیروهای لباس شخصی اش به سرکردگی شعبان بی مخ، به کشور بازگشت.

او یک بار دیگر، این حرکت را در جریان انقلاب ۵۷، تکرار کرد. تنها کاری که در مقابل حرکات میلیونی مردم بلد بود. فرار. این باره هم فرار کرد به این امید که چندی بعد مجددن چون گذشته، باز گردد. ولی کور خوانده بود، چرا که هیچ قدرتی آبرویش را برای حفظ او در قدرت، معامله نکرد. این بار، "آش دادا بودا داری" دیگر خیلی شور شده بود.



در تصویر مشتی از اراذل و اوباش آن روز را می بینید. در این جا سکینه قاسمی، ملقب به پری بلنده هم دیده می شود. شعبان جعفری ملقب به بی مخ،  زیرک بود و در جریان انقلاب 57 از کشور گریخت. ولی پری بلنده فکر هم نمی کرد که ب وسیله شیخ صادق خلخالی، جلاد جدید دادگاه های ایران، محکوم و در یک روز، هم راه دانشمند فرهیخته، سرکار خانم دکتر فرخ رو پارسا وزیر آموزش و پرورش و اولین و اگر اشتباه نکرده باشم، تنها وزیر ِ زن ِ تمامی تاریخ میهنمان، پای جوخه ی اعدام برود.

------------

* و ما هم چنان دوره می کنیم

شب را

          و

              روز را

هنوز را.......... احمد جان شاملو

------------

نظرات 25 + ارسال نظر
علیرضا یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 10:45

اوکی، گات ایت!!! چه جالب، من بمیرم هم باز ازم مطلب به اشتراک گذاشته میشه!! بی صبرانه منتظرم ببینم چه حسی داره!

امیدوارم شما ته صف باشید. چرا که خود من خیلی جلو هستم. شما ببینید من نباشم اینجا جه جوریه.

علیرضا جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 17:49

چیزی که من میبینم:
یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:05
جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 13:18
و الخ...!

متوجه شدم. این یادداشت هر سال بیست و هشتم مرداد به روز میشه. یا کلن برش میدام و دوباره منتشرش میکنم. در نتیجه کامنت های قبلی با تاریخ همان وقت دیده میشن. مثلن سال دیگه کامنت خود شما در اینجا با تاریخ 29 مرداد 95 دیده میشه.

علیرضا جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:58

راستی یه سوال، تاریخ کامنتها چرا اینطوریه؟!!

چه طوریه؟

علیرضا جمعه 29 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:56

سلام. تازگیا و به صورت کاملا اتفاقی با وبلاگت آشنا شدم. خوشحالم، چون اتفاق خوبی بود. یه جستجو کردم در دنیای مجازی و دیدم بسیار فعالتر از این حرفا هستی!
حالا کلی مطلب دارم واسه خوندن و اندیشیدن.

ممنون.

sophia یکشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:05 http://reflexion.mihanblog.com

من یکی که حکومت تاجدار رو به عمامه دار ترجیح میدم. اون یکی بدی هاش هرچقدر بود نصف نصف نصف بدی های اینا نبود. جمعیت بیست میلیونی بهتره یا هشتاد میلیونی؟! این همه جمعیت بیکار و عصبانی رو ببنید چطور با فریب اخرت و بهشت و خر کردن..
کاش نسل شما هیچ کاری به اوضاع نداشت...بهانه نسل ما برای اینکه هیچ غلطی ازمون سر نمیزه همینه؟!! هر مداخله ای به بدتر شدن اوضاع منتهی میشه.

در گیر و دار جنگ قدرت بین ابرقدرتها، اتفاقاتی در منطقه افتاد. اولیش همان شاه بود. بعدش به تدریج کشورهای دیگر از جمله تونس و لیبی و مصر و عراق و افغانستان و .................
که به نظر من نا امن کردن مرزهای شوروی همچون ایران و افغانستان برای سرنگونی اتحاد جماهیر شوروی بود که موفق هم بود.
ریشه جمعیت در شکل حکومت نیست. که در زمان است. بهرحال حدود چهل سال از آن تاریخ گذشته و جمعیت سی و شش میلیونی سال 57 شده دو برابر و خورده ای. ها؟
بهرحال من که آن دوران را دیده ام، خیلی از سرنگونی او دلخور نیستم و راستش خودم هم در حد توانم به این سرنگونی کمک کردم. تا به امروز هم پشیمان نیستم. با این که من چیزهایی را از دست دادم. چیزهایی که شما ندارید. و لذت داشتنش را نمی دانید. فکر نمی کنید من این میان بیشتر ضرر کرده ام؟
ببینید! تاریخ تحولات جهانی ممکن است برای یکی دو نسل طولانی باشد ولی در مجموع همه ی جهان به سمت بهتر شدن می روند.
نسل شما هم هیچ مبارزه ای غیر از شرکت در انتخابات هر ازگاهی که در کشور انجام می شود نباید بکند و در این انتخابات بین بد و بدتر، بد را انتخاب کند. این بزرگترین وظیفه ی نسل من و شما و بعد از شماست.
به قول خودم: چند صد سال بعد، (شاید هم کمی کمتر)، بچه های مدرسه در کتابهای تاریخ شان می خوانند:
بعد از دوران حکومتهای شاهنشاهی در میهنمان، برای مدت کوتاهی روحانیون قدرت را به دست گرفتند ولی به تدریج ............

میتینگ انلاین سه‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 12:12

سلام
حکایت انقلاب شده حکایت خاطرات دوران سربازی!
الواتی مثل کاشانی چه کاره بودند پس؟

من یک سالم بودم. فقط شعار می دادم. ینی شعار دادن های من رو داری می بری زیر سئوال؟

پاپیون جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 13:18 http://http://oinion.blogsky.com/

محسن آقا سلام مخلصمندیم

عکس پروفایلت خیلی توپ و پر باد است.

داستان کودتای 28 مرداد خیلی پیچیده و درهم است من مدّتی براش وقت گذاشتم و مطالعه کردم نهمصدق آنطور که باید و نه چپی ها و نه مردم درست نفهمیده بودند که چه می خاهند یا اگر کسی مثل مصدق می دانست چه می خاهد زمان و توان اجرا نداشت
به هر حال معتقدم پایه ی انقلاب 57 همان روز گذاشته شد
یعنی بار کج محمدرضا پهلوی آخرش هم به مقصد نرسید.

یه داستان کوتاه گذاشتم که به کودتای بیست و هشت مرداد هم توش اشاره داره خاندنش خالی از لطف نیست
می دونم که خوشت میاد
یه سری بزن بزرگوار

ممنون از نوشابه ای که برای عکس پروفایلم باز کردی.
***
من آن وقت هم که در آغوش هاسمیک بودم برای همین شعار آش دادا بودا می دادم. چرا که می گفتند: شاه آمریکایی است و مصدق اینگیلیسیای خبث. سال 32 شاه را انتخاب کردم و در 57 به او پشت کردم. وقتی که در آغوش هیچ کسی نبودم.

مردتنها(سعید) چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 20:27 http://mardtanha72.mihanblog.com

درود محسن گرامی
به امید روزی که جماعت حاکم بر کشورمان هم بروند و هرگز بر نگردند

این جماعت هستند. همیشه بوده اند. از جماعت رژیم گذشته هم خیییلی ها هنوز هستند با همان باور ها. فقط شاه رفت و بر نگشت.

آزاده چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 20:12 http://yekfenjanandishe.blogfa.com

سلام و درود بر شما

تاریخ یعنی تعریف حماقت های سلاطین و انسانها همین و این حماقت ها مدام تکرار می شود تشکر پست شما را خواندم
-------------------------------------
به روزم با پستی تحت عنوان " کسب هویت بوسیله مارک " در انتظار شما هستم سپاس [گل]

ینی همان دوره کردن شب و روز.

من آخرین یادداشت شما را خوانده و کامنت هم در آن جا دارم.

رضا سه‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 14:04 http://screedwall.blogsky.com/

آقا شمام برا خودتون سرزمین کهنی هستینا

ما که انقلاب منقلاب نه کردیم نه می کنیم
محتمل هست حتی پاچه خواری هم بکنیم جای انقلاب.شایدم رفتیم اصلا

والا چه کاریه.

چی فک کردی؟ یک وختی فقط من بودم و احمد و یه چن تایی دایناسور.
هر کاری می خوای بکنی بکن. فقط نرو. رفتن خیلی بده.

فلورا سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:23

من اینجا یه پست موسی و شبان دیده بودم... یعنی خواب دیده بودم؟؟!!

این پست های ماه رمضان بعد از یک هفته برداشته می شود تا سال دیگر. شاید در فضایی دیگر سال دیگر جلوه ای دیگر داشته باشد.
از جمله همین شب احیا.

فلورا سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:21

من حدودا تا 20سالگی نسبت به کودتای 28 مرداد همون احساسی رو داشتم که به دیگر وقایع تاریخ سرشار از تراژدی ما، اما یه شعر از استاد شفیعی کدکنی در سوگ مصدق منو داغ دار همیشگی این واقعه کرد چون باعث شد هر چه بیشتر درباره ش بخونم... خصوصا دفاعیات مصدق در دادگاه... اصلا کل ماجرا برام تو چند سال سوژه مطالعه بود... اما ... اون داغ هیچوقت از دلم پاک نمیشه ... از دل هیچ اایرانی آگاهی پاک نمیشه!

شمس یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:47

من با سلام خدمت ان یار مه ری بان
بازهم بر همان عقیده ام با کمی تغییر که شاید روزی جرات کردم بگویم

آن روز حتمن می رسد.

سارا خانوم شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:09

سلام رفیق
عجیب که از ارمین خبری نبود درکامنتها........تا جایی که من خواندم
=======================
و اما درباره کودتای ۳۲
در چنین روزی پدرم تیر خورد.........مچ پای راست.......
در دفتر خاطراتش.......کلی دربارش نوشته.......
و کلی حرص خورده..........
از خیانت .....از .......دکتر مصدق.......از ..........
پدرم نظامی بود........و حاضر نشد همکاری کنه......نتیجش شد از دست دادن کل درجه ها و محاکمه نظامی........میخواستن اعدامش کنن.......با پای تیر خورده و دست شکسته.......
داستانی واسه خودش............
تو یکی از وبلاگام نوشتم..........
داستان کل زندگیشو..........نه همشو.......بخشیشو.........
اگر فیل افکن داری.......بدم بخونی.......فیلیش کردن......
خیانت و بلاهت همیشه کنار هم میان........
پدرمو دوست صمیمیش نجات داد.....با کلی پول و رشوه....حکم اعدام شد تبعید به بحرین.......استان ۱۴.......اونوقتا بحرین کشور نبود........
پدرم.......با ۱۰۰ تک تومنی........راهی دیاری شد ...که هیچی ازش نمیدونست........
بارها و بارها خاطراتشو خوندم........
وقتی زنده بود..........شبهای درازی ور دستای خوشتراش و نرمش مینشستم........موهامو نوازش میکرد با همون دستا........انگشتر یاقوت نشونشو میچرخوند.......و میگفت کجا بوددیم دختر؟؟؟؟؟
نوشته هاتون منو یاد پدرم انداخت........ممنون.......
خوش باشید

این پست پارساله که امسالم اینجا نشسته. آرمین هم حتمن دیده دست دومه کامنت نزاشته.
تمامی کامنتا مال پارساله.

روش رد شدن از فیل رو بلدم. برام بفرست.

یاد و خاطره ی پدرت گرامی باد. پدر من اون روزا دبیرستان نظام می رفت. هیچ وقت از آن روزها هیچچی برام تعریف نکرد و هر آنچه می دانم خاطرات هاسمیک است.
یعنی مادرم.

سیروس جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:42

هر قدر هم که از این اوضاع نفرت داشته باشیم باید بدانیم که ما این جمهوری اسلامی ایران را از شاه داریم.شاهی که همواره اماده فرار بود و بجز ان دو بار حداقل سه بار دیگر هم چمدان هایش را برای دررفتن بسته بود.شاهی که ریشه هرچه حزب و سازمان و ادم حسابی بود از کشور کند تا کسی برای برای غارت خاندان پهلوی و سگهای دور و برشان مزاحمت ایجاد نکندو تنها سازمانی را که به جا گذاشت سازمان روحانیت بود که در دوره شاه مسجد هایش را ده برابر کرده بود و وقتی کاسه صبر مردم از نابسامانی و غارت و کشتار زژیم شاه به سر امد تنها وارث ان شد و همان روش ها را بی کم و کاست بازسازی کرد. این بگیر و ببند ها هم یادگار همان دوران است.این قلدری ها هم از همان دوران به جا مانده.
خوب است کسانی که نمیدانند چرا انقلاب شد و چطور به اینجا رسید کتاب < از سید ضیا تا بختیار> نوشته مسعود بهنود را (با وجود مقداری غلط)بخوانند تا سیاهکاری های شاه و شباهت اوضاع دو رژیم را بهتر دریابند.

این قامنت وزین دربست مورد تایید ماست.

نسیم خیس کولی دوشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:57

این 29 امرداد روز تولد منه خیلی دوسش دارم.امید پس کودتا!

پس اون روز تولدتون مبارک.

شمس پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 21:52

استدلال اخرتون رو در اوج مستی در حال گوش دادن به فرهاد از بیبی سی رد میکنم
رد میکنم و رد میکنم

نوش.
اگر منظورت گازه که همان وقت درستیش عیان شد.

شمس دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 00:37

پس شما در مورد ترکیه که درامدش همه از توریست است چه فکری میکنید
راستی اصلن بد میشد در منطقه خاورمیانه کشوری به بزرگی ایران چون ژاپن بشود و بتواند صادر کننده تکنولوژی صنایع سنگین در سال ۱۳۷۰ بشود یا اینکه همه روستاهایش تا سال ۱۳۷۵ گازدار بشود یا اینکه صد کوفت و زهر مار دیگر بد میشد برای کشورهایی که منابع نفتی ملتهای ضعیف را میمکند بد میشد کشوری چون ایران به نفت متکی نباشد یا وزرایش همه باسواد و متخصص باشند
باید اینگونه میشد و شماهم هرچند کم حتا به قدر شکستن یک شیشه کمک حال ایجاد وضعی اینچنین میشدید و بعدش اسلن به نسل بعدی که سئوال میکنند چرا جواب هم ندهید
باید اینچنین میشد ولی پیش خود فکر کنید

قربانت گردم توریستی با پول شویی فرق می کند. نوش جانشان. چند روز پیش در جایی آمده بود که سالانه یک میلیون ایرانی به کشورهای دیگر می روند و در آنجا پولی که در تمام طول سال پس انداز کرده اند در عرض یک هفته خرج می کنند. یکی از این کشور ها ارمنستان است بدون هیچ گونه جاذبه توریستی. فقط می روند که یک هفته بی سر خر خوش بگذرانند.
شما یک لحظه هم فکر کنید به این که با آن دیکتاتوری و در یک جامعه تک حزبی چگونه می شد به این نقشه هایی که از آن نوشتید و همه درست است، جامه عمل پوشاند. مگر با جامعه ای که رقابت بین احزاب و سیاستگزاران نباشد می شد به تمدن بزرگ رسید؟
گاز گفتی یادم افتاد که بنویسم برایت. اولین جایی که در تهران لوله کشی گاز شد محله فقیر نشین کوی نهم آبان بود. الان نامش شده سیزده آبان. ما در آن وقت تحلیل می کردیم که به به اینهمه می گوییم رژیم طرفدار فقرا نیست. بیا این هم ضد تحلیل ما. ببینید. بعدش که محله بعدی به شمال شهر رفت لو رفت و فهمیدیم که چون لوله کشی گاز کار و حرفه جدیدی در کشور بود اول در آن محله انجام دادند تا اگر قرار است حادثه ای در حین کار رخ دهد عواقبش دامن فقیران را بگیرد. چرا که تا سالها بعد دیگر هیچ محله فقیر نشینی صاحب گاز نشد.

محمد یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:11 http://mohamed.blogsky.com/

میشه واضحتر بگی کدوم ممه رو؟)

طبق نظریه اینجانب شما هنوز یه انقلاب دیگه رو میبینی. من دو انقلاب دیگه! پسر من ۳ تا! هی دور خودمون میچرخیم و خاطره تعریف میکنیم.و بازم برا اثبات تاریخ با هم میجنگیم و مثلا من میگم مصدق و تو میگی کاشانی و من میگم شاه و تو میگی ... همینجوری سرکاریم دیگه... سرمون گیج رفت به خدا.

اونی که لولو بردش. مگر چند تا ممه را لولو برده؟
خب سرمون گرمه دیگه. اگر از خاطرات انقلابهایمان برای دیگران حرف نزنیم از چه حرف بزنیم؟

شمس یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:47

ازما که گذشت جانم ما میخاستیم بازیها و خووشیهای هر دوره ای را در همان دوره انجام بدیم حالا ۱۰ یا ۱۵ سال تاخیر کرده است کارهای مربوط به ۱۵ سالگی رو در ۳۰ سالگی و الخ وان موعودی که منظور نظر بود ایمام زمون بود که همه پیر مردا که جوانان زمان شما بودند میگن امام امد و ما بیرونش کردیم
والبته که دوران ان شخص خوب نبود ولی این را هم در نظر بگیریم که اینجا خاورمیانه است و ما ایرانی و انتظار کشوری همچو سویس اب در هاون کوبیدن است

پس من اشتباه کردم. ما فقط درمورد سویس یک چیز را می دانیم و آن این که خیلی کوچک است و دوم این که تنها درآمدش از پول شویی های خلافکاران و دیکتاتور هاست. خب از این میان چیزی هم به ملتش می رسد.
این است که عمرن بخواهیم سویس بشویم. البته آزادیهایش بد نیست ولی .... نان بی ناموسی خوردن خیلی خوب نیست.

احسان یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 13:17 http://bezangaah.blogfa.com/

تاریخ آیینه عجیبی از حماقت‌های بشر است و گویی یک نفر در آن بالا آیینه‌ای در برابر این آیینه گذاشته تا از این حماقت رنج‌آور ابدیتی بسازد...

انیشتن بود که میگفت؟:
دو چیز نهایت ندارد یکیش فضا و دیگری حماقت بشر. اولی را مطمئن نیستم ولی دوم را چرا.

حسام یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 http://hessamm.blogsky.com

آش دادا بودا یعنی چه؟!

آش که یعنی شا. باقیشم نمیدونم.

شمس شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 15:21

دوروز پیش با خود میگفتم اگر همه بیایند به حماقت های خود اعتراف کنند چه میشود واگر به این مردم بگویند ده روز دیگر او خواهد امد انموقع علی رغم همه بدی های او من میگم هرکس هرچه توان دارد به اذین کوچه ها بکار خواهد گرفت همه خیابانها مفروش خواهد شدو باز مثل ۱۲ بهمن ۵۷ مردم از محمد رضا استقبال خواهند کرد
رفتن او درسی به بلندای تاریخ است به ایرانیان
شاید شما و دوستانتان بنشینید در خانه و بیرون نیایید ولی جوانان تشنه کمی نان و ابند و ذره ای ازادی از همانی که شما داشتید و خودشان ارام ارام همه چی را حل میکنند
و شاید هم نه
حتا بعضی ها میگن اون موعودی که منتظرش هستید شما سال ۵۷ بیرونش کردید

نه شمس جان. مطمئن باش اگر خوب بود نمی رفت. هیچ کس از گرسنگی نمرده. ولی این آخریا آن قدر خودکامه شده بود که اگر به اسبش می گفتی یابو خشتکت تا شب می شد کراوات و می افتاد به گردنت. ما تا قبل از این که برود حتا تا سال 53 هم هرچه دلمان میخواست دری وری به او می گفتیم. البته در جمع های دانشجویی و خودمانی. ولی بعداز 53 و حزب فراگیر رستاخیز و این .. مشنگ بازیها اگر این گفتگوها فراتر می رفت واویلا بود.
یکی از دوستان خودم را که دستگیر کردند به خانه اش ریختند و بهانه دستگیریش داشتن کتاب بوف کور بود.
اما خوبی الان این است که اصلن صادق هدایت از بیخ و بن ممنوع است. بگذریم از این که شاید اگر شبی به خانه ای ریختند این بار مفاتیح را بهانه کنند. این که الان چگونه است ربطی به آن دوران ندارد.
در ضمن به آن بعضی های منتظر بگوی که او مرده. باور کنید که مرده. منتظر مرده نباید بود که قربانت گردم.

فرناز شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 http://farnaz.aminus3.com/

پریروز مستندی در این مورد می دیدم که به جز اینکه بشد ت از خیلی جوانب فکر برانگیز بود ضمنا پر بود از عکس های خیلی تماشائی سیاه و سفید از آن روزها .. عکس هائی از زن ها و تظاهرات ... راستش خیلی غبطه خوردم به اینکه ما کجاییم و چه می کنیم و چه کردیم و ..... یک مقاله چرا ...
اما این بانو یاسمن پاک دلم را برد با بچه ی شری به بغل و بچه ای هم در دست در آن شرایط ! واقعا صدها درود بر او . صد سال زنده باشد و سلامت .

ممنون. بهش میگم.

پروانه شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:05 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

آفرین به این حافظه!

من کمی که به ذهنم فشار بیاورم شاید مشروطه هم یادم بیاد!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد