بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

احمد محمود


چند روز پیش، احمد محمود را روی جلد ماه نامه ی تجربه دیدم.

هر گاه نام  او را می شنوم، یا می بینم، روزی را به یاد می آورم که در سوک هوشنگ گلشیری بودیم. در میدان نیلوفر و در جوار مسجدی در همان میدان. به نرده ای در میدان تکیه کرده بود. با سیگاری گوشه ی لب. با نگاه های سنگین رهگذاران را نگاه می کرد. شاید هم می پایید!!. مراسم به پایان نرسیده بود و ملت هنوز از مسجد بیرون نیامده بودند. نزدیکش شدم. لبخندی زدم و بی سلامی در کنارش ایستادم. ینی راستش خودم را به زور در کادری که او هم در آن بود جا دادم. لبخند را به شیرینی پاسخ داد. خیلی طول نکشید که دور و برمان شلوغ شد

خودم را از آن میان بیرون کشیدم.

آخرین باری بود که دیدمش.

 

***

 پ.ن.

 

جمله ای از ایشان را پاپیون در کامنتی گذاشته بود که حیفم آمد برایتان در اینجا نگذارم.

بگذار ببینیم آنچه که هستیم و بشنویم آنچه که می گوییم.


نظرات 3 + ارسال نظر
مهربانو جمعه 17 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 20:36

سلام دوست ارجمندم
خوش برگشتید....
من عادت دارم کتابه را جند بار می خوانم و هر بار دریافت متفاوتی را از متن تجربه. می کنم...امروز وقت شد کتاب ساحره پورتوبلو از کوییلو را برای بار دوم خواندم...برام جالب تر از قبل بود خواندید این کتاب را؟

ممنون.
کتاب را نخوانده ام. ولی من هم این باور را دارم. اصلن چه بسا گاهی برای چندمین بار که کتابی را می خوانم چیزهایی در آن می بینم که تا آن وقت ندیده ام.

مهربانو جمعه 10 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 21:50

دوست ارجمندم شاید عجیب باشد ولی
من رمان همسایه ها را 4 بار خواندم!!
اولین بار در دبیرستان
بعد دانشگاه
دفعه بعد هم دانشگاه..

دفعه آخر دو سال پیش ..راستش الان دلم می خواهد بازهم بخوانمش....

همه آثاراحمد محمود زیباست اما..همسایه ها چیز دیگریست...

اصلن هم عجیب نیست. خیلی هم طبیعیه.

پاپیون جمعه 10 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 14:03 http://oinion.blogsky.com/http://

محمود نویسنده ی نابغه ای که در حقش جفا شد و بهترین رمنسش را(همسایه ها) هیچگاه نتوانست به صورت قانونی به چاپ برساند این بهترین نوشتارش بود و چه دردناک است برای یک نویسنده که نتواند بهترین مخلوقش را بالنده در جامعه اش ببیند. این جمله از او را هیچگاه فراموش نمی کنم که می گفت:
بگذار ببینیم آنچه که هستیم و بشنویم آنچه که می گوییم .

روانش شاد مروارید دریای ادبیات ایران بود.

خوشبختانه چه قانونی و چه غیر قانونی هر وقت، هر کس بخواهد هر رمانی را می تواند در اینجا تهیه کند.
این جمله اش را خیلی دوست دارم. یادم نیست کجا دیده ام. ولی کم و بیش آن را به یاد داشتم. ممنون که درستش را برایم نوشتید.
این را زیر متن می گذارم.
به وبلاگ شما سر زدم. دوستش داشتم. پیوندش را آن بغل گذاشتم که گمتان نکنم.
شادزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد