بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

این راه را نهایت صورت کجا توان بست


جاده ی نایین

اسفندماه هشتاد و پنج خورشیدی 


با کلیک روی نیم بیت اول غزل را با صدای خودم بشنوید.


با نیت قبلی این یادداشت را بخوانید.


***


زان یار دل‌نوازم شکریست با شکایت

گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت

بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم

یارب، مباد کس را مخدوم بی عنایت

زندان تشنه لب را جامی نمی دهد کس

گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

 

 ای آفتاب خوبان، می‌جوشد اندرونم

یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت

هر چند بردی آبم، روی از درت نتابم

جور از حبیب خوش‌تر، کز مدعی رعایت

چشمت به غمزه ما را خون خورد و می‌پسندی

جانا، روا نباشد خون‌ریز را حمایت

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

که‌ش صدهزار منزل بیش است در بدایت

از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیافزود

زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت

در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود

از گوشه‌ای برون آی، ای کوکب هدایت

عشقت رسد به فریاد، ور خود به‌سان حافظ

قرآن ز بر بخوانی بر چارده روایت!

 

ای صاحب فال بدان و آگاه باش که به تازگی میانه‌ات با یارت شکرآب شده است و برای کسانی که فکر می‌کنی در عشق نکته دانند این را تعریف می کنی. اولن ینی چه که او را شکر می کنی و شکایت هم از او داری؟ خودت می دانی منظورت چیست؟ بگذریم. داستان این است که، هر کاری برای یارت کرده‌ای جلوی چشمش نیست و دو قورت و نیمش هم باقی است. ولی بدان نه او که هیچ کس دیگری یک جام به لب تشنه ای نمی گذارد و همه نمک نشناس شده‌اند. فقط تو تنها نیستی که این گونه فکر می‌کنی. هرچند خودت هم می دانی و  با این که تمام این ها را باور داری ولی باز هم مدام از او تعریف می‌کنی و او را با انواع و اقسام القاب خوب می‌خوانی. مانند، آفتاب خوبان و حبیب و جانا و ...... این اصلن چه معنی دارد؟

یارت حاضر نیست حتا یک ساعت تو را در سایه عنایت و مرحمت خودش بگنجاند ولی تو باز به او می‌گویی آفتاب خوبان. خب تقصیر خودت است. این را بدان، قرار نیست اگر ما کسی را دوست می‌داریم او هم ما را دوست داشته باشد و یا برعکس. ها؟

ای صاحب فال باز هم بدان و آگاه باش، ینی همیشه بدان و آگاه باش، راهی که می‌روی نهایت ندارد. بی‌خود در پی مقصد مباش. مگر این‌که صدهزار مسافرخانه را پشت سر بگذاری و بعدش شاید فرجی از این ریاضت در تو حاصل بشود. در ضمن و راستی همه‌ی این‌ها به‌کنار، تو چرا می‌ترسی؟ و وحشت داری؟ این راه را نمی‌خواهی بروی، خب نرو. بگیر سرجایت بنشین و تحمل کن. سلف عزیز بنده ینی آقای عطار می فرماید: گر مرد رهی میان خون باید رفت. خب گر مرد ره نیستی، نرو. بهرحال اگر از دست یارت بخواهی سر به کوه و بیابان بگذاری خیلی ظلمانی و تاریک و سیاه است . شب می‌شود و راهت را گم می‌کنی. گرفتار جانور و ..... اینا می شوی. پس در نهایت فرقی به حالت ندارد. ولی جان مادرت دیگر به او نگو آفتاب خوبان.

البته یک راه حل خیلی سخت داری. ینی شاید ترجیح بدهی که در بیابانی و راهی بی نهایت بروی و گم هم بشوی. حتا. و آن این است که بتوانی همچون من قرآن را از بر و در چارده روایت بخوانی. هستی؟ بسم الله.

نظرات 5 + ارسال نظر
آرام شنبه 27 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 01:08 http://mylifepath.blogsky.com/

توصیفتون خیلی با مزه بود

ممنون.

فرنگیس پنج‌شنبه 11 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 21:37

عشق و روی دیگر آن ....نفرت مضاعف !!!!!!عجب نیمه هولناکی دارد این عشق

بیش از نیمه.

اقای صورتی دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 15:30 http://tofangbazi.blogfa.com

دزروود بر محسن سکولار و دوست داشتنی
چندی پیش ما تفالی ب حافظ زدیم و یکی از اشعار بی ناموسی حافظ ب پستمان خورد!
در ان فال حضرت حافظ می فرماید:
ناگهان پرده برانداخته‌ای یعنی چه
مست از خانه برون تاخته‌ای یعنی چه
تعبیر یا تفسیرش انکه حافظ اشاره ب حرکت شوم 2جوان را دارد ک دنبال مسایل خاک بر سری هستند ک ناگهان احتمالا ان خانم در وسط عملیات حفر تونل و پرده برداری متحول شده و ب همان صورت بی ناموسی ب اغوش اسلام می دود.در نظر داشته باشید پرده برانداختن ک حضرت حافظ میفرمایند با آن پرده‌برداری که مسوولان در افتتاح تونل می‌کنند کاملا متفاوت است
حال ما نفهمیدیم این فال حافظ وصف حال ما بود ایا؟!تلنگر بود ایا؟!چ بود؟!

خیر قربانت گردم. خلاف تفسیر کرده اید. حافظ و این بیناموسی ها؟ نفرمایید. هیهات دهانتان کج می شود. بستن چنین تهمتی به شیعه ترین شاعر تاریخ ادبیات ایران؟ باز هم هیهات. شاید هم تخصیر معلم ادبیاتتان باشد که خلاف به شما تعلیم داده اند. این را باید شما به اهلش بسپارید که بنده باشم. این اصلن از آن شعر های بی ناموسی نیست. خلاف برداشت فرموده اید. و اصلن اند اسلام است. هرچند که نود درصد کارهایی که آدم در زندگی می کند ضد اسلام است. ولی عجالتن این یکی از آن ده درصد باقیمانده است که اند اسلام است. در اینجا کسی از خانه بیرون می تازد که مست است. همین ینی پرده برانداختن در اسلام. این که جنسیت وی زن یا مرد هم باشد در شعر نیست. اصلن اشعار حضرت حافظ زن و مرد ندارد. مثلند وختی می فرماید عاشقا، شما نمی توانید حکم کنید که منظورش شما بوده اید یا همسر شما. زن و مرد ندارد. عرض کردم.
این که در مورد حضرت عالی چه تفسیری دارد عرض کنم که می فرماید: ای صاحب فال بدان و اگاه باش که وختی مست کردی از خانه بیرون نیا. گیر و گرفتاری دارد. شلاق خوردن دارد. جریمه دارد. چه قانونی و با اقساط و چه غیر قانونی و نقدی. بعدش ممکن است در بیرون دچار مسائل و مشکلات بی ناموسی بشوید. مثلن بر زن مردم نظر حرام بیاندازی یا اگر زنی بر مرد مردم نظر حرام بیاندازی که عاقبتش آتش دوزخ در انتظارت است و کلی مصیبت های دیگر که در این مجال نمی گنجد. برای خودتان فرموده. صحبت از افتتاح جایی نیست. همین.
اصلن و در ضمنن شما ممکن است شماره ی موبایل معلم ادبیاتتان را برای بنده بنویسید. کمی تا قسمتی با ایشان کار دارم.

محبوب دوشنبه 8 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 10:10 http://a-tree.blogsky.com

وایییییییییییییی خداااااااااااااااااااااااااااا
منم از این جاده ها می خوام که ته ندارن...
می خوام میخوام می خوام
همین الان می خواااااااااااااااااااااام

این جاده ها در عالم واقعنی و فیزیکی وجود ندارند. نهایتن کره ی زمین رادور می زنید و سرجای اولتان برمی گردید.
ولی در زندگی هستند. جاده هایی که نهایت ندارند. ولی حضور در آن جاده ها جز یاس و حرمان چیزی نصیبتان نمی کند.

راستی؟ شما حالتون خوبه؟ از این ورا.

مهربانو یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 11:41

دوست ارجمندم مثل این شعره دیگه...

راهی ست راه عشق..که هیچش کرانه نیست....
آنجا جزاین که جان بسپارند چاره نیست!!!!!


سوال:
چراباید ازاین راه بریم اصلن؟ مجنونیم عایا؟

آخه در این جا صاحب فال به عشق هم نمی رسه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد