بکوشید و نیکی به بار آورید
چو دیدید سرما، بهار آورید
یاران دبستانی
کردستان
دبستان شیخ مهاجر
هزار و سیصد و چهل و یک خورشیدی
سرود "همشاگردی سلام" را بشنوید.
عکس از اینترنت و از سینماپرس
با ترانه، در اولین شب نمایش فیلم فرزند چهارم به دیدنش رفتیم. در سینما شهرفرنگ. سینمایی که این روزها نامش شده است پردیس آزادی. و این شهر فرنگ نام یکی از سالنهایش است. من تا کنون آن را شهرفرنگ مینامیدم، ولی بعد از دیدن فیلم فرزند چهارم آن را آزادی مینامم که به قول قدما شهر فرنگ قدیمی تومنی صنار با آزادی امروز فرق دارد. این روزها گویا نام آزادی برای این سینما برآزندهتر است. آزادی آن هم در نهایت ولنگ و وازی آن.
این سینما این روزها نام بهترین سینمای کشور را با خود به یدک میکشد. در ابتدای آغاز به کارش کنترلچی ها همین که میدیدند کسی موبایلش را از جیبش بیرون میآورد، میآمدند و محترمانه به او تذکر میدادند ولی گویا خسته شدند از بس که امت همیشه در صحنه موبایلشان از فیلم، برایشان مهمتر بود و هست و شوربختانه خواهد بود.
در هنگام نمایش فیلم آقایی که مدام با لگد به صندلیهای ردیف جلویی که من و ترانه در آن ردیف جلوس فرموده بودیم میزد که ....... نمی دانم ........شاید خشتکش تنگ بود و ........ الله و اکبر........ موبایلش زنگ زد.......
دریییییینگ
سلام.
حال شما؟ خوبید؟ شرمنده کردید. امر بفرمایید .....خواهش میکنم. بفرمایید
آه.........
چه حرفیه مهندس.....
ببینید مهندس این پروژه .......
برگشتم و تا قطع کردن مکالمه اش با مهندس نگاهش کردم. تا پروژه و گفتگو با مهندس را درز گرفت.
موقع خروج از سینما که آخرین نفراتی بودیم که از سالن بیرون میآمدیم، چون مسئولین سینما از تماشاچیان بدتر، از چند دقیقه مانده به پایان فیلم چراغها را روشن میکنند و تماشاچیان هم انگار از زندانی رهایی یافته اند بی دیدن پایان فیلم، از سینما خارج میشوند، ............ به ترانه گفتم:
ببین دخترم، رابطهی پدر و دختری ما به کنار، ولی این آخرین باری بود که من با تو، برای دیدن فیلمی به سینمای آزادی آمدم. –شهرفرنگ را نگفتم، چرا که شهر فرنگ در ذهن من نوستالژی اولین روزهایی است که این سینما ساخته شد. آن روزها بسیار با کلاس تر از امروز بود. با تماشاچیانی بسیار بافرهنگ تر از امروز- این مردمی که من این روزها میبینیم به این سینما میآن فقط و فقط برای کشتن وقته و نه برای دیدن فیلم.
ترانه گفت: راس میگی بابا. تازشم اگه بهشون بگی که چرا توی فیلم با موبایل حرف میزنین میگن:
ببخشیدا ولی فیلمشم مالی نیست.
به ترانه گفتم:
ای کاش من میفهمیدم که فیلم مال ینی چه؟
مال ینی......... گاو؟ خر؟ گوساله؟ گوسفند؟ یا سگ گله؟
ملت ایران که اگر یک الف اولش بگذاری می شود املت ایران، با فرهنگترین ملت در تمامی ملل جهان است. ملت ایران نه تنها با فرهنگترین که متمدنترین ملت در تمامی جهان است. ملت ایران برای درست کردن جوجه کباب در یکی از روستاهای تاریخی که در تمامی سازمانهای فرهنگی جهانی در ردههای تاریخی رتبه ی اول را دارد، نیازی به خریدن ذغال برای درست کردن جوجه کباب ندارد. تا هست در و پنجرههای مشبک و چوبی که در ساختمانهای بی مالک و بیناز افتاده اند و منتظر سوزاندن هستند، باشد. اصلن این دهکده آمادهی قربانی کردن خودش است. آمادهی قربانی کردن خودش در راه جوجه کباب خوردن کسانی که با پورشه به دیدنش میآیند. و اگر پورشه سواران دون شانشان است که از بقالیهای بین راه ذغال بخرند، یا بدبخت و تنگدستند و پول ذغال کبابی ندارند و اگر هم داشته باشند ذغال لیمو را ترجیج میدهند که با آن البته کباب نمیتوانند درست کنند، حاضر است تمامی در و پنجرههای مشبک خود را در اختیار آنان قرار دهد که آتشش بزنند و با آن جوجه کباب درست بکنند.
ملت ایران..............
آی به گور جد و آباد در صد زیادی از ملت با فرهنگ و متمدن ایران. که شوربختانه هرچه سطح سواد بالاتر باشد، درصدی که مورد عنایت من قرار میگیرند بیشتر است.
این ملتی است که میگویند، از نسل فریدون و رستم و زال و سام و نریمان و سیاوش و سهراب و کوروش و داریوش و امیرکبیر و ........... است وای به حال مللی که از نسل هیتلر و موسولینی و استالین و کیم ایل سونگ و ضحاک و چنگیزخان و سلطان سلیمانند.
حتمن خواهید گفت، پورشه سواران و بی فرهنگان ایران از نسل آغامحمدخان قاجارند. ها؟
*
عکسی که مشاهدی می کنید، خانه ای است در ابیانه که در و پنجره های آن برای سوزاندن و کباب درست کردن کنده شده است.