بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

فرهنگ کودکان

فرهنگ کودکان، دلچسب و شنیدنی است. لیست راکامل کنید به نام خودتان اینجا بنویسم.


از حیز انقتاع سایط شد = از حیز انتفاع ساقط شد --- خودم

مقتصد به فرد = منحصر به فرد--------------------------- خانم ِ فلورا

قالتاق ماشین= قالپاق ماشین --------------------------- خانم ِ فیروزه

سنگیل = سنگین ------------------------------------------ خانم مهربانو

خانوما مقدل ترند = خانمها مقدم ترند ------------------ خانم مهربانو

آقاجون = آباژور ---------------------------------------------- خانم مهربانو

کلید پریز =کیریز پرید-----------------------------------------آقای آرمین

مظاوب باشید = مواظب باشید ----------------------------آقای رشاد

سرقت ممنون = سبقت ممنوع ------------------------- خانم مهربانو

پیاره دو = پیاده رو ----------------------------------------- خانم مهربانو

بازی آیلان= بازی آنلاین ----------------------------  خانم مهربانو

متفسهانه= متاسفانه ------------------------------ خانم مهربانو

سیزدمینی = سیب زمینی ---------------------------- خانم مهربانو

گودگونه = رودخونه --------------------------------------- خانم ساحل

عروس = فانوس ------------------------------------------ آقای رضا

کتاب شور = بی شعور -----------------------------------آقای رضا

رفت = رفع --------------------------------------------------خودم

دس شیو = دستشویی ---------------------------------- ترانه


متفسهم برای دوستانی که از این خاطرات شیرین ندارند.

بگذریم.

صابکار


در ایستگاه اتوبوس و هنگام عکس انداختن از بطری شرابی که بی ناز در جوی آب رها شده بود، یا بی ناز تا به آن‌جا آمده بود، کنارم ایستاد.

- چه کار می‌کنی حاج آقا؟

- دارم از این بطری شراب عکس مین‌دازم. حاجی‌ام نیستم.

- همه دیگه الان به هم می‌گن حاجی.

- اگه خوبه که من چون حج نرفته ام نمی‌تونم قبول کنم. اگرم بده که خب بده دیگه.

برگشتم و برای اولین بار نگاهش کردم. ادامه داد.

- حاجی از کجا میگی بطری شرابه؟

- خب روش نوشته. شراب شیراز. نه این که ساخت شیراز باشه. ولی خارجیه و اسم شیراز روشه.

در حالی‌که با یک‌دستم گوشی را در کیف کمری فرو می‌کردم، با دست دیگرم پاکت سیگارم را در آوردم. تعارف کردم. برنداشت. سیگار را روشن کرده و نکرده گفت:

- چه فایده الان سیگارتو روشن می‌کنی؟ هنوز تموم نشده اتوبوس میاد حاجی.

- خب منم برای همین دارم سیگار روشن می‌کنم که اتوبوس زود بیاد. مطمئن هستم تا تموم نشدن سیگار، اتوبوس می‌آد. در ضمن لااقل بگو حاج آقا. نه حاجی.

- شمام ماشین نداری حاجی آقا؟

- چرا ولی این‌روزا اتوبوس راحت‌تره. جای پارک نیست. سخته با ماشین اینور و اونور رفتن.

- ولی صابکار ما با ماشین می‌آد سرکار. پنج دیقیه‌ای می‌رسه؟

- حتمن خونه‌اش نزدیکه محل کاره.

- نزدیک محل کار؟ خونه اش تجریشه. پنج دیقیه‌ای میاد و پنج دیقیه‌ای هم میره. ماشینش خارجیه. با صد و بیست می‌آد و میره.

- صد و بیست؟ توی این ترافیک؟

- حب آره.

- ما رو گرفتی؟

- نه جون حاجی آقا. راس می‌گم. آدرس بدم فردا بیایی ببینی؟ نه. فردا نه. فردا تعطیله. جمه‌اس. پس فردا. پس فردا بیا ببین. ولی هشت باید اونجا باشی. مخبرالدوله. سر لاله زار.

داشتم می‌گفتم که خودم هشت سرکارم که اتوبوس رسید. سیگار نیمه را به طرف بطری شراب پرتاب کردم. به بطری خورد و روانه‌ی آب شد و چرخی تا زیر بطری زد و تا اتوبوس ایستاد،گم شد. سوار شدم.

فکر کردم  گفتگو در اتوبوس ادامه پیدا می‌کند. اشتباه می‌کردم. من را رها کرد و به یکی دیگر چسبید. تا بیسچاراسفند برایش سخنرانی کرد.

در تمامی مسیر و حتا گاه از آن روز تا به‌حال به این فکر می‌کنم که چگونه می‌شود با سرعت صد و بیست از تجریش و در طی پنج دقیقه به مخبرالدوله رسید. سر لاله‌زار.

هرچند، شاید ته آن بطری را خودش بالا آورده بود. ها؟

تونل و رانندگی در شب


تعداد بسیار زیادی از راننده های قهوه ای، در تونل چراغ هایشان را روشن نمی کنند. نیز در هنگام غروب و در جاده ها. اگر هم به آن ها اعتراض بکنید می گویند که می بینیم و نیازی به این کار نیست.

کسی نیست که به این ها بگوید: آخه ............، ناسزا بود سانسور کردم، تو چشمات اصلن عقاب. هرچند باید گفت بلانسبت عقاب. چشم های تو چشم های هیچ جانوری نیست مگر چشم های جانوری به نام انسان ِ ........ ولی قبول. اصلن چشمانت چشم  عقاب. ولی آخه مرد مومن، چشم من که چشم عقاب نیست. من باید تو را ببینم یا نه؟ تو مرا می بینی ولی من تو را نمی بینم. درک این مساله خیلی شعور بالایی می خواهد؟

البته که می خواهد و تو این شعور را نداری.

ایضن رانندگی در هنگام غروب. که در بسیاری از مواقع نور غروب آفتاب هم چشم صاب مرده اش را آزار می دهد.در اینجا چراغ کمکی به تو نمی کند ولی گاری تو را اتومییل هایی که از روبرو می آیند می بینند و مراقب هستند که با تو تصادف نکنند. عقاب.

خدا بیامرزد یک جناب سرهنگ راهنمایی و رانندگی را در زمانی که صدا وسیمان در اختیار ضرغامی نبود. درصدا و سیمان آن زمان می گفت و چه خوش می گفت:

آهاااااااااااااااااای ای رانندگان!، شما یک بار برای همیشه باید بفهمید که چراغ های اتومبیل فقط برای دیدن نیستند. برای دیده شدن هم هستند. فهم این قضیه خیلی سخت است؟

این جناب سرهنگ اکنون دیگر نیست ولی این کلامش هست.

بله جناب سرهنگ. فهم این قضیه خیلی سخت است.

مرده شور رانندگان قهوه ای راببرد که شعورشان در حد مورچه ای که گرفتار مورچه خوار می شود هم، نیست.

تو راننده ی قهوه ای باید یک بار برای همیشه بدانی که تمامی علائم راهنمایی و رانندگی در جاده ها با خون نوشته شده اند. خون راننده هایی مثل تو. از جمله این که در ابتدای هر تونل هرچند کوتاهی نوشته شده:

"چراغهایتان را روشن کنید"

تو چرا نمی فهمی آی کیو.

شکم گرسنه دین و ایمان ندارد



عکس از اینترنت با جستجوی نام بهشت


دین و ایمان تا وختی هست که شکم گرسنه نباشد. در غیر این صورت هیچ کس خدا را بنده نیست. باور نمی کنید؟ نکنید. حدیث است که عرض کردم.

روزی، یکی از این هایی که سالی به دوازده ماه روزه اند را دیدم در ماه رمضان. از او پرسیدم : تو دیگه واسه چی روزه گرفتی؟
گفت: آقا محسن روزه نگیریم چی بخوریم؟
در شرایطی بودم که می توانستم محیط کارش را عوض کنم. کردم. او را به آشپزخانه فرستادم. همین که پایش به آنجا رسید افطار کرد و تا آخر رمضان روزه نگرفت. باقی سال را هم، به هم چنین.
مطمئن هستم برای کار نیکی که در حق او کردم وسط فردوس برین جایم هست.*

باور نمی کنید؟ صد سال دیگر بیایید وسط فردوس برین و از اولین حوری که سر راهتان دیدید سراغ من را بگیرید.


* من ملک بودم و فردوس برین جایم بود.