بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

هزیان چهل و شش

  

 

آن شب را به یاد آر 

که تا بامداد 

در میان نخلستان های بی نخل 

پرسه می زدیم و

مهتاب 

در سیاه چاله ای گرفتار آمده بود  و 

........

خورشید  

            سر 

                   نزد

***

شعر را با صدای خودم در وبلاگ صداهایی که می شنویم، بشنوید.

نظرات 9 + ارسال نظر
فروزان یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 18:20

چرا شما اینقده خوب هزیان می گید؟
من لذت بردم
فکر کنم منم اون شب و یادم باشه

من اصلن خوره ی هزیانم.

جوهر پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 23:38 http:// chekehjohar.blogfa.com/

موندم که این ادامه شعری که براتون فرستادم چرا اسم و نشونی وبلاگ نداره
اگر خودم یادم رفته بنویسم چطوری ارسال شده
اگر پاکش کردین چه علتی داشته؟
مهم نیست اشاله اخر هفته خوبی داشته باشید
به مهمونی و گردش و شادی بگذرونید

من هیچ چیزی را پاک نکرده ام. این کار اصلن امکان پدیر نیست. کل کامنت را می توانم حذف کنم ولی بخشی از آن را نه. احتمالن خودتان فراموش کرده اید که نام و نشانتان را بنویسید.
از آنجا که اجباری به نوشتن نام و نشان در این وبلاگ نیست، شما می توانید کامنت بی متن هم بفرستید. نام و نشان که بماند.
امتحان کنید.

فرانک پنج‌شنبه 22 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:07

سلام
نفهمیدم چرا هذیان را به شکل هزیان نوشتید؟

من معمولن در املا نمره ی خوبی نمی گرفتم. این است که از روزی که بابت این املا نویسی نمره ای نگرفتم، دیگر این غلط ها را جدی نگرفتم. مگر این که هزیان در معنی دیگری به کار گرفته شود و منظور مرا نرساند. وگرنه میشدهضیان هم نوشت. یا هظیان. البته این دو شاید معنای دیگری داشته باشند و من ندانم. این است که هزیان نوشتم. دفعه بعد شاید هذیان نوشتم.

آرمین چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 18:47 http://nagoftehaa.ir

من نیستم کی اول میشه؟ اصن کسی اول میشه؟

اصلن تو یک زنبیلی بگذار و برو. فوقش هر کس که اول شد زنبیل رو از جلوی پاش جا به جا می کنه.

پروانه چهارشنبه 21 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 13:00

رد پای اژدها:

بران بوم تا سالیان بر نبود
جز از سوخته خار خاور نبود

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:31

........

از آن شب تا حالا

منتظریم

خورشیدی سر بزند

و
نخلهای نخلستان

دوباره

سبزشود

و ما
خواهیم مرد
و
نخواهیم دید

فلورا دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 22:48

چه شعر و تصویر محزونی! میتونم این حجم از حزن رو درک کنم! خصوصا بعد از این همه سال!

اما نوشته ی فرناز عزیز به این سروده "شکوه" بخشیده...سپاسگزارم فرنازجان

آقای محسن.م.ب گرامی... دلم میخواد ازتون خواهش کنم این غزل حافظ رو -حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست- برای صداهامون بخونید... عصر با دوستانم درباره ی این غزل صحبت میکردیم گفتم بهتره ازتون بعنوان "دکلمه ی درخواستی" خواهش کنم ... حتی میتونم لحن تون رو مجسم کنم

چشم.

سحر دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 15:22

اما به نظرم باز هم باید پیمود. حتی با وجود نخلستان های بی نخل. ماه زندانی شده و خورشید نیامده. شاید ما خودمان خورشید شدیم...
+امید

خب فردای آن شب رفتیم سر کار.

فرناز دوشنبه 19 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:29

هزار سال پیش بعد از انتشار اهل غرق از منیرو روانی پور فرصت خوبی داشتم تا چند بار ببینمش و چقدر این آدم ماه بود و دوست داشتنی .. یکی از چیزهایی که از او شنیدم و همیشه بیاد دارم این است که گاهی نخل را به مناسبت هایی " سر می برند " این اصطلاح او بود دقیقا ..
در نخل سر بریده یا نخل سوخته غمی بزرگ هست که انگار به ذات آن برمیگردد و این شعر با این تصویر نخل سربریده ی مهتابی _ منظورم تصویر شعر است و نه عکسی که اینجاست _ عین همان غمی را که باید منتقل می کند .
دوست داشتنی ست .

من اما هنوز اینترنت ندارم ! امروز فهمیدم که بانک نزدیک خانه ی ما هم ندارد ..

ترسیدم. فکر کردم ایده ی نخلستان های بی نخل رامنیرو به کار برده و آه از نهادم برآمد.
این نخلستان های این چنینی مرا به یاد دوران هشت سال دفاع مقدس می اندازد. این چند خط هم تصویری از همان زمان های دور بود. به قول شما تصویری هزار ساله.
ولی من حیرانم که شما چگونه یه اینترنت وصل شدید.
کماکان کافی شاپ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد