بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

عکاس ِ شهر ما

می‌گفت:

در دوران دانش آموزی. شهرمان تنها یک عکاس داشت.  شهریورماه سرش خیلی شلوغ بود. همه‌ برای گرفتن عکس  ِ ثبت نام مدرسه، نزد او می‌رفتیم. جالب این جا بود که وقتی برای دریافت عکسمان به او مراجعه می‌کردیم، معمولن آن را پیدا نمی‌کرد و عکس دیگری را به ما می داد و در پاسخ به اعتراض ما هم می‌گفت:

-مگه برای مدرسه نمی‌خوای؟

- خب چرا.

- ببر. مدرسه قبول می‌کنه. نکرد، بیار. مال من.

ما هم چاره‌ای نداشتیم. می‌بردیم و در کمال تعجب می‌دیدیم مدرسه هم پاکت عکس ها را باز نکرده به پوشه سنجاق می‌کرد.

وقتی که مرد، فرزندانش صندوقی پر ازعکس پیدا کردند. عکس هایی که به دست صاحبانشان نرسیده بود.

چرایش را هرگز نفهمیدیم.

نظرات 14 + ارسال نظر
بابک چهارشنبه 29 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:08

یکی از عکس های دوره کودکیم دچار عاقبتی تلخ شد - وقتی تنها عکس دوران کلاس اولم را برای تکثیر مجدد به عکاسی بردم هفته بعد خبر رسید که عکاسی دچار اتش سوزی شد و تنها عکس منم از دست رفت :)

آخی.
باید دنبال کارنامه های اون زمان باشی که عکست روشونه.
البته اگه عکس خودت باشه.

نیلوفر شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 00:15

من به جای پشمک از لطف شما تشکر مینمایند .

پشمک الان در بهشت دارن ما را نگاه می کنن.

حسام جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:35 http://hessamm.blogsky.com

یاد راز عکس های فیلم Amelie افتادم... اگه ندیدین ببینین که یکی از بهترین فیلم های سینمای فرانسه اس.

این فیلمو دیدم. ولی با دور تند. راز عکس هاش رو هم یادم نیست. مگر دوباره ببینمش.
من حالم خوبه؟

نیلوفر جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:11

معلومه عسل .اون پشمک مادر مرده فقط یک بار مسافرت کرد .

یاد و خاطره ی پشمک برای تمام عمر در ذهن ما می ماند. هر چند هرگز او را ندیدیم.

فریدون پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:19

سلام

عکس هایی که من تو صندوق انداختم پیدا کردی؟
پس لطفان به صاحباش برسون.

ممنون

ضمنان اوایل عکس ها 6 در 4 بود.

من اون عکس ها رو پیدا کردم ولی مطلقن صاحبانش رو نمی بینم. باید ببینم که باید با اونا چه بکنم. چون هیچ کدام از صاحبان اون عکس ها از اینترنت استفاده نمی کنند. شاید بتونم به وراثشون برسونمشون.

شهرزاد پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:08

همین دیگه یکی بوده و هر کاری دلش می‌خواسته می‌کرده حالا خوبه می‌پرسیده برای کجا می‌خوای حساب کنین این عکس‌ها می‌رفته روی شناسنامه مردم چه هر کی هر کی می‌شده

خوبی قضیه که به نفع عکاس بود این بود که اون وقتا شناسنامه ها عکس نداشت.
ولی عکسهای توی صندوق؟
من فکر کنم عکس کسانی بوده که با بزرگترشون مراجعه کردن و اونا رو نگرفتن و یک سری دیگه انداختن با گرفتن تعهد از عکاس که عکس خودشان را بگیرند.

سروی پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:04 http://matrook.blogsky.com/

بعد یک عالمه عکس ، یک عالمه خاطره ، یک عالمه تاریخ رها شده از زندان صندوقچه ... اما انگار خیلی دیر .

کاش آن روزها شما هم زنده بودید و می دیدید.

نیلوفر چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 23:39

اتفاقا این ماجرا برای گربه ما هم پیش آمد . میخاست بره مسافرت رفته بودیم براش جواز سفر بگیریم پاسپورتش عکس نداشت دکتره یک جعبه مقوایی از توی کشوی میزش کشید بیرون و گفت بگرد یکی شکل خودش پیدا کن و من یک بچه گربه درست شکل بچگی هاش پیدا کردم و اونم به صفحه اول الصاق کرد و کار تموم شد و هنوز هیچ کس نفهمیده که این عکس مال این گربه نیست ،

گربه منظورت مرحوم پشمک است یا عسل؟

رشاد چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 http://rashad.aminus3.com

میگم چرا عکس تو رو کارنامه‌ی منه!!!!

قدیمی‌ترین عکسمو برات می‌فرستم ببین نکنه اونم رو کارنامه‌ی تو باشه!

آخه این عسکاس شهر ما نبوده. هرچند به نظرم اولین عسکم خودم نبودم.
بفرست شاید عسک من روی کارنامه ی تو باشه. هر چند تو نسبت به من طفلی بیش نیستی و وختی من کلاس دوم سوم بودم تو تازه رفتی کلاس تهیه.

آرمین چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:54

احتمال میدم کامنت بعدی روزبه تایید نشه ...
این پیشبینی که من از آینده دارم

اگه این کامنت تو رو بخونه شاید عوضش کنه.

روزبه چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:28 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

خوش بینانه قضیه رو نگاه کنیم یا نه؟

به هر شکلی که می خواهی نگاه کن.

آرمین چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:25 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

خوب کاری کردید . این تایید نکردن ها بعضی وقتا انسان را از رسوایی نجات میدهد .

سارا خانوم چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:23

سلام رفیق
اولین عکس ۳ در ۴ رو ۵ سالگیم گرفتم........
یادمه.......اقای عکاس که از دوستان قدیمی پدرم بود یک ابنبات بهم داد ........نیست خیلی شیطون بودم روی صندلی بند نمیشدم مدام میرفتم پشت سرش............ببینم چیکار میکنه............
اخ............
وقتی فوت کردن.......پسرهاش میگفتن یه ارشیو بزرگ از چهره افراد سر شناس و ناش ناس شهرمون داشته.......یک ارشیو ............با اسم و تاریخ....................یک جور تاریخ مصور زادگاهم............
یادش بخیر.........
خدایش بیامرزد

پس انگار این آرشیو و صندوق رو دیگران هم داشته اند.

آرمین سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:05 http://nagoftehaa.mihanblog.com/

آقا محسن بی هوا پست گذاشتی !
ببینینم اول میشیم یا نه . سومم بشیم راضییم

نه اولی.
در ضمن چون قضیه کاملن واقعی و جدیه کامنت دومت رو نگذاشتم اینجا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد