ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
K.C.Shah هندی بود. می گفت:
"یک سال دو کبوتر وارد خانه ما شدند و روی تلویزیون خانهمان آشیانهای ساختند. سه تخم گذاشتند. و تخم ها جوجه شدند و کمی بعد سه جوجه و پدر و مادر از آشیانه پر کشیدند و رفتند. و بعد از آن بود که ما روی تلویزیون را تمیز کردیم."
گفتم: "یعنی شما چندین ماه تحمل کردید که دو کبوتر با جوجه هایشان روی تلویزیون خانه شما باشند؟"
گفت: "باعث مباهات ما بود که آن پرندگان، آرامش خانه ما را چون طبیعت میپنداشتند. این بهترین مقامی است که یک خانواده هندی میتواند داشته باشد."
رها، از تولد تا پرواز را ببینید.
این پرندگان هم آرامش خانه ما را تا پنجره تاب آوردند. تا همین جایش هم برای ما بس است.
رها، نامش رها بود، دیروز پر کشید و رفت. حالا ما هم می توانیم گلدان روی لبه ی پنجره را تمیز کنیم.
خاطره ای از این بیت از غزل های حافظ دارم.
ای صبـــا! گـــــر به جوانــــان ِ چمـن باز رسی
خدمت ِ ما برسان سرو و گل و ریحــان را
یعنی از آن روز بود که بعد از کلی خندیدن در یکی از کلاس های مدرسه با دیگر یاران دبستانیم، ابیات حافظ را طنز گونه تفسیر می کنم.- اصلن در کتاب درسی بود یا نبود یا چه گونه سراغ کلاس ما آمده بود این شعر، یادم نیست - بهرحال بعد از آن بود. یعنی در واقع استارت قضیه این بیت بود که یار دبستانیم خواند و خانوممون گفت که معنی کن.:
ای صبـــا! گـــــر به جوانــــان ِ چمـن باز رسی
خدمت ِ ما برسان سرو و گل و ریحــان را
با کلی لکنت زبان و من و من و کش دادن و خندیدن ما و خانوممون گفت:
خانوم یعنی این که:
اگر جوانان بروند و بازرسی کنند که ببینند توی چمن، گل و ریحان هست یا نه ... باقیش خانوم توی بیت بعدیه. اونم معنی کنیم خانوم؟
خانوم هم که کتاب رو جلوی چشمش گرفته بود و اون پشت از خنده داشت ریسه می رفت. گفت:
نع.
***
ولی خودمونیم خداییش سخت بود واسه ی اون وختا. نه؟
صدای قطار تنها پدیده ای است که آنچه در ذهن شما زمزمه می شود را می شنود و با صدای بلند، تکرارشان می کند. ولی کسی از آن همه عربده کشی، چیزی نمی فهمد.
***
با دیدن ناگفته ها بود که فیل ما هم هوای هند کرد.
میگفت:
در دوران دانش آموزی. شهرمان تنها یک عکاس داشت. شهریورماه سرش خیلی شلوغ بود. همه برای گرفتن عکس ِ ثبت نام مدرسه، نزد او میرفتیم. جالب این جا بود که وقتی برای دریافت عکسمان به او مراجعه میکردیم، معمولن آن را پیدا نمیکرد و عکس دیگری را به ما می داد و در پاسخ به اعتراض ما هم میگفت:
-مگه برای مدرسه نمیخوای؟
- خب چرا.
- ببر. مدرسه قبول میکنه. نکرد، بیار. مال من.
ما هم چارهای نداشتیم. میبردیم و در کمال تعجب میدیدیم مدرسه هم پاکت عکس ها را باز نکرده به پوشه سنجاق میکرد.
وقتی که مرد، فرزندانش صندوقی پر ازعکس پیدا کردند. عکس هایی که به دست صاحبانشان نرسیده بود.
چرایش را هرگز نفهمیدیم.
گفتم:
ای عشق،
من از چیز دگر می ترسم .
گفت:
آن چیز دگر،
نیست دگر ،
هیچ مگو.
***
* مولوی
__________________
__________________