بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

غزل تیرماه 90


صدای غزل را در اینجا بشنوید.


***


آن کیست کز روی کرم با چون منی یاری کند؟

بر جای بد کاری چون من یک دم نکو کاری کند؟

اول به بانگ نای و نی آرد به من پیغام وی

وآنگه به یک پیمانه می با من هواداری کند؟

دلبر که جان فرسود از او، کار دلم نگشود از او

نومید نتوان بود از او، باشد که دلداری کند

گفتم: گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام

گفتا: منش فرموده ام تا با تو طراری کند

زان طره ی پر پیچ و خم سهل است اگر بینم ستم

از بند و زنجیرش  چه غم آن کس که عیاری کند؟

چون من –گدایی بی نشان- مشکل بود یاری چنان

سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند؟

پشمینه پوش تند خو کز عشق نشنیده است بو

از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند.

با چشم پر نیرنگ او، حافظ مکن آهنگ او

کان چشم مست شنگ او بسیار مکاری کند.


***

برای دیدن فال این غزل به ادامه مطلب بروید. البته طبق معمول جدی نیست. و کسانی که توقع شفایی از این امام زاده دارند بهتر است همین جا صفحه را ببندند.


ادامه مطلب ...

پیش از شما

پیش از شما
به سان شما
بی شمارها
با تار عنکبوت
نوشتند روی باد
کین دولت خجسته ی جاوید زنده باد
محمدرضا شفیعی کدکنی

این روزها

این روزها فقط به خودم فکر می کنم  و این که در کجای تاریخ ایستاده ام؟ 

هیچ کار دیگری ندارم. 

یعنی نمی توانم هیچ کار دیگری بکنم. 

اگر کاری هم می کنم در لابلای اوقاتی است که از این فکر کردن خسته می شوم.

داوری*

اما داوری آن سوی ِ در نشسته است، بی ردای شوم قاضیان.

ذاتش درایت و انصاف،

هیات اش زمان.

و خاطره ات، تا جاودان ِ جاویدان، در گذرگاه ِ ادوار، داوری خواهد شد.

**

*

از بامداد شاعر وام گرفتم. در پاسخ کسی که به جهانی دیگر باور ندارد و گوید:

هر که، در هر جا، هر کاری که بخواهد، بکند. دوزخی در میان نیست.

آربابا


کوه آربابا با نگاهی از گورستان سلیمان بگ

بانه

می گفت:

از میان مردمی که برای تفریح در دامنه کوه ئارببه (آربابا) جمع شده بودند گذشتم و به قله رفتم. خسته بودم و دلگیر از غم تنهایی. بر صخره ای تکیه کردم. ناگهان صخره بر اثر وزنم از جای کنده شد و قل خورد به طرف پایین. در یک آن، تصور این را کردم که این سنگ چه قتل عامی در آن پایین خواهد کرد؟ این بود که دوان دوان پایین رفتم. هنوز سی چهل متری مانده بود که سنگ بر سر مردم فرود آید که از آن گذشتم و در مقابلش ایستادم و دستم را جلوی آن گرفتم و نگهش داشتم و از یک فاجعه انسانی جلوگیری کردم.