بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

بیگانه



زندگی شاید

یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد

زندگی شاید

ریسمانی است که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد

زندگی شاید

................

فروغ فرخزاد درتولدی دیگر


من فکر می کنم فروغ خیلی خوب بیگانه آلبرکامو را فهمیده بود. شاید به اندازه ای که خود کامو انتظار دارد.

یادداشتی در باره بیگانه را ببینید. در  کتاب هایی که می خوانیم .

نظرات 9 + ارسال نظر
پادرا دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 16:35 http://padra.blogsky.com/

همین امسال بیگانه رو خریدم و امیدوارم بین این همه کتاب فرصت برای خوندنش پیدا کنم .... چون بیشتر از حس زیبایی دارم از کنجکاوی لبریز میشم

اگه ترجمه خانم لیلی گلستانه اولین کتابی باشه که شروع می کنی. یعنی چه که فرصت خوندنشو پیدا کنی؟ خب پارتی بازی کن فرصت یکی دیگه رو اینو بده به این.

ابوغریب بخارائی دوشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 16:18

شاید یکی از عللی که کامورا درلیست نویسندگان بزرگ دنیااون بالابالاهاقرارمیده خلق شخصیت ارزنده ای به نام (مورسو)درکتاب ممتاز بیگانه است.باورکردنی نیست که کسی هراندازه عادی ومعمولی ازجهت مشابهت هستی شناسی ژنی از(مورسو)به ارث نبرده باشه.حس بیگانگی مثل عشق ونفرت وآزادی ومرگ وخیانت ووفای به عهدودروغ وتنهائی و...از مضامین جهان شمول زندگی آدمه این مضامین تا انسانی روی کره ی زمین زندگی میکنه با آدما هست ممکنه شکل عوض کنه ولی وجودشون درزندگی گاه وبیگاه حس میشه .شاید به این علت باشه که چنین کتابائی درسنین مختلف عمربه تکراربایدخونده بشه چنین ویژگیهائیست که اثرادبی رو جاودانه میکنه.ملاک
خوندن ادبیات تنها فهمیدن نیست .نفهمیدن درمون داره.برای درک مضامین مشترک انسانی باید زندگی کرده باشی .زندگی کردنه که به آدم فرصت میده اون مضمونهای مشترکودرخودش کشف کنه.عدم درک آثاری مثل بیگانه یا کارهای جدی هدایت
جوابش مشکل بودن اونا نیست.اتفاقا چنین آثاری به ساده ترین زبونا نوشته شده وهمین خاصیت ظرفیت مفاهیم موجوددراونارو بالابرده.نمیشه کتابو خوندو گفت چیزی ازش نفهمیدم میشه گفت یا به سن وسالم نمیخوره یا کمی ازش روم اثر گذاشته.
شیخ بزرگ وفیلسوف بلندمرتبه ی آلمان نیچه میگه هیچ چیز غیرممکن ترازین نیست که یه آدمه چهل ساله بخواد درکشو اززندگی به یه جون بیست ساله منتقل کنه.یادمون باشه که درک یه متن ازهرنویسنده لوازمی احتیاج داره که ازون میون شناخت نویسنده ی متن وشرایطی که اون توش زندگی میکرده
خیلی اهمیت داره.راستش یه نویسنده رو نمیشه به طورکامل
شناخت درین موردعلم هرمنوتیک تااونجا پیش میره که درک اثر روحتی برای خودنویسنده غیرممکن میدونه البته آثاررئالیستی
وواقع گرایانه که همچی ارزشیم ندارن ازین قاعده مستثناهستند
میشه خوندوزد ورفت ولی وقتی نوشته به روان آدما مربوط میشه سبب میشه که متن جدی گرفته بشه جدی گرفتن تانسبت دشواری به اونا دادن خیلی باهم فرفشون تفاوت !!!داره.
یادم نره بگم که این خیلی مهمه که ببینیم نویسنده ازکدوم زاویه زندگی رو نگاه کرده.البته نویسنده هائی مثل کافکا وهدایت وکامو صرفنظر ار پرداختن به روان آدماجنبه ی فلسفی هم به نوشته هاشون دادن .باری یادمون باشه که تلخی زهر چنین نوشته هائی آدمای سطحی رو ازخودشون میرونن ولی اگه صبر پیشه بشه این تلخی تلخی زخر نیست تیزی وتندی شرابیه که بعدش آدمو مست میکنه.دردونفرت وزشتی موجوددرین جورنوشته هاپرده های نادانی رو از جلو چشم برمیداره.به نظر من کامو میگه:(همه ی کوشش من اینه که راهی برا خودکشی نکردن پیداکنم)این گزاره ی کوتاه کلید درک همه ی آثاری شبیه آثارکاموست.یادمون باشه که درین گزاره مرگ خواهی ومرگ جوئی تبلیغ نمیشه برعکس همه اش نفی چیزی به اسم مرگه که همه به هرحال بش فکرمیکنن.من باشیخ محسن درمورد درک فروغ از کامو موافقم حتی جلوترمیرم ومیگم اگرچه ممکنه فروغ کامورو نخونده باشه ولی برسر درک مضامین مشترک وجهان شمول آدمابه نتیجه ی یکسان رسیدن اصلا هنرمندان بزرگ یگانه وجه مشترکشون
درک ازلی مضامین مشترک بشریه.نوشته های دکتربهرام مقدادی یگانه کافکا شناس وهدایت دوست وصد البت کتاب اسطوره دربوف کورخیلی کمک کنندس راسش بعضی کتابا احتیاج به حل المسائل دارن اینا تنها خصوصیات کامو وهدایت وکافکا نیست فاکنرهم بکت هم وبسیارانی هم همین خاصیتو دارن .منم مثل بسیارانی آنچه هائی رو که اینا نوشتن شاید اون اثری رو که لازم بوده روم نذاشته باشه ولی همینو میگم که تنها بوی شراب شرابخانه ی اونا تا زنده ام منومست کرده ودرین مستی بوده که به ریش ایجاد کنندگان غم واندوه خندیدم میخندم وخواهم خندید.اگرچه ترجمه ی این آثارهمیشه مشکل سازبوده ولی با شیخ محسن موافقم که کاربانو گلستان واقعنی بینظیره چون این ترجمه همه ی دقی رو که از دست جلال آل احمد بااون ترجمش خورده بودم ازدلم درآورد.
خوب شیخ حالت چه جوراست؟چه میکنی ؟وچه نمیکنی؟
وخلاصه اینکه:(چه فککککککککککککککررررررررداری؟)

ما با این قامنت وزین شما این پست را تحطیل می کنیم. و پست دیگر را با همین پست اغاز همی کنیم و این قامنت وزین را به عنوان پستی کش می رویم و آپش میکنیم. آپیدنی. اصلن دلمان نمی خواهد تا مدتی از این بیگانه رهایی یابیم.
البت باید یک عسکی برایش پیدا کنیم. که بی عسک روزگارمان توی نه تنها این، که توی هر وبلاق وزین دیگرمان، نمی گذرد.

شمس یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 22:48

تا به کی باشوندا جانا چالما و چارقات گوره ک
نا به کی مشریق زمین اروات لارین خوسمات گوره ک
خاب غیف لت دن اویاندی میللت چین و ختا
دویمامیشسان سن هله ایرانلی قارداش یات گوره ک
موعجیز شبیسته ری
این شخص مجسمه اش در میان باشد
از اینکه زنان چارقد استفاده میکردند نالیده است و ....
من بوف کور را خاندم و کمی هم فهمیدم تفسیری برایش خاندم شیر فهم شد الان هم همه دوستان دانشکده بهم میگن پیرمرد خنزر پنزر البته من در دانشگاه دو تا دوست هم رشته داشتم و اینکه کمتر کاغذی را دورمیاندازم

کار خوبی میکنی پیرمرد. اگر آدم جا داشته باشد و مجبور نباشد کاغذهایش را دور بیاندازد خیلی خوبست.

حسام یکشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 15:27 http://hessamm.blogsky.com

من بیگانه رو زمان دانشجویی خوندم و هیچی نفهمیدم! نمی دونم الان بخونم بازم همونم یا ممکنه یه کم حالیم بشه.

کتاب های صادق هدایت هم همینطورن. هر دفعه خوندم کمتر فهمیدم!

آه حسام. تو برگشتی؟ این جا بدون تو یک چیزی کم داشت.
بیگانه لیلی گلستانو بخون. اگه نفهمیدی یا فهمیدی مقدمه اشو بخون. ولی اول خودشو بخون.

شمس جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 21:25

خاب غیف لت دن اویاندی میللت چین و ختا
دویمامیشسان سن هله ایرانلی قارداش یات گوره ک
میگه تمام ملت چین و ختا از خاب غفلت بیدار شده اند
و تو ای برادر ایرانی هنوز سیر نشده ای کمی بیشتر بخاب

حتمن. می دانی دیشب خیلی کار کردم خسته شدم. باید امروز را تا لنگ ظهر بخوابم. روز خوش

ب جمعه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 18:50

منم 12 سال پیش تو سن 21 کتابو خوندم بخاطر شهرت کامو و تا اونجا که سواد من قد میده میدونم تفکر زندگی و مرگ اون دوره رو قشنگ در قالب داستان بیان میکنه - شخصیت کول و تیز بین کامو واسه من هم همیشه جالبه - و یه نخ سیگار که خیلی وقته

ما همیشه در آن بالکن به یاد شما هستیم. به یاد دورانی که با هم زندگی ها کردیم.

بازهم مخمل چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 22:02

فکر کن ببین جایی هستی با ظرفیت ۲۰ نفر و ۱۵۰ نفر انجایند و شبهایش بیست نفر با شلوارهایشان سر پا ایستاده باد میزنند و دو ژنجره با ده لایه توری در ارتفاع ۵ متری انجاست و روزانه به هرکدام از افراد دونان لواش و قدر یک حبه قند پنیر میدن و زبانم لال برادرت هم باتوست و دوروزه مرده و تو برای اینکه سهم نانش را بخوری و پنیرش را نیز اعلام نمیکنی ببچه ها از بوی جسد میفهمند و میگن بابا این یارو مرده
شخصی تازه از این هتل امده بود از چهارماه قبل از انتخابات هم انجا بوده میگفت بلایی سر ورودی های جدید میاوردند که ما در ان جهنم حال میکردیم که خیلی جای خوبی هستیم و خداراشکر میکردیم که میتوانیم نانی بگیریم میگفت از صداهایشان میفهمیدیم چه بلایی میشه سر انسان اورد






مخمل جان قساوت انسان پایان ندارد. نخسوزن اگر با دین درآمیزد. دادگاه های تفتیش عقاید قرون وسطا یک و نیم میلیون زن را به جرم جادوگری سوزاندند. به بهانه دین.

پروانه چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 14:52 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

آن سال ها شاید همان سال 50 بود که خواهر بزرگترم این کتاب را به من هدیه داد .فکر کنم نمی دانست چه کتابی است فقط شنیده بود کتاب خوبی است چون مناسب 12 سالگی ام نبود کتاب را خواندم و اثر بسیار بدی بر من گذاشت به خصوص که با سالهای بیماری سخت مادرم همراه شده بود وقتی مادرم از دنیا رفت در سال 54 این شعر فروغ را دفترهایم نوشته بودم و با خودم تکرار می کردم و همان سالها کتابهای غرب زدگی و مدیر مدرسه و... را خوانده بودم.
..
راستی چقدر جوانی ما با جوانی حالا فرق دارد!

باید بار دیگر بیگانه را بخوانم. هنوز هم احساس می کنم این کتاب در گوشه ای از ذهنم هست و منتظرم یک جایی خودش را بیرون بریزد.باید دوباره بخوانم ببینم اصلن چی می گفت که اینجوری ازش دوری می کنم.

بیگانه را بخوانید ولی نه آن بیگانه ای که د ردوازده سالگی برایتان خریده اند و من هم در مثلن بیست سالگی خوانده ام. بیگانه خانم لیلی را بخوانید.
در آن زمانهای خیلی دور که ما زندگی می کردیم یعنی جوانی می کردیم، یک آرمانهایی بود که حالا دیگر نیست. خوب یا بدش بماند. من در دوازده سالگی بوف کور خواندم. در یک تابستان گرم و کوتاه. در زیر زمین که همیشه در ذهنم هست. دو یا سه بار. می دانستم که خیلی کتاب خوبی است و بیش از آن چیزی نیست که من دارم می خوانم و در جستجوی توجیه فیزیکی حوادث هستم.

مخمل سه‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 23:22

بیگانه را نخوانده ام ولی نیک میدانم انچنان قلمی این چنین فردی میفهمد نه شمسی پهلوان جدید فاطی خانم رجببی

شمسی که نمی فهمد ولی تو میفهمی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد