بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

تعطیلات عید را چگونه گذراندید


دریاکنار - عکس از ترانه


موضوعی که خانم آموزگار محترم به ما گفته اند که برای انشای این هفته بنویسیم، موضع بسیار خوبی است و ما از موضوع پند می گیریم که تعطیلات عید را چگونه بگذرانیم.

ما اول تعطیلات به مسافرت دریاکنار رفتیم. به قول شاعر که می فرماید:

تعطیلات در دریا کنار همه ماکسیما سوار.

البته خانم آموزگار محترم پدر ما را می شناسند و می دانند ما ماکسیما سوار نیستیم و خیلی خوب بود اگر بودیم ولی ضرب المثل مشهوری می فرماید:

نابرده رنج گنج میسر نمی شود و ما هم رنج نکشیده ایم و هر چند می دانیم داشتن ماکسیما با رنج کشیدن میسر نمی شود و اصلن این ضرب المثل دروغ است. ببخشید که از موضوع خارج شدیم. دوباره بر میگردیم به موضوع این انشای محترم. ما در کنار دریا خیلی عسک گرفتیم که گذاشتیم توی فیس بوکمان که همه ببینند و پند بگیرند. امیدواریم خانم آموزگار محترم به ما نمره تجدیدی ندهند که ما در اوقات فراغت به جای این که علم بیاموزیم و فرد مفیدی برای جامعه باشیم، می رویم توی فیس بوک. به خدا ما در فیس بوک پند می گیریم برای این که در آینده فرد مفیدی برای جامعه خودمان باشیم. زیرا در آنجا ما خیلی چیزها یاد می گیریم که عمرن با خواندن علم و معلومات یاد بگیریم. ببخشید از موضوع خارج شدیم. بعدش در تعطیلات عید خود را چگونه گذراندیم، ما شب ها تازه ساعت دو یا سه شروع می کردیم به تماشای فیلم های عبرت آموز. مانند فیلمی به نام مهلکه که در موضع انشای دیگری تعریفش می کنیم. زیرا در این جا اگر بخواهیم از آن صحبت کنیم از موضوع دوباره خارج می شویم و دوباره باید برگردیم به موضوع. یک فیلم دیگری که دیدیم نامش پارانرمال اکتیویتی بود و ترسناک بود. ولی ما نترسیدیم چرا که به کلاس بالاتر آمده ایم و بزرگ شده ایم و دیگر نمی ترسیم. بعدش هم فیلم دیگری به نام اینگلوریسبسترز بود که برای بار چهارم دیدیم و خیلی پند آموختیم. یک فیلم درپیتی ولی خیلی پند آموز چاخانی هم دیدیم که نامش 2012 بود. اصلن از نامش پیداست که درپیتی است. مگر ممکن است نام فیلم عدد باشد؟ مانند این است که ما مثلن بگوییم اسم‌مان 1952 است. حالا داستانش را بگوییم. در این فیلم داستانش میگوید: که جهان در آن سال نابود می شود و دنیا به آخر می رسد. یعنی وختی که ما در دبیرستان هستیم  و علم هنوز نیاموخته‌ایم و دانشمند نشده‌ایم و فرد مفیدی برای کشورمان نشده ایم، باید نوجوانمرگ بشویم. راستش بعد از دیدن این فیلم فکر کردیم ما چرا باید درس بخوانیم و علم بیاموزیم، اگر قرار است تا دوسال دیگر جان به جان آورین تسلیم کنیم. امیدواریم خانم آموزگار محترم به ما اجازه بدهند که ما دیگر درس نخوانیم وباقی عمری که از ما مانده بازی کنیم و با دوستان و آشنایان به خوشی بگذرانیم. ما از این فیلم این پند را آموختیم که باید در دوسالی که از عمرمان مانده انسان نیکی برای جامعه باشیم و به اندرزهای معلمان دلسوز و اولیا مدرسه و نصایح پدر و مادر گوش فرا بدهیم و با خواهر و برادر کوچکترمان مهربان باشیم تا بعد از مردن به بهشت برویم. به قول شاعر:

اوقات خوش آن بود که با دوست به‌سر شد. بعد از این که به بهشت رفتیم در آن جا کلیه کارهایی که در این دنیا خلاف شرع است را با خیال راحت می توانیم انجام دهیم. مانند خوردن شراب و ... اینا. و ما هرگز نفهمیدیم چرا اگر در این دنیا شراب بخوریم در آن دنیا به جهنم می رویم ولی اگر در این دنیا شراب نخوریم  در آن دنیا به بهشت می رویم و  در آنجا شراب می خوریم؟ یعنی چرا کاری که در آن دنیا حلال  است در این دنیا حرام است؟ ببخشید که باز از موضوع خارج شدیم و دوباره باید برگردیم به موضوع. یک فیلم دیگر هم دیدیم به نام چهارشنبه سوری که خیلی با تعطیلات عید مناسبت داشت. بار اولی که آن را دیدیم پند نیاموختیم ولی در انشای محترم این هفته از آن پند آموختیم.

انشای این موضوع را با شعری از شاعر شیرین سخن که اسمش را یادمان رفته، به پایان می بریم که می‌فرماید:

برو کار می کن مگوچیست کار / که سرمایه جاودانیست کار

ما از این انشا نتیجه می گیریم که باید تعطیلات عید را چگونه بگذرانیم.

این بود موضوع انشای این هفته.

***

خانوم خوب بود؟

نظرات 18 + ارسال نظر
مخمل جمعه 27 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 15:07

۲۲۶ فروردین > جواد امام کماکان بدلیل حمله قلبی در بیمارستان است - گروه زیادی از مردم و فعالان سیاسی، طی روزهای اخیر ازوی عیادت کردند
۲۶ فروردین > آخرین وضعیت سلامت تاج زاده از زبان فخری محتشمی - تعداد قابل توجهی از زندانیان از شرایط نامساعد جسمی وبیماری رنج می برند
۲۶ فروردین > علی بیکس نیاز به درمان فوری دارد
نقل از دق نود
سازمان انرژی اتمی که بودیم و دوره میدیدیم میگفتند که اگر مواد رادیو اکتیو مدتی در محل زندگی بنی بشر باشد در اندک مدتی مبتلا به انواع بیماریها میشه و کسی هم نمیفهمه که چی شده من فک کنم این سلولها توی دیوارهاشون مواد شدیدن رادیو اکتیو هستش که خروجی ها همه بیمار میشن
راستی این بیکس هم بچه ولایت ماست و مدتی دانشگاه تربیز درس میخوند و کانون مستقل دانشجویان تاسیس کردند و انجا هم مدتی در سال ۷۸ اسیر جلادین بودند

مخمل جان تو هم انگار آن جوری که نوشتی مدتی در انرژی اتمی بوده ای. این روزها نوبت خودت نرسد. خدای نکرده. بی کس خیلی ها هستند. خیلی ها بی کسند. چیزی که زیاد است بی کس. من فکر کنم کلن طایفه ای کورد هستند.
از جمله:
شیرکو بی کس.

مخمل پنج‌شنبه 26 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 19:57

وزیر رفاه و تأمین اجتماعی جمهوری اسلامی، صادق محصولی، مهد کودک هایی را که به گفتۀ او ظوابط اسلامی را رعایت نمی کنند تهدید کرد و گفت : مهدکودک ها باید به گونه ای کار کنند که کودکان در سن سیزده سالگی همانند محمد حسین فهمیده که در جبهه های جنگ علیه عراق کشته شد، شهادت طلب شوند نقل از بالاترییییییین
من فک کنم بجای اینکه خروجی این مهد کودک ها فهمیده باشد اکثرا محصولی و رحیمی و .... باشد

مگه محصولی هنوز وزیره؟ بهرحال راست میگه. این بچچه ها میرن شهید میشن و رفاهشان تامین می شه. ولی کدام کودکی تا سن سیزده سالگی میره مهد محصولی داند و بس.

آ.ر.و.ی.ن چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 23:39

همونایی که تو وبلاگمه اسمش کالیگرامه

خب منم میدونم. چطوری درستش میکنی؟ جون میککنی یا نه با یک نرم افزار، سه سوته درست میشه.

آ.ر.و.ی.ن چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 22:02

کامنتت زیباتون رو دیدم...
راستش من 4 ماه پیش یه شعر برای شما سرودم و کالیگرامش هم کردم اما ترسیدم بذارم تو وبلاگم یک کم...یادتونه یه دفعه راجع به فلانی که شراب رو حروم کرد می گفتین؟ که پاش خورد به سبو . شراب ریخت و اینجوری شد که شراب حروم شد؟
این باعث شد من این شعر رو بگم:
بدیدم تازه کاری اهل منکر
به بازی لب نموده تر به مسکر
به اول جرعه خوف روز محشر
به تن افتادش از پا تا نوک سر
به وی گفتند ای جان برادر
بگو میخواره ای یا اهل دفتر؟
اگر بر می نبودت فکر و باور
چرا نوشیده ای از جام وساغر؟
تباهیده نمودی لعل احمر
تو گرداندی حرامش، نی پیمبر

خودم خیلی این شعرمو دوست دارم... کالیگرامش هم طرح یه معده بود مه توش مقداری شراب احمر تباه شده... اما ترسیدم پستش کنم... همه اینارو گفتم که بگم ما به یاد شما هستیم و کالیگرام هم می کشیم...اگه این مطلبو پست می کردم زیرش می نوشتم "تقدیم به محسن عزیز"

ممنون که شعری برای من سرودی. یادمه اون وقتو.
چون مدتها بود نبودی فکر کردم قم شدی. حالا که می بینم هستی خب خیلی خوشحال شدم. سر بزن به من. شعرت خیلی خوب بود. این کالیگرام رو من بلد نیستم. سخته؟ نرم افزار داره یا دستیه؟

پرستوی سفید سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 21:01 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما. می خواستم آدرس وبلاگمو تغییر بدهم و اطلاع بدهم که ناگهان دقایقی پیش بنا به دلیلی منصرف شدم. فکر می کنم الان مشکلی برای ورود به فقط یک بهار نداشته باشید. از همراهی تان سپاس گزارم. راستی من هر وقت می خام برای شما یادداشت بگذارم چندین بار باید قسمت نظرات را باز کنم تا سرانجام موفق بشم یه دفعه وسط نظر گذاشتن ناپدید می شه یا اصلن باز نمی شه یا ارسال نمی کنه... فقط در برخورد با وبلاگ شما دچار این مشکل می شم!
به به چه حرف های جالبی این جا رد و بدل شده. امیدورام همه ی شما در نشست شاهنامه خوانی شرکت کنید فردا ... من هم که پروانه ی گرامی می دونند حسرت این نشست ها رو دارم البته من مشهدم و نزدیک به آرام گاه فردوسی بزرگ... هر وقت می روم به طوس و آرام گاه او یاد همه ی ایران دوستان و شاهنامه خوان هایی که می شناسم می افتم. اقای محسن! گمان می کنم شما باید یک موضوع انشا به همه ی خوانندگان وبلاگ تون بدید با موضوع فردوسی و شاهنامه و ... بعد ببینید چه انشاهای خواندنی خواهیم داشت... با همان زبان بچه گانه هم خوب خواهد بود. آقا اجازه ما خیلی دلمون می خواد انشا بنویسیم ولی کسی نیست انشاهامونو براش بخونیم!!!

خانم پرستوی سفید، آدرس وبلاق وزین شما درست شده و می توان به آن جا آمد.
حق با شماست. خود ما هم که این صفحه را باز میکنیم و مینویسیم گاه پیش می آید چند بار همین که خواسته ایم منتشرش کنیم با پیغام مدت حضور شما در سایت به پایان رسیده است مواجه می شویم. این است که متن را که مینویسیم یک کپی جهت محکم کاری از متن میگیریم که دلمان نسوزد و اگر آن طور شد متن را کپی می کنیم در صفحه جدید. و نیز شاید ارواح خبیثه ای در وبلاق وزین ما سرگردان هستند که گاه انگولک می کنند. که الهی به زمین سرد بخورند از این مردم آزاری.
ما خیلی ایران را گشته ایم. ولی یکی از معدودجاهایی که ندیده ایم مشهد بوده. یعنی آقا تا بحال ما را نطلبیده اند. در نتیجه نه به زیارت آقا نائل شده ایم و نه خیام و نه فردوسی.
فردوسی و شاهنامه خیلی سخته. معمولن در دبستان که ما هنوز تمامش نکرده ایم و به دبیرستان نیامده ایم موضوعات همان فواید گاو و تعطیلات .... و فصل بهار را شرح دهید و نابرده رنج گنج میسر نمی شود و ..... ایناست. چشم ولی شما نقش خانم آموزگار محترم ما را به عهده بگیرید و این موضوع انشای محترم فردوسی را به ما بگویید تا بنویسیم. البت به زبانی که خود دانیم.
هرچند فکر می کنیم که خانم پروانه بیست می گیرند و ما هشت.
شما هم انشای موضوع محترمتان را توی وبلاق وزینتان بنویسید. ما حتمن می خوانیم. اگر نخواندیم دروغگو دشمن خداست. و خدا این روزها دشمن زیاد دارد. مثال نمیزنیم که خدای نخواسته وبلاق وزینمان بهره ای از یک عمل شنیع که توسط فیل انجام می شود، ببرد.

محمد سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 18:29 http://mohamed.blogsky.com/

هیچوقت هیچکدوم از معلمای من تو هیچ مقطعی نتونستن بفهمن من نوشتن رو چقدر دوست دارم. خودمم نمیدونستم.فقط کافی بود یکی بهم بگه! منم همه ی انشاهام رو بابام میگفت.هیچوقت خودم ننوشتم.
بگذریم اصلا دوست ندارم به دوران مدرسه ی لعنتی و سیستم مزخرفش فکر کنم. نسل سوخته!

حیف نیست. دوران خوشی نداشته ای. اصلن نمی خوام بهش برگردم. نه به دوران مدرسه که حتا به دیروز خودم نمی خوام برگردم. ولی مدرسه خیلی خوب بود. به موقعش.

پروانه سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:58

به فرناز خانم
یک- این خانم که نوشتی به خودتم نوشتم تا بدونی به من خانم بگی یعنی چی(بعله)
دو - معمولن در ادبیات مثل کشف آتش یه دفعه یه چیزی مثل جرقه اختراع نمیشه بپره وسط و بگه من اومدم. ادبیات نتیجه یک شرایط اجتماعی و فرهنگیه که یک ذوق سرشار جمعشون می کنه و فوران می کنه و میشه پیشگام یک سبک مثل همین محسن گرامی خودمون با این «طنز فکوری» یا« طنز وقتی که من بچه» بودم.
ما اینجا می توانیم یک مانیفست بنویسم و این طنز را به جامعه ادبی ایران معرفی کنیم اصلن یک کانون می زنیم و نشست می گذاریم.
به علی هم بگو در همایش همکلاسی سلام پیشتاز این سبک رو معرفی کنه. اگه محسن گرامی هم خودشون یه کمی بچه تر کنند و برن پیش از اسلام و یه جورایی از شاهنامه بنویسن منم میتونیم در کانون فردوسی برای ایشان سخن رانی بگذاریم.

سه- در ادامه بند پیش و تایید حرف شما باید بگویم یک نمونه به یاد ماندنی از یک نویسنده گمنام یک نامه ای از یک پسر بچه که عاشق دختر همسایه است و نامه به خط بچگانه نوشته شده و در آن جای اشک و عکس قلب تیر خورده و ایناست چند سالی هست که این ایمیل برام فوروارد نشده اگر کسی داردش رو کنه

چهار-تبلیغات- از پرانتز هم خبری نیست باید اون سر می اومد.

به همین خیال باش که دست از تبلیغات برای فرهنگ خودمون بردارم . بفرما:چهارشنبه 25 فروردین ساعت 4 تا 6 نشست کانون فردوسی در فرهنگسرای ابن سینا . ورورد رایگان با سخنرانی یک استادِ ماحوزی و شاهنامه خوانی استاد امیر صادقی که در یونسکو به عنوان آدم ماندگار ثبت شده.مثل سی وسه پل که در یونسکو ثبت شده.

پنج- تمام

من فقط به دو تا چیز این جا جواب بدهم و باقی را خانم فرناز جواب بدهند.
این خانم یا آقا نباید بعد از نام بیاید. این اختراعی بود از جانب من و عده ای دیگر از همقطاران -سربازان به دوستانشان می گویند هم قطار که خودش حرف و حدیث دارد- و بر می گردد به سی و چند سال پیش. ما آدمهای شخصی را اگر خانم بودند با اسم خانم (نام کوچک) و آقایان را آقای (نام کوچک) و خودمان را جناب سروان (نام کوچک) صدا می کردیم. مثلن من جناب سروان محسن بودم. در مورد آخر خیلی بامزه بود. در مورد آدمهای سیویل هم به نظر محترمانه تر از (نام کوچک) خانم یا آقا می رسد. تا جایی هم که به یاد دارم خانم فرناز نوشته بودند: خانم پروانه و نه پروانه خانم.
*دیدمش. ایشان هم نوشته بودند پروانه خانم. ولی متن را پاسخ را درست نکردم.
بهرحال امتحان کنید. خوبست.
شاهنامه را هم می خوانم. وقتی که من بچچه بودم یعنی نوجوان بودم و جوان شاهنامه را خواندم. یکی از اولین کتابهایی که در زندگی خواندم. چندی پیش می خواستم نقش زن در شاهنامه از آقای فریدون تنکابنی را بنویسم که بعد از دوباره خواندنش دوستش نداشتم. انگار نظرم خیلی نسبت به آن وقتی که دوستش داشتم عوض شده. یا این که، نه، بزرگ شده ام. هرچه باشد به کلاس بالاتر آمده ام.

فرناز دوشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:11

جسارتا : پروانه خانم
من فکر می کنم این شکل از طنز نویسی یا طنز فکوری ( به به فی البداهه چه کلمه ای اختراع کردم که یعنی به طنز فکر کردن !!‌)
بخشی از فرهنگ ماست و در خون !! بعضی از ایرانی ها هست . و یه جورائی تبدیل شده به چیزی مثل قصه های سینه به سینه که نمیشه براش منبع قطعی پیدا کرد اما هست و می مونه . اینهارو گفتم که این آقا محسن شمارو گول نزنه ... :‌‌‌ ( اما انصافا اسمی که برای این سبک انتخاب کرده حرف نداره .
( بله می دونم که در این فرهنگ چیزهای خوب زیاد هست لطفا دوباره تبلیغات نکنید !!!‌)‌

پروانه یکشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:23 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

برای سالار و فیروز هم خوندم و خندیدیم .

این شکل طنز نویسی ، از زبان بچه ها نوشت، آیا در ادبیات نمونه داریم؟

ما بدعت گذاری کردیم. نامش را هم می توانیم با انتخاب نمایندگانی از زبان و ادب پ ارس انتخاب کنیم و علی الحساب سبکش این است
وقتی که من بچچه بودم.

فرناز شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 15:16

آدم رو بگیرن چهار - پنج ماه بچپونند تو بیمارستان و نذارن تکون بخوره حتی نذارن بفهمه که عیدی هست و تعطیلاتی بعدبالاخره بیاد خونه و بشینه روی این صندلی و با صدای بلند یک عالمه بخنده !
بده ؟ نه ؟ خیلی هم خوبه . شانسی که آوردین اینه که من الان در موقعیتی هستم که به ترک دیوار هم میخندم چه برسه به انشاهای شما !!!

خیلیم خوبه. به کوری چشم اونایی که دوست ندارن بخندیم، و خندمون براشون عزایی از مرگ باباشون بیشتر، می خندیم و می خندیم و می خندیم و می خندیم
یک ایمیل خنده دار هم براتون فرستادم تا عیشتان کامل بشود.

حسام شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 15:03 http://hessamm.blogsky.com

برای امتحان یه فرمت از حفظ بودم که دارا یادم داده بود. طبق همون پیش می رفتم و همیشه هم ۱۷ می گرفتم! نمره اش خیلی خوب نبود اما کار می کرد!

مقدمه و شرح و نتیجه؟

زانو بر صخره شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 14:25

خانم معلم : بچه جون این دفعه راجع به حرومی و این چیزا نوشتی اشکال نداره دفعه دیگه می دمت دست منکرات ها تو چه به این حرفا !!!

خانوم اجازه؟ اینا دارن ما رو تهدید می کنن. ما وختی که درس می خوندیم خانوم اجازه منکرات و اینا نداشتیم. اینا چی می گن خانوم اجازه؟

حسام شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:29 http://hessamm.blogsky.com

من هیچوقت انشاء نمی نوشتم. یا مامان برام می نوشت یا به خیال خودم الکی می گفتم ای وای دفترمو خونه جا گذاشتم! از وقتی که دیگه خودم نوشتم هیچوقت معلم صدام نکرد که بخونم!

همین مادرا و پدرایی مثل مادر و پدر تو هستن که بچچه های انشا نویسی مثل تو تربیت میکنن. چرا که اینروزا هر چند روز یه دفه یک انشا مینویسی. البته فرقش با اون وقتا اینه که موضوشو خودت به خودت میگی.
راستی امتحانو چه کار می کردی؟

حسام شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:27 http://hessamm.blogsky.com

چه تعطیلات فرهنگی هنری خوبی. دلمان هوس انشاء نوشتن کرد... به خانوم معلمتون بگین یه موضوع انشاء هم به ما بده!

چی چی رو بگم بهش؟ همه مدرسه بعداز عید باید این موضوع رو بنویسن خب. باید همینو می نوشتی. مگه ننوشتی؟ شانس آوردی صدات نکرد انشاتو بخونی. هفته دیگه حتمن صدات میکنه. تا اونوخت بنویس.

نیلوفر شنبه 21 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:36

موضوع انشا این هفته خود را به نام تعطیلات خود را چگونه گذرانده اید با سلام و تبریک سال نو خدمت خانم آموزگار محترم و خاندان ایشان و همشاگردی های عزیزم آغاز نموده از خداوند سالی با سلامتی و شادمانی برای همگی از جمله خودمان مسئلت مینماید .باری به هر جهت تعطیلات عید امسال ما با شب عید همراه مادرمان آغاز شد ،زیرا که چون پدرمان به رحمت ایزدی رفته اند ،و برادر ها هر کدام سر خانه و زندگی خودشان قرار داشتند ،الحمد الله خداوند ما را از نعمت داشتن خواهر محروم داشته اند .ما در آن شب چون بی کس بودیم خیلی از نظر گرفتن عیدی کم گرفتیم مادرمان یک اسکناس سبز به ما داد که نمیدانیم لای چه کتابی آن را نگاهداری کرده بود که اینقدر چروک شده بود ؟ عمه هایمان هم مرده اند پس هیچی ،یک عمو داریم که روز سوم عید که به دیدنش رفتیم بر عکس مادرمان یک اسکناس تا نخورده از لای قرآن به ما عیدی داد ، آن یکی عمویمان هم مرده بود و از ایشان به ما عیدی نرسید .پس هیچی . ما خاله و دائی هم از هر کدام یکی داشتیم و آنها هم مرده بودند پس عیدی به ما ندادند ، البته اگر هم نمرده بودند باز هم به ما عیدی نمیدادند چون هیچوقت نداده اند چون آنها تعطیلاتشان در عید نوروز نیست و نوروز را جسن نمیگیرند چون میگویند این جشن ما نیست زیرا که اسلن آنها مسیحی هستند و تازه اگر هم نبودند دوست ندارند به ما عیدی بدهند و پولشان را حرام ما کنند ،ما در تعطیلات به عید دیدنی نرفتیم و شیرینی و آجیل نخوردیم چون گویا عید دیدنی در سالهای اخیر از مد افتاده است ،البته ما به فیس بوک هم نرفتیم چون از صدقه سری والدین و آموزگاران محترممان این سایت ها میگویند بد آموزی دارد و ما را به راه بد تربیت میکند ،البته ما همیشه از نظر والدین عزیز و محترمان و آموزگاران محترم تر از آنها بچه ای غیر قابل اصلاح بوده ، هستیم و خواهیم بود و اگر بخواهیم ادای فیس بوک رفتن هم در بیاوریم دیگر واویلا ،البته واضح و مبرهن است که ما در روز سیزده بدر که بر عکس همیشه که باران میبارد امسال هوا آفتابی بود و ما به دامان طبیعت پناه بردیم سبزه خودمان را به درون رودخانه ای که آبش زیاد هم نبود انداختیم و مردم را در حال شادمانی و خوردن آش رشته و کباب و شیرینی و بازی حکم و تخته نرد تماشا کردیم ، البته عده ای هم سرود میخاندند و حرکات موزون انجام میدادند که ما هم با آنها همان کارها را دور از چشم پدرمان و مادرمان انجام دادیم ،
این بود موضوع انشا ئ ما که خانم آموزگار محترم به ما داده بودند ، امیدوارم سال آینده هم این موضوع را به ما بدهند که ما بتوانیم همین انشا را سر کلاس دیگر بخاینم و وقت خود را برای نوشتن انشا تلف نکنیم ،انشاالله

این چیزی که آخرش نوشتی مارا به یاد این انداخت که ما چقدر وقتی که بچچه بودیم خر بودیم. هر سال این موضوع را فکر می کردیم و از اول مینوشتیم در صورتی که میتوانستیم مال پارسال را بخوانیم.
موضوع انشای محترم را شما هم خوب نوشتی. آفرم به شما. یک 14 حتمن به شما می دهند.
ما آن وقت ها که درس می خواندیم مثل امروز نبود که اگر ریاضی را 20 بگیری انشا را هم 20 بدهند. انشا مثلن میدادند 14 و معدل با 4 تا 20مثلن میشد 16. ولی از قدرتی سر دولت امروزه اگر شما حساب را 20 بگیری معلم انشا حتمن به شما باید 20 بدهد چون پدر و مادر محترم میایند مدرسه که پدر و مادر محترم معلم را در بیاورند.

بابک جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 http://bishehsar.blogsky.com

بسیار بسیارکیفور شده ام و به استعداد شما غبطه می خورم که بچه ای به این سن و شال چطور اینغدر قشنگ می نویسد . ما شااله عمو ... :-)
علاقه مندم فیس یوک شما را زیارت کنم و دخیل محبت خویش را آنجا گره بزنم- چه کنم؟

خب باید بروید توی فیس بوک. البته فیلی آمده و به آنجا تر زده است.

پرستوی سفید جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 09:53 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما... بله... ما تا به دنیا آمدیم همین چیزها را شنیدیم و این که یک عده که از خدا بی خبر بودند و این جور چیزا بلاهایی بر سر ما آوردندکه نگ و نپرس و بهترین انقلاب دنیا با همه ی ابتکاراتش رو ما آنجام دادیم و بگیرید بروید تا ا]ر... بگذریم. دیروز این مشکل وجود داشت خودم من هم نتونستم برم توی وب ولی امروز حل شده.از دیروز که پست شما رو خوندم دوست دارم انشا بنویسم!

انشا خیلی خوبست. به ویژه انشایی که خانم آموزگار محترم بگویند که بنویسیم. فواید گاو، چرا باید به پدر و مادر خود احترام بگذاریم، معلم، چراغی که می سوزد تا ما روشن بشویم و .... اینا.
درست شده. آن جا می بینمتان.

پرستوی سفید پنج‌شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 11:02 http://www.n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما... با این انشای محترم من را بردید به کلاس های انشای محترم خودمان. که دیگه از بس انشام از همه بهتر بود و هی بیست می گرفتم و دبیر ادبیات مدام ازم تعریف می کرد از انشا نوشتن خسته که نه ولی تعاریف تکراری اذیتم می کرد. یادش به خیر توی دبستان اول همه ی انشاها با این عبارت بود: ؛ بسم رب الشهدا و الصدیقین ؛ و ... کلی سلام و صلوات به امام و رهبر و شهدا از صدر اسلام تا هفتاد و دو تن خودمون و ... آخر همه شونم با نتیجه گیری ی معینی به پایان می رسید. یکی از همکارانم تعریف می کرد که قرار بوده در مورد فواید گاو انشا بنویسند یکی از پسر بچه ها برای خواندن انشا به پایین ! کلاس می رود وش روع می کند از خواص شیر و گوشت و ... گاو تعریف کردن و در پایان با افتخار این طور نتیجه می گیرد: ما از این انشای خود نتیجه می گیریم که معلم خود را دوست داشته باشیم. ...
انشای شما هم خیلی توی موضوع بود با خارج شدن های خئب تر ...ما هم از انشای شما نتیجه گرفتیم که شما را دوست داشته باشیم

شما از نسل انقلاب هستید. ولی ما نه. ما در انشاهای خودمان نه بسم رب ال... می نوشتیم و نه سلام و صلوات به هیچ کس دیگری. از شاه بگیر ......بیا تا پایین. تا جایی که به یاد دارم هیچ کس حتا بسم الله هم اول انشا نمی نوشت. خب همه حتمن بی خدا بودند. بودیم. این بود که انقلاب کردیم و .......
بگذریم. ما نمی دانیم چه مشکلی در آدرس شما در وبلاگمان یا وبلاگتان به وجود آمده که نمی توانیم به شما سر بزنیم و مراتب ارادت خود را نسبت به شما عرض کنیم.
چه بکنیم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد