بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

فال آذرماه ۸۸


دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بی‌خود از شعشعه پرتو ذاتم کردند

باده از جام تجلی صفاتم دادند

 

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه حسن نگار

که در آن‌جا خبر از جلوه ذاتم دادند

چون من از عشق ِ رخش بیخود و حیران گشتم

خبر از واقعه لات و مناتم دادند

 

من اگر کامروا گشتم و خوش‌دل چه عجب

مستحق بودم و این‌ها به ذکاتم دادند

هاتف آن روز مرا مژده این دولت داد

که بر آن جور و جفا صبر و ثباتم دادند

این همه شهد و شکر کز نی کلکم ریزد

آجر صبری‌است کز آن شاخ نباتم دادند

 

همت پیر مغان و نفس رندان بود

که ز بند غم ایام نجاتم دادند

کیمیایی است عجیب، بندگی پیر مغان

خاک او گشتم و چندین درجاتم دادند

 

شِکر شُکر به شکرانه بیفشان، حافظ

که نگار خوش ِ شیرین حرکاتم دادند

***

ای صاحب فال بدان و آگاه باش که این بهترین چیزی بود که حضرت حافظ می توانست حواله شما بکند. می فرماید:

یک سحری از غصه نجاتت می دهند. نگاه نکن نوشته دوش. دوش را بکن هر دوشی دگر. ولی دوشی هست. دیشب را برای تو ننوشته. برای کسی نوشته که امروز سحر نوبتش بوده که از غصه نجات یابد. حافظ هم یقه او را چسبیده و تا ته داستان را از او پرسیده و او هم کل ماجرا را برایش تعریف کرده. حضرت هم داستان را کرده یک غزلی که حالا شما می‌توانی بخوانی و ببینی که بر تو چه خواهد رفت. دوش که نه. نمی فرماید دوش یا فردا شب یا پس فردا شب. ولی می‌‌فرماید: یک وقت ِ یک سحری از خواب بیدار می شوی. یعنی بیدارت می‌کنند.  فکر می‌کنی که زلزله آمده و هول می‌شوی، ولی هول نشو، آمده اند که به تو آب حیات بدهند. حیات داری؟ تو حالا حیات داری؟ اصلن می‌دانی حیات یعنی چه؟ خیال می‌کنی. فکر کردی حیات یعنی این که بخوری و بخوابی و ..... لااله الالله . تو باید آب حیات بخوری تا بدانی حیات چیست. تا این آب حیات را به خوردت نداده اند آن هم در یک ظلمت شبانه دم دمای سحر، ولت نمی کنند. شک نکن که نیازی به خواندن ادامه غزل نداری. مگر این که بخواهی با خود حضرت حالی بکنی. هرچند ادامه غزل جز میخ کوبیدن به تیر و تخته همین بند اول نیست. می‌گویی نه؟ پس ببین که همین که آب حیاتت دادند دیگر چه ها می‌گیری:

جام تجلی صفات، یک عدد برات تازه، خبر از لات و منات، صبر و ثبات، کلی شهد و شکر، نجات از بند غم ایام، چندین تا درجه و..........و اما حسن ختام جوایز اهدایی، بابت اجر صبری که تا آن روز می‌کنی، وشکر شکری که به شکرانه می دهی،  یک نگار شیرین حرکات است.

چی؟ نگار شیرین حرکات داری؟ خیال می‌کنی. نگارت هنوز شرین حرکات نشده. یعنی تا وقتی که آب حیات به خوردت نداده اند نمی دانی که نگار شیرین حرکات یعنی چه. من یک نگار شیرین حرکات می گویم و تویک نگار شیرن حرکات می شنوی. کجای کاری مرد؟ کجای کاری زن؟

صدقه هم نده. قرار نیست رویداد ویژه‌ای رخ دهد. یعنی در این‌جا نوشته وگرنه از صدقه دادن هیچ خسرانی بر تو نخواهد رفت.

***

عکس ارسالی از: ابوغریب بخارایی

نظرات 11 + ارسال نظر
م.ز جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:28 http://divine-fido.blogfa.com/

سلام دادا
احوال؟
اینجا چه می کنی؟

وبلاگ می نویسیم. آب حوض می کشیم. .........

ر و ز ب ه جمعه 13 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 http://hazrat-eshgh.com

آقا اینو حتمن ببین.

عکس-کلک کودکانه ایسنا برای پرشور نشان دادن استقبال از اقای احمدی نژاد

تصویر اول از ایسنا و تصویر دوم از سایت کلمه است. به گنبد دقت کنید. ایسنا عکس را کشیده است و به این خاطر جمعیت بیشتر نشان داده شده و گنبد مسجد هم از حالت طبیعی خارج شده است.



http://64.130.220.65/Multimedia%5Cpics%5C1388%5C9%5Cphoto%5C1393.jpg

استقبال مردم اصفهان از رییس جمهور/ علیرضا صوت اکبر - ایسنا


http://isna.ir/ISNA/PicView.aspx?Pic=Pic-1450294-1&Lang=P


http://mytasvir.com/photo/gallery/24b16b7629b63b.jpg


مهم این است که محمود به رای العین شصت و سه درصدش را می بیند.
یک پستی توی عکسامون گذاشتم. حوصله داشتی برو ببینش. این عکسم اضافه کردم.

پرستوی سفید سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 21:28 http://n-hoseini.persianblog.ir

ای بابا یکی یک طبیبی بفرسته این جا ...چه هوش و بی هوش و سماع و شیخ بارانی است این جا... بابا جان ها ! حافظ بمرده است و حوریان در برش مشغول جام دادن و آب حیات درست کردنند... شما به دنیایید و بی نصیب... قدری به عالم واقع نظری افکنید تا باز دوباره حرف نزدید و از هوش نرفتید..
اصلن الان کسی به هوش هست؟!!!

مرقع شیخ بر ما بخواندند. بهوش آمدیم و به فرمان شیخ از هوش به نرفتیم و الا شکی نبود بعد از خواندن نعره های شما دوباره از هوش می رفتیم. فلذا به امر شیخ تا حال که این نبشنه از خامه عنبر ستیز ما بر این لوح نورانی، برفت. بهوشیم.

ابئغریب بخارائی سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 14:14

یا شیخ سلام
ما که تورا پیوسته بیدارمیخواهیم راهی برایمان نمانده که به راههای گوناگون متشبث گردیده تا بلکم که تورا همچنان بیدارداریم.درادوارات شباب بیاموختمی که گیاهانی یافت همی گردند درممالک افریق که درآنها الکحل تهیه همی گردد گردیدنی.
استادکه این گفت وبگذشت من دراندیشه که غیرازمنکن!!! است که چنین چیزی بوده باشدی وحیوانات که به علت غریزه ی تند یک راست به سمت مفیدات همی دوند چنین مفیدی را یافته باشند وازآن سو وحسن استفاده جات نکرده باشند.چون سالها بگذشت
بانوی زیبارخان( زری اصفهانی )دوست دیرینه مرا فیلمی روانه کرد که آن را(درخت الکحل وحیوانات مست نامیدستی)چون این فیلم بدیدمی چنان به وجد آمدمی که لازم دانستم آن را به سمع ونظر آن شیخ کبیر برسانم بلکم که درتجدید نظر درتوضیح المصالح!!!خویش این بار درباب حرام جات تجدیدنظر فرمایند این تو واین فیلم با همان ابزاری که نشانم دادی برو به جنگش
امیداست مفید فایده افتد وانگیزه ی سفر به ممالک افریق را درتو زیاد کند که قیل وقال مدرسه را رها کرده به ممالک افریق برویم وکنار چنان درختانی مجاورگردیم مجاورگردیدنی
http://www.youtube.com/watch?v=erPdVtCHEe4&feature=player_embedded

الاحقر حاج شیخ الاسلام والمسلمین ابوغریب بخارائی
یاهووووووووووووووووووووووووووووووووو

قربانت گردم. قامنت شما را برایمان خواندند فی الفور بهوش آمدیم. از باب این مصالحات که فرمودید بریزیم توی کتاب المصالحمان.
ما فقط حیران یک چیز هستیم و آن اینکه این درخت تا به حال کجا بود؟ این همه عمر بشریت صرف ساخت انواع و اقساط نوشیدنی های حرام بوده خب چرا تخم این درخت را کسی بر نداشت بیاورد توی مثلند همه جای جهان بپروراند. یا این که قلمه اش را بزنند. الان دنیا پر شده بود از جنگلهای این درخت مست.
تو شی وگویی؟ فک وکنی این کار وشد؟ که وشینی سوزی خوردن وخوری مست وکنی؟

ابوغریب بخارائی دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 17:22

این رابرای مریدان شیخ مینویسم
قدری کاهگل ازدروازه ی هفتم بهشت کنده
روانه میکنم به آب زنید وزیر بینی شیخ بگیرید بلکم بخه هوش آید که ما رنج نادیدن اورا تحمل نتوانیم کردن کردنی!!!
یاهوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

بکردیم چنان که بفرموده بودید. شیخ به هوش آمده و دوباره از بوی کاهگل نعره ای بزد و بیهوش شد. که از عالم غیب آمده بود.

ابوغریب بخارائی یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 15:39

سلام علیکم یاشیج جان
کیفین؟؟؟
نه وارنه یوخ؟
بنابه روایات چهل دوشیزه ی باکره درین مراسم شرکت میکنند شرکت کردنی تا ملکه ی آنهاجام آب حیات را به چنان بزرگی
بنوشانندنوشانیدنی.پس از نوشانیدن است که درمیان هلهله
وشادی آنهاحافظ وآن حوربهشتی جهت وصال به حجله مشایعت میشوندتا وصال حاصل آیددرسایه ی این وصال است
که مردی کامل میشودوهفت پرده ی جهل ازبرابرش فرو می افتد وبه دانائی کامل میرسد رسیدنی درتمام کائنات تا کنون
جزتعدادانگشت شماری به مقام وصل نرسیده اند.وتنها درسایه ی محوروجود آنهاست که جهان میگرددگردیدنی وگرنه هرننه قمری میتوانست نظیرغزلیات حافظ را بگوید البت البت درزمانی
که این اتفاق میمون می افتد مردی پس پشت پستو پنهون!
بوده هنگامی که آن حوری جام تهی را زمین میگذارداوبرش میداردوجام را میلیسد بنا به اقوال تا زمان ما زنده میماند(نیمچهه جاویدان میشود)واوهم غزلیاتی سروده که پای آدمی به زمین میچسبد
خودش دردواوینش میفرماید تنها من میتوانم چون حافظ غزل بسرایم.این داستان راکه من بشنیدمی دردنیا به طیران درآمدمی ودر ممالک هندوستان دیوانات آن بزرگ را یافتم(آن رابرای من نزد یک جوکی نهاده بود.البته درحاسیه بنوشته بود لعنت به روی پدرت اگراسم مرانزدکسی بگوئی به این جهت از بیان نامش معذوراتم) وبا خواندن اولین غزلش شش ماه از هوش برفتم اگرچه شنیدن آن ابیات دلنشین برای همه مجاز نیست نظر به ارادتی که به آن شیخ
والامقام دارم ابیاتی از آن را اینجا قلمی میکنم امیداست زیر چهل ساله ها از آن روی بگردانند وگرنه به مرض قولنج دچارمیشوند دچارشدنی
واما آن ابیات

میگذشت ازسر بازار سحرخیزان دوش
پیرخورشیدگران شب شکن آینه پوش(گاف مفتوح)
من زهنگامه ی قامت چه بگویم؟می برد
پیرما مژده ی صدصبح قیامت بردوش
گفتم:(ای معنی جان طرف طرازسخنت
بازکن گوشه ی حرفی به من راز نیوش
نفسی خرج صفا کرد وتراویدچونور
عرق آیه ی گل ازدهن عطرفروش
.....
یا شیخ خدا میداند که از اینهمه ظرافت طبع چهارستون بدنم میلرزد ومن نمیتوانم ادامه بدهم .درادامه خود درخواب نیمه شبی با یکی از یاران به بهشت شدم وحافظ بدیدمی چون این شعرها براو خواندم ازخود بی خود شد وگفت سالهاست منتظرش هستم.
حال تو خودحدیث مفصلات بخوان ازین مجملات
از لابلای دواوین او بوی خوشی می آید که هرگاه غمبارمیشوم
میبویم وبردیده مینهم وغم این دنیا وآن دنیا ازیاد میبرم ازیادبردنی

تمام دیوان حافظ رابگردی چنین تعبیری نمیابی:
(نفسی خرج صفاکردوتراوید چونور!!!!)
حالاباید گفت الله اکبر
خوش گذشت به قول کرماشانیها دلی بمان واشد!!!ازصفا ووفای
تو
یا هوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

از آنجا که شیخ محسن بخارایی یضافه السنه، با خواندن این قامنت وزین نعره بزد و لختی به سماع درآمده و آن گاه از هوش برفت، حقیر که یکی از مریدان آستان مبارک می باشم این چند کلمه نوشتم به جهت درج در این پاسخ نامه. گمان نبرم که شیخ تا سه روز به هوش آید از لطافت این قامنت که بر او کشف شد. همانا همه قامنت ها بی پاسخ بماند تا سه روز. اقلکم.

حسام یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 08:07 http://hessamm.blogsky.com/

ما از کی تا حالا در بحر این عکسی هستیم که شما گذاشته اید؟ این ها که دارند از نردبان آسمان تلپ تلپ پایین می آیند کیستند؟ همان نگاران شیرین حرکاتند که در این حجم عظیم بر حضرت حافظ نازل شده اند؟ اصلا حافظ می خواهد با اینهمه نگار شیرین حرکات چکار کند؟!

مشکل ما این است که پاسخ این سئوال را نمی دانیم والا ما نیز حافظ بودیم.
ببینم کجا کامنتو گذاشتی؟

شمس شنبه 7 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 23:38

http://www.turanazerbaycan.blogsky.com

مبارک است.

ابو غریب بخارائی جمعه 6 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 15:55

یا ایهاالشیخ هاواریو؟؟؟
نجه سن؟
هاراانشاالهه؟
ساحت نچه د؟
این عسکی که شما به سردر(هرکه خواهدگوبیاید/هرخواهدگوبرو/حاجب ودربان/درین درگاه نیست)خودچسبانیده ای چسباندنی به تابلوی مینیاتور استادفرشچیان
به نام (ابراهیم یحنی همان براهیم یاآنگونه که به لسان فرنگیان بیامدستس آبراهام)درآتش است که ما درزمانی که شاگردی ایشان میکردیم آن را رویت کرده وبسی بوسیارمحظوظ گردیدیمی اما دیگر چاره را جزاین نمیدان که فتوکپی همان مینیاتوررا که از بهشت آورده ام از لای کتاب موجوددرصندوق درآورم وبرایت روانه کنم یادت باشد که این مینیاتور دقیقا درهمان حافظی بود که درشباب ماجرای هجمه وحمله ی مغول را درباب دریده شدنش برایت گفته بودمی یاددارم که زیر هر عسک مینیاتوری درآن کتاب دیوان حافظ بزرگ ابیاتی نگاشته بود که همین ابیات فال شما زیر این عسک بود برایت روانه اش میکنم وقت آن است که دیگر ازپرده برون افتدراز بگذارکس وناکس اورا ببینند دیدنی یادت باشد که شبی درکوه خفتیده بیدم که خوای حمله وهجمه ی مغول را بردریدن آن دیوان عزیز بدیدم ونبودی که ببینی میگریستم وللعجب ناک بود که قطره های اشکم درشت وبه رنگ آبی بود ناگاه ازکناره ی ابرتیره ی افق سروشی بال زنان آمد ودستم رابگرفت وگفت چراگریه میکنی به گریه ی تو عرش به لرزه درآمده داستان رابرایش گفتم
دستی به سرم کشید وآدرسی را به من عنایت کردگفت برو ودیوان رابه همان تری وتازگی بیاب از خواب برخاستم برف زیادی آمده بود ازکوه به زیر آمده خودرابه غتر رساندم وقامبیودررا ازطریق قوه ی الغتریسیته روشنیدم وآدرس را وارد ونمیدانی چه دیدم اگر میخواهی همان کتاب را ببینی برو درمنزل پشوتن
وحافظ من آنجاست میتوانی رویت کنی واما عسکی را که قرار است
به جای ابراهیم درآتش با چسب اهو بچسبانی را برایت روانه کردم
این تو واین عسک
http://www.atings.com/uploads/1259324733.jpg
البت ایکاش ابراهیم درآتش را هم برنداری بگذاری باشد
که ازمن وتو درروزگاران به یادگارات بماند ماندنی.
اگر کیفیت عسک راضیت نکرد به سلیقه ی من نسبت نده وتقصیررا مستقیمند به گردن کلفت فتوکپی چی بهشت بینداز
انداختنی
الاحقرشیخ ابوغریب بخارائی بوسه بردار لپ حوران بهشتی
یضافه السنه انشاالله تعالی
یاهوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

ابراهیم در آتش را برداشته عسک شما را به جایش کارسازی کردیم. ابراهیم را گذاشتیم برای عسک هایی که می بینیم. و ما امروز دریافتیم که عسک هایی که می بینم فاقد عسک های مینیاتوری است فلذا اراده مبارکمان بر آن رفت تا یک قاتقوری مینیاتور نیز به آن جا بچسبانیم که جایش خالی است.
نام شما را نیز به جای استاد فرشچیان گذاشتیم.

ابوغریب بخارائی جمعه 6 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:36

سلام علیکم یاشیخ ایدهم الله تعالی
آن حضرت پیوسته حاضردرمحضردوست وآن سید وسالاررفیق بازان ورفیق دوستان هم بایدچنین فال فرخنده ای به تفال بگیرند
گرفتنی فدای آن سرانگشتان نورانی بگردمی که چون کتاب به دست یساربگیری وبدانهابرقطع عرض فوقانی دیوان آن رند بلاکش دردی نوش به بالا وپائین کشی شق القمری میشود که چون دویال کتاب راچودوبال کبوترآزادی بگشائی فالی خیزد که شامه ی همه ی مریدان ومشفقان ویاران را مست نوازش میکنی.اندرباب آب حیات ازاسکندرنقل است که چون بدان دست یافت مشکی ازآن چشمه ی فیاض برگرفت کنیزی داشت که درزیبائی دل ازهمه ی مردان برده بودی وخورشیدبادیدن اوازشرم نقاب ابربرروی خویش کشیدی همین کنیزک به کنجکاوی مشک آب حیات راگشود ودهانه ازحال برفت وتاب ماندن دردست آن حوررانیافت وآب حیات به زمین رفت ودرطرفه العینی درزمین فرورفت واسکندرچون خبردارشدبه تشتت وتعصب ووتاثربا دکنگ برصورت آن نازنازنین که من حاضربودم هزارچشمه ی آب حیات کابین او کنم که تنها یه بوسه مراکرامت کندکرامت کردندی (ماراچه حساب که فچردربرگیری او به کله امان بزند)کوفت وروی چون ماه اورا زخووزیلی فرمود به نهیجی که آن ماهتابان اززشتی روی چون ماه بمرد وروح او شد همان(بختک)که شبهابه خواب این وآن رود وخواهدی که دادازآن بی دادبرگیرد.حکمن فچرمیکنم تو نیز ازآن جماعتی که حاضری
تغارتغارآب حیات را نذرروی ماهی کنی ازین داستانها که بگذریم
این دوبیت فال آن حضرت رویا انگیزترین سکانسی است که درفیلم خیال بازی میتوان به تصوردرآورد درآوردنی .یادت باشدکه
دردیوانهای قدیمی تر حافظ عزیز این دوبیت را به صورت مینیاتور
کشیده بودندی ایکاش آن حضرت ازخزانه ی غیب آن مینیاتوررا
غرض میکردیا به امانت میجرفت جرفتنی وآن رابه سردراین کوی عشق میچسباندچسبانیدنی من خوددرسفربهشت نسخه ای ازآن را ازفتوکپی سازبهشت اسانیدم وبا خودآوردم اگرنداری بگو روانه سازم مشروط به چنین شرطی که چشم نامردان ونازنان بدان نیفتد که میدانم چنین کسانی را به درگاه شما راهی نیست
امیداست درسایه ی حضرت حق به عشقبازی همچنان مشغول باشید.راستی البرادعی الدب الاکبر!!!هم داردکارش باآژانس اتمی تمام میشود این که اینخبرچه ارتباطی با بقیه ی اموردارد بماند تا داستانش راازانبان درآورم درآوردنی
الاحقر حجت الاسلام ابوغریب بخارائی دست بوسکم الله وتعالی انشاالله

قربانت گردم از هیبت این قامنت وزین ما نعره ای بزدیم و بیهوش شدیم. مریدان آب حیوان برما بریختند و به هوش آمدیم و به سماع در آمدیم دوباره نعره ای بزدیم و دوباره بیهوش شدیم. یکی از مریدان را گفتیم این قامنت را این پاسخ نویسد که بسی بیم داریم که تاب نیاوریم و شما بمانید بی افاضات حقیر.
آن عسک را می فرمایی بیابم و به سر این فال وزین بچسبانم اما خودتان می فرمایید اگر آن را حوالت فرمایید نگذاریم چشم ناکسان برآن بیفتد. فدایت شوم ما از میزان کسی و نا کسی کسانی که بر این لوح گذر می کنند اطلاع چندانی موثقی نداریم. فلذا آن را حوالت فرمایید ما هم یک چیز دیگری به سردر این غزل می چسبانیم. جسباندنی.
داستان این بختک را ما که بدین درجه از کمالات رسیده بودیم نشنیده بودیم. یعنی هرجا که فرمایش کرده بودند ما نعره زنان بیهوش شده بودیم و گوش هوش به آن ننیووویویییشییده بودیم.

پرستوی سفید(فقط یک بهار) جمعه 6 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 11:28 http://n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما... ناراحت و نگران شدم تا سحر بی هوش بودید ... خدا را شکر آب حیات بهتون دادند و ... کار شیخ بوده...

به ما که ندادند. ما کارمان نعره زدن و به سماع درآمدن و بیهوش شدن است. آن مدتی هم که به هوشیم وبلاق فراهم می کنیم از آن چه که بر ما رفته است در این حالات.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد