بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

نمایشگاه کتاب بی هدایت و گلشیری و چوبک

 

 یادش بخیر. دوستی داشتم که نمی دانم کجاست و چه می کند.  

می گفت: من در دو جا از خریدی که کرده ام اصلن احساس پشیمانی نمی کنم و حسرت پولی را که خرج کرده ام نمی خورم. 

اولیش : کتاب فروشی 

دومیش: عرق فروشی 

*** 

این هم عکسی از نمایشگاه کتاب بی هدایت و گلشیری و چوبک

نظرات 13 + ارسال نظر
فقط یک بهار پنج‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 14:12 http://n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما... این بار من نعره زدمیو از هوش رفتمی و هنوز برنگشتمی... در فهم خر و خان و خوان و ... این چه بودی که نگاشتندی و ....؟! ولی چه خوب کشف ارتباط کردید ... کیف کردم... به هر حال منم و جنون کتاب خری و خوانی و البته نه خانی!

اگر خان نیز ببودی، چه بودی؟ خان کتاب خری خوانی بودی نعره زن که در پایان هر کتاب به سماع در می آمدی و بیهوش می بشدی و بر تو حالتی می برفتی که بر هیچ انسی بنرفته، الی هذالیوم.

فقط یک بهار دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 20:34 http://n-hoseini.persianblog.ir

درود بر شما... پست کوتاه و جالبی بود. سپاس. من هم با دوست شما موافقم و همان گونه که برخی دوستان گفتند من کسانی که به آنچه اعتقاد دارند و آن را قبول دارند را راحت بیانمی کنند بی هیچ واهمه می ستایم. در کشور خیام و حافظ در کشوری که ابن سینایش شراب خوار معروفی بوده و این بزرگان از عقل نمی دانستند که کسی از این نوشیدنی ی پربهره دوری کند ما نمی توانیم نام آن را بر زبان آوریم. من که تجربه نکردم. ولی از کتاب نگید... جنونی دارم به نام جنون کتاب خری(مصدر خریدن امر دیگری بر شما مشتبه نشود) و خوانی ... پیدا کردن ارتباط خری و خوانی با شما..... !!!

اتفاقن من می خواستم یک روزی یک پستی این جا بنویسم و یک غلط مصطلح را به نام خرخوانی را بشکافم. به جهت تنویر افکار. و نهادن نامی نیک از خویش بر این لوح.
در مدرسه رسم است به کسی که زیاد درس می خواند می گویند خرخوان. این خر خوان همین است که شما می فرمایید البته قسمت مربوط به خرش. که خر از مصدر خریدن است. تا اینجا این طور استباط می شود که خر خوان یعنی کسی که کتاب می خرد و می خواند. و الا خر که کتاب نمی خواند و اشتباه است اگر تصور محصلین را در نظر بگیریم. و اما قسمت مهم قضیه خوان است. ابوالکاتب معزی مروزی معروف به امم در کتاب الحاشیه فی النشره الکثیر و مافی بلاد که در باره کتاب و تیراژ آن استَ، می فرماید:
خوان به معنی خان است. در قدیم فقط فرزندان خان ها و دولتمندان توانایی تحصیل داشتند. چون کتاب هم گران بود فلذا در باره آن ها می گفتند:
خرخان. یعنی خان زاده هایی که کتاب می خرند و نمی خوانند. بعدها که کتاب کمی جنبه همگانی گرفت این خان دیگر بی معنی بود و شد خوان. که تازه این هم گاه با سفره هم معنی است. یعنی کسانی که کتاب می خرند و سر سفره می نشینند و می خوانند که گاه موردعتاب اولیا قرار می گیرند که:
بچچه جان اول غذاتو بخور بعد کتابتو بخون.
بیت
کتابی خر که تا تو آن بخوانی
چرا باید که چون گهواره باشی
یعنی ز گهواره تا گور دانش بجوی که ریشه این نیم بیت مشهور از همان بیت نا مشهور فوق است.
حکایت:
روزی خانی فرزند را گفت: ای خردمند، همانا که من بمیرم و تو دانشمند شوی. فرزند را از این الطاف پدر شوق بی حد در گرفت و در جا بمرد. خوان شیون ها کرد و بر بخت بد خویش لعنت فرستاد، زان پس فرزند هیچ خانی از هیچ خوانی بهره به نگرفت. گرفتنی. و جمله گان در خاک برفتند. ما ماندیم و سماعی و نعره هایی بی هیچ مریدی.

ابوغریب بخارائی یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 15:42

کلی خندیدیمی وحظ بردیمی ازجواب!!!

YYYYYYYYessss I see
So we can say

روی زشت گرزشت نمایددرآینه
مردحکیم خرده نگیرد برآینه
نقش تو درزمانه بماند چنان که هست
تاریخ حکم آینه دارد هرآینه

زشتی روی آن ابله با هاله ی نور هم جبران نمیشود

قربانت گردم.
ما رفتیم کلی دیکشیانری باز کردیم تا توانستیم همان دو سه خط را هم ردیف کنیم که شما آندرستند کنید.
البته انگار شما هم رفته اید و یک دیکشیانری فارسی مرحوم شاید عمید یا معین را باز کرده اید و این جا فارسی برای ما نوشته اید.
در ضمن این چند بیت این بیت را نداشت که
آینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن آیینه شکستن خطاست
؟ ها؟ نداشت؟
البته شاعر با این شعر و نیز بعضی ها که آن را می خوانند ولی نمی فهمند گویی یاسین به گوش یک حیوان بزرگوار خوانده است.

فرناز یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:23

من با این اصطلاح "unrecycle bin of history " خیلی حال کردم مخصوصا وقتی قرار باشه الف نون بره اونجا !! اگر جز رای دادن راه حل دیگه ای داشت حتما میرفتم دنبالش ....
ضمنا بهتر نیست به جای history بگیم hell ؟ تاریخ چیز مقدس و ارزشمندیه و به هر حال موندنی !
Unrecycle bin of Hell
موفق باشید .

خوبی تاریخ این است که می مواند. همه ما در تاریخ می مانیم.
من نمی دانم آیندگان در مورد من چه قضاوتی می کنند. در مورد این که مردی چون الف نون چگونه توانست چهار سال ترکتازی کند و من دم بر نیاوردم.
ولی حداقل پیش خودم سربلندم که هر کاری را که چهار سال پیش از دستم بر می آمد کردم که این مرد چهار سال مطلق العنان ایران نباشد. ولی باز هم از آیندگانی که تاریخ امروز را می خوانند شرمسارم.

حسام یکشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:23 http://hessamm.blogsky.com/

انقدر توی مملکت تفریح کمه که نمایشگاه کتاب و گل و نیروی انتظامی می شه محل پیک نیک خانواده! انقدر شلوغ می شه که آدم همه چی می بینه به غیر از کتاب!
من امسال اصلا نرفتم!

ولی امسال ترانه منو برد. اونم جمعه ای که می گفتند شلوغ ترین روز بوده.

ابو غریب بخارائی شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 20:44


بگی منو
These days I am so cofused to choose some one as the president . the more I try the more find out similarity between the yellow color of the dog and the brotherly manner of the jackal
لطفا مراراهنمائی فرمائیدراهنمائی فرمودنی

I have You
See Mr. Can U speak English? Very good. You must go & making entekhabat & ara in sandooghs to one of them that his name is not Mahmood alef noon. This is one of the differences . Understand? We, in our home chahar saleh TV Iran Nadarim. OK? Because of Mahmood, Haleh I mean. This is another difference . Understand? Our TV burned when he was in UN & Haleh Came round Mahmood's head. & I became Blind, of course not kamelan. . I see a little. now for going to entekhabatto send mahmood to unrecycle bin of History

محمد شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 19:12 http://mohamed.blogsky.com

کوتاه بود و جذاب این پستتون.
من دیوونه ی بوی کتاب نو ام. اما از نمایشگاه زیاد خوشم نمیاد و کلا کم میرم.بیشتر دوست دارم برم انقلاب ولگردی پشت ویترین کتابفروشا! یهو همینجوری الکی یه کتاب چشممو بگیره و بخرمش .

من هفته ای یکبار سرراه سرزدن به خانه پدری میرم بیسچاراسفند و کتابفروشی های روبروی دانشگاه.

فریدون شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 16:52

سلام

کی؟ منم می شناسمش؟

شاید بتونم کمکی بکنم.

امان از دست تایپ فارسی من !!؟؟

فنگلیشی هم که ممنوعش کردی !! اخیرن یکی از دوستان/ به قول تو رهروان دریا/ را یافتم!!؟؟

تفاوت انفدر هست همان بهتر که سکوت کنم.

فقط امیدوارم که تو ذوق تو نخوره.

تو نمی شناسی. زان رهروان دریا بود ولی نه زان رهروانی که تو میشناختی.
من به توی ذوق خوردن هم عادت کرده ام.

پروانه جمعه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 23:11 http://www.parvazbaparwane.blogspot.com

روز به یاد ماندنی را امروز در نمایشگاه گذراندم. قسمت کوتاهی از آن را در وبلاگ عکسامون برایتان نوشتم.

افزون بر این دو نویسند کتاب های صادق چوبک هم فروششان در نمایشگاه ممنوع بود.

دو روز به نمایشگاه کتاب رفتم و هر دو روز با دست پر و یاد خوب بازگشتم.

چوبک را هم به تایتل این پست اضافه کردم.

فرناز جمعه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:16

حیفه آدم چنین دوست جالبی رو گم کنه .. سعی کنین پیداش کنین !

و من دوستی دارم که پدرش ـ که متاسفانه دیگه نیست ـ همیشه بهش میگفته اصلا مهم نیست که آدم چیکار کنه فقط مهمه که پشیمون نشه ..

هرجا که هست میدانم همین حالا هم به همان عادت مانده. اینجا نیست که یکی از این دو کار را بکند و در حسرت دیگری بماند.
چه حرف قشنگی زده پدر دوستتان.

شمس پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 23:55

منهم مریض سه چیزم
کتاب و کباب و رباب
اگر بتوانم مثل اردبیلی ها سیب زمینی را هم کباب کرده با رباب میخورم
و کتابی برای ارامش شبانه تورق میکنم
ولی هرسه را هم می پرستم پرستیدنی
و قربان انکسم که بی هیج رودر وایستی میگوید
راستی مسل استاد علاقمند به مداد فشاری و پاک کن هم هستم چون بعضان زیاد غلت میزنم (در هردو معنا)
در کتابخانه خانه ام کتابهای کهنه که خریده ام مرا میازارد
مسلن کتابی را از دست فروش خریده ام که حسین مکی به یک دوستش هدیه داده و امضا کرده و دوست مرده و پسرش انرا فروخته و من به صد تومن خریده ام
چهل جلد رمان پلیسی دارم به انگلیسی که اصلن صاحب اولش لای کتاب را هم باز نکرده و منهم به ارامی میخانمشان
میترسم این اتیلای ۱۵ ماهه که بزرگ شد و من پیر و مردنی و مردم چوب حراج به کتابها بزند و انها را کیلویی بفروشد
راهنمایی ام بکنید
راستی
گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک


اهیسته چک کورک لری مهتاب اویانماسین
بیر عالم خیاله دالان اب اویانماسین



یاندی جانیم هیجریدن وصلی روخی یار ایسته رم

شرابی یار سیز ایچسن بیر ازدا غم گتیره ر
گول اوزلو یاریلن اول هم پیاله اخشام لار

این سه تای شما هم خوبند. می پسندیم.
این آتیلاهای کوچک وقتی کتاب دست بزرگترشان ببینند مانند یک اسباب بازی به آن خو می گیرند. وقتی هم که بزرگ شدند از اسباب بازی هایشان چن مردمک چشمشان نگهداری می کنند.
آتیلای شما هم مطمئن باش که کتاب خانه ارث پدری را نمی فروشد.

پت پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 21:10 http://iampat.keykoja.com

من اولیش را تجربه کردم، خیلی حال می‌ده. حالا در اولین فرصت باید دومیش را هم امتحان کنم ;)

پس خیلی جوانی، جوان.
کدام در اولین فرصت؟
ولی خود من در لوازم التحریر فروشی هم عنان از کف می نهم. خودکار، روان نویس، مدادپاک کن. .......... و کاغذ کادو. الکی می خرم.

ابوغریب بخارائی پنج‌شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 15:10


بگی منو!
این دوست شماهرجا هست شک نکن که به رستگاری رسیده
کسانی که توانش رادارند که ساده تمنیات خودرابه بیان کنندازرستگارانند نخ سوزن!که به ظرافت طبع درلافگاه زندگی دوچیزکاملند!متفاوت را اینگونه باهم بیامیزندوازآن معجونی ازابرازنظربسازند که گویا بشودآنرا با زربه زبان نگاره(خط)ای خوش خوش نویسان بنگارند وبه سردرشهرهابیاویزندکه میتوان باورداشت چنان شهری جز شهر گنداب موجوددر(چنین گفت زرتشت)نیچه ی بزرگ است.
باری درکشورحافظ وسعدی ومولوی فردوسی وخیام با هفتاد میلیون جمعیت(البت شترگاو پلنگش بیشتر تراست)تیراژ کتابش
به دووپانصد سه هزار میرسد(ازتیغ سانسورهرندی دررفته هایش)آن هم یا خریده نمیشود یا خریده میشود وخوانده نمیشود (کم کتاب دست دویوم خریده ای که لایش یک بارهم باز نشده کم به خانه هائی رفتی که ایضا کتابهائی دیده ای که صاحبش لایش را بعد ازسالها باز نکرده؟)به هر حال نامی از هدایت برده ای گلشیریش را با خاطره ای از منیرو روائی پور میگذارم برای یک بار هنی!
هدایت فرموده بود کتابهایم را نمیخرند وقتی هم میخرند نمیفهمندوقتی هم میفهمند خفقان میزند به تای چونه شان
که حرفکی بزنند
هنی باری:
هرچیزی کهنه اش خوبیش بوسیار فایده دارد وازمیان کهنه ها سه کهنه ازمیان کهنه هانام آورترند
دوست کهنه کتاب کهنه وشراب کهنه
امید است دستت از دامنشان کوته نگردد کوتاه نگردیدنی
بای

گرفتمت.
ما خودمان یک روزی از کنار پیاده رو می رفتیم در میدان بیسچاراسفند.
حالا نه که در ان زمستان سرد و طولانی. حالا که خیرسرمان بهار است.
خلاصه دیدیم جلوی یک بساطی کتابی سه جلد تازه تازه تازه تازه حالا نه یکیش کمی چایی رویش ریخته بود یا شاید هم آب باران بود که از سقف انباری رویش چککه کرده بود. بگو کتاب چی بود؟
راز آفرینش چاپ پاریس. اثر خامه عنبر ستیز مرحوم صادوق هدایت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد