بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

فال دی ماه ۸۷

یلدای 1387 

 یلدای ۱۳۸۷ 

امشب تفالی بر دیوان حضرت حافظ برای کسی زدم. و نیز به نیت این لوح. این بود فال او  و فال دی ماه ۱۳۸۷:

چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند

اگر اندکی نه به وفق رضاست، خرده مگیر 

***

یعنی ای صاحب فال، بدان و آگاه باش که همین است که هست. افتاد؟ نه؟  یعنی این که به قول اسلنگی در زبان فارسی در این دوران:

برو حالشو ببر. 

***

برویم و باقی یلدامان را به در کنیم. صب نمی شود لامصصب. هنوز ساعت دوازده نشده. هر شب این وقت ساعت دو بود. بلکم سه.

ترور با کفش

ترور با کفش

این روزها یک خبرنگار عراقی با پرتاب کفش‌هایش به طرف جرج بوش رییس جمهور آمریکا خود خبرساز شد و موجی از اظهار نظرهای موافق و مخالف به راه افتاد. ما هم به سهم خود می‌خواهیم چند کلمه در این‌جا بنویسیم.

اولین باری که خبری با این مضمون شنیدیم وقتی بود که کرامت الله دانشیان -یادش به خیر با شعر و سرود زیبای بهاران خجسته بادش- در دادگاه نظامی، دمپایی خود را به طرف عکس محمدرضا شاه، پرتاب کرد.

دومین بار، دانشجویی در دانشگاه پلی‌تکنیک تهران کفشی به طرف محمود احمدی نژاد رییس جمهور ایران پرتاب کرد.

و سومین مورد را در ابتدای متن آوردیم.

می خوهیم تکلیف خودمان را روشن کنیم. شترسواری دولا دولا نمی‌شود. نمی‌شود بعضی از این موارد را محکوم کنیم و برای بعضی دیگر کف بزنیم.

جرج بوش بعد از این حرکت گفت: این یعنی دمکراسی. بعدش خبرنگار را دستگیر کردند که ببینند در راه دمکراسی، مواد مخدر مصرف کرده یا خیر. که به احتمال زیاد معلوم می‌شود که کرده!!

هواداران خبرنگار عربی هم گفته‌اند: این چه دمکراسی است که کسی حق ندارد این کار را بکند و دستگیرش می‌کنند؟

خب کرامت‌الله دانشیان که اعدام شد. دانشجوی پلی‌تکنیک هم دستگیر شد. خبرنگار عربی چرا باید راست راست بگردد؟ او هم دستگیر می‌شود.

ما این ها را نوشتیم که بگوییم: همان زمان که حرکت کرامت‌الله دانشیان راشنیدیم آن را محکوم کردیم. بی آن‌که پسرخاله شاه باشیم. به هم‌چنین حرکت دانشجوی پلی‌تکنیک را، بی آن‌که پسرعموی احمدی‌نژاد باشیم و این حرکت آخری را نیز، بی آن‌که پسرعمه بوش باشیم. هر پرتاب کفش دیگری را هم در آینده ندیده و نشنیده  از همین حالا محکوم می‌کنیم. به نظر ما این حرکت جز یک ترور نیست. و تروریسم، حتا در این شکل مسخره و چیپ از نظر ما محکوم است. 

یا حق. 

*** 

پ.ن. 

طنزی در مورد همین خبر از وب سایت ابراهیم نبوی.

دستی میان آیینه و من لغزید

 

یدالله رویایی

یدالله رویایی را از سال ۴۴ یا ۴۵ بود که شناختم. آن گاه که در تنها کانال تلویزیونی ایران برنامه ای در روزهای یکشنبه داشت. یا روزی دیگر غیر از این یکشنبه ها.

نام این برنامه را به یاد نمی‌آورم.

آن روزها آن‌چه که از وی می‌شنیدم را فقط دوست داشتم. نمی فهمیدم. ولی این روزها هر وقت که به سراغ وب سایتش می روم، در دهکده ای در فرانسه، کمی می‌فهمم. از آن زمان‌ها هم که مانیفست شعر حجم را نوشته بود، شعر حجم را بیشتر از انواع شعرهای دیگر دوست داشتم. دارم.

-  وب سایتی در یک دهکده‌ای در فرانسه؟

ادامه مطلب ...

وقتی که من بچه بودم

وقتی که من بچه بودم ، دکتر اسماعیل خویی
پرواز یک بادبادک
می بردت از بام های سحرخیزی پلک
                                                تا.............
نارنج زاران خورشید .
آه ،
آن فاصله های کوتاه . 

 

وقتی که من بچه بودم ،
خوبی زنی بود که بوی سیگار می داد ،
و اشکهای درشتش
از پشت آن عینک ذره بینی
با صوت قرآن می آمیخت . 

 

وقتی که من بچه بودم ،
آب و زمین و هوا بیشتر بود ،
وجیرجیرک
شب ها
درمتن موسیقی ماه و خاموشی ژرف
آواز می خواند . 


وقتی که من بچه بودم ،
لذت خطی بود
ازسنگ
تازوزه آن سگ پیر و رنجور .
آه ،
آن دستهای ستمکار معصوم .

وقتی که من بچه بودم ،
می شد ببینی
آن قمری ناتوان را
که بالش
زین سوی قیچی
با باد می رفت –
می شد،
آری
می شد ببینی ،
و با غروری به بیرحمی بی ریایی
تنها بخندی .

وقتی که من بچه بودم ،
درهرهزاران و یک شب
یک قصه بس بود
تاخواب و بیداری خوابناکت
سرشار باشد .

وقتی که من بچه بودم ،
زورخدا بیشتر بود .

وقتی که من بچه بودم ،
برپنجره های لبخند
اهلی ترین سارهای سرور آشیان داشتند ،
آه ،
آن روزها گربه های تفکر
چندین فراوان نبودند .

وقتی که من بچه بودم ،
مردم نبودند . 


وقتی که من بچه بودم ،
غم بود ،
         اما 

              کم بود . 

 ***

دلم برای استاد به غربت نشسته ام تنگ شده است.  

دلم برای این نارنج زاران خورشید تنگ شده است. 

دلم برای کسی که بوی سیگار می داد تنگ شده است. 

دلم برای .... دکتر اسماعیل خویی تنگ شده است.

همین. 

 ***

عکس را هم توی اینترنت پیدا کردم. مال هر کسی بود حلالمان کند. اگر هم حلامان نکرد بفرماید نامش را بر این لوح زرین و وزین بنشانیم و نامی اش کنیم.

شانزدهم آذر ۱۳۸۷

عکس از نسیم شمال 

شانزدهم آذرماه ۱۳۷۸  

چهل و شش سال گذشت. سال دیگر می نویسیم چهل و هفت سال گذشت و سال بعد چهل و.... 

به قول  زیبایی از احمد شاملو:  و ما هم چنان دوره می کنیم شب را و روز را. هنوز را...  

***

ولی از یک چیزی حیرانم و آن این که این شانزده آذر گویا بلای جان رژیم هاست. رژیم قبل که خودش آن را به وجود آورد و نهایتن از برگزاری مراسم یادبودش هم وحشت داشت و همیشه بگیرببند ها و آماده باش پلیس و ماسک و گاز  اشک آور ... اینها در آن زمان، در این روز ها و البته از چند روز قبلش و چند روز بعدش هم بود. رژیم فعلی هم تا یک چندسالی این مراسم را در دست های توانای خودش گرفت ولی یواش یواش از برگزاری مراسم توسط خودش هم به وحشت افتاد و مشخصن در امسال ما شاهد حضور بی سابقه پلیس در خیابان بودیم. گیرم نامش باشد طرح امنیت اجتماعی......

همین. 

 ***

تا مطمئن نشدیم که دیروز چه خبر بود، از حضور پلیس و اینا ...،  این متن را ننوشتیم که بلانسبت نشر اکاذیب نکرده باشیم

چون کم آورده بودیم توی عکسامون هم همین را گذاشتیم.

عکس از وب سایت نسیم شمال

فال آذرماه ۸۷

خوشا شیراز و وضع بی مثالش

خداوندا نگهدار از زوالش

ز رکناباد او صد لوحش الله

که عمر خضر می بخشد زلالش

میان جعفر آباد و مصلا

ادامه مطلب ...

خودکشی

افسردگی گرفته بود.  پسرش سه سالی می شد که در زندان شاه بود. روزی در همان ایام تصمیم گرفت که خودش را بکشد. آخر شب دوش گرفت. یک لیوان آب یخ درست کرد و ده قرص والیوم ده را با آب یخ خوردو به رختخواب رفت. ولی با کمال تعجب صبح بیدار شد. قبراق و سرحال. فقط کمی احساس ضعف می کرد.

 شوهرش گفت: خدا نکشتت زن آخه این همه خواب؟

- مگر چقدر خوابیدم؟

- امروز سومین روزیه که من دارم صبحانه آماده می کنم. از پس پریشب خوابیدی تا حالا.

باور نمی کرد این همه خوابیده باشد، پرسید: "خب تو نگران نشدی؟"

- نگران؟ چرا شدم ولی دلم نیومد بیدارت کنم. می آمدم بالای سرت و می دیدم که نفس می کشی. بیدارت می کردم که چه؟

***

امروز هیچ یک از این سه تن نیستند.

اول پدر، دوم پسر و سوم مادر.

اعدام

 امروز در ایران زنی که مردی را کشته بود، اعدام کردند. مردی که به دخترش تجاوز کرده بود. 

این به این معنی است که از فردا هر زنی، قربان صدفه مردی باید برود که به دخترش تجاوز می کند؟ یعنی همه زنان کاسه کوزه خودشان را جمع کنند و بروند پی کارشان که مردان به دختران آن ها تجاوز کنند؟ 

کجا بود و چه کسی بود که می گفت: اگر اعدام راه چاره ای بر کاهش بزه کاری در جامعه بود تا به حال می بایستی اثرش را طی هزاران سالی که از این نوع مجازات می گذرد، نشان داده باشد.

راست است که می گویند: اعدام در موجه ترین شکلش، خود یک جنایت دولتی است؟

بیست و سه سال گذشت

دکتر غلام حسین ساعدی 

دکتر غلام حسین ساعدی 

۱۹۸۵ - ۱۹۳۶ 

۱۳۶۴ - ۱۳۱۵  

چه بیست و سه تلخی. ما اگر می دانستیم که این بیست و سه این قدر مناسبت تلخ دارد عمرن نام این وبلاق وزین را بعد از بیست و سه می گذاشتیم.  

نمی دانیم که واقعن چند تا بیست و سه و قبل از بیست و سه و بعد از بیست و سه را در عمرمان خواهیم دید. 

امشب باید سری به عزاداران بیل بزنیم.  

یادمان باشد که از هدایت که خلاص شدیم از عزاداران بیل هم یادی کنیم. سال دیگر؟ کو تا سالی دیگر. آن وقت دیگر می شود بیست و چهار. ما را که با بیست و چهار انس و الفتی نیست. 

نه. هست. شبانه روز بیست و چهار ساعت است. مگر نیست؟ مرده شور هر چه شبانه روز است را ببرد با آن عدد بیست و چهارش.

ممنون از پروانه که یاد آور این بیست و سه بود. 

این جا را هم ببینید.