ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
پل دختر - نزدیک میانه
بیست و پنجم تیرماه هشتاد و هفت
پل دختر در قرن ششم ساخته شد. چهارصدسالی دوام آورد تا در زمان شاه عباس ویران شد. در زمان محمدخان قاجار تعمیر شد و دوباره چهارصدسالی دوام آورد تا در تاریخ بیستم آذرماه سال بیست و چهار توسط فرقه دمکرات آذربایجان برای جلوگیری از ادامه حرکت قوای دولتی ایران منفجر شد. رژیم گذشته عطای آن را به لقایش بخشید و در کنار آن پل دیگری ساخت که به سادگی نتوان آن را تخریب کرد. بعد از انقلاب مجددن ساخته شد ولی قسمت تعمیری خیلی زود دوباره خراب شد.
و اما داستان ِ نام ِ پل ِ دختر:
می گویند دختر خانی هر روز از قلعه دختر که مشرف بر رودخانه است- در وقت کمی که من داشتم و امکاناتی که من نداشتم نتوانستم از کوه بالا بروم و از آن عکس بگیرم- بیرون می آمد و در کنار قلعه می نشست. و هر روز چوپانی با گله اش از رودخانه می گذشت و چوپان در دامنه کوه می نشست و نی می زد و دختر خان تا پایان این نی زدن همان جا می ماند. تا غروب. تا اینکه زمستان شد و رودخانه طغیان کرد و دیگر چوپان و گله نتوانستند از رود بگذرند. خان دستور داد که پل را بسازند تا چوپان بتواند گله را از آن عبور دهد. پل ساخته شد و نامش شد پل دختر.
عکس از: خودم
پاسی از نیمه شب دیشب گذشته بود که اس ام اسی را برای یاری از یاران دبستانی روانه کردم.
جوابش از خودش قشنگتر بود.
***
اس ام اس:
هیچ مردمی مانند کسانی که در ژرفترین دوزخ زندگی میکنند، با چنین صدای صافی آواز
نمیخوانند. چیزی که ما آواز فرشتگان مینامیم آواز آنان است. " قصر. کافکا"
پاسخ:
به همین دلیل اگر خوشبین باشیم تازه میفهمیم که چشمانمان را برای تماشا به اجبار دریدهاند.
***
پ.ن.
فکر می کنید همین جوری نوشتمش؟ ابدن.
به یاد کسی نوشتم که دیشب به جستجوی رنگ آسمان در خارج از این بوم وبر، اینجا را ترک کرد. اس ام اس اولی یکی از آخرین اس ام اس هایی بود که از او گرفتم.
حال دل با تو گفتنم هوس است
خبر دل شنفتنم هوس است.
شب قدری چنین عزیز و شریف
با تو تا روز خفتنم هوس است.
از برای شرف، به نوک مژه
خاک راه تو رفتنم هوس است.
وه! که دردانهئی چنین نازک
در شب تار سفتنم هوس است.
ای صبا! امشبم مدد فرمای
که سحرگه شکفتنم هوس است.
طمع خام بین، که قصه فاش
از رقیبان نهفتنم هوس است.
همچو حافظ، به رغم مدعیان
شعر رندانه گفتنم هوس است.
***
گم کردهای داری که مدتی است از وی بیخبری. در خیال خودت هوی وهوس او را داری. بدان که بزودی از وی خبر میگیری. مسافرت برایت خوبست. بهتر است به یک مسافرت بروی که این قدر اسیر هوس نشوی. به هر کس خوبی میکنی بدی میبینی. از خوبی کردن به دیگران پشیمان نشو که پشیمانی سودی ندارد. باز هم به خوبی کردن ادامه بده. بگذار باز هم پشیمان شوی و باز هم بدانی که پشیمانی سودی ندارد. رقیبی داری که طمع بر مال و ناموس تو دارد. ولی بدان که پایان شب سیه سفید است. از هر دست که بدهی از همان دست میگیری. آن قدر یارت را دوست داری که میخواهی با مژههایت جارو درست کنی و زیر پایش را جارو کنی. بکن ولی مواضب باش که خاک توی چشمت نرود و چشمت عفونت کند و آنگاه یار شعر رندانه برایت بگوید و تو را ترک کند و تو همدم باد صبا بشوی که آن هم کلی گرد و خاک توی چشمت بپاشد. در ضمن در شبهای قدر بهتر است عبادت کنی. تا جایی هم که به یاد دارم ماه قبل خیلی صدقه دادی. آن قدر که همه صدقه بگیران حالشان بهم خورد. این ماه را بیخیال.
مردی هر روز دیر سر کار حاضر می شد، وقتی می گفتند :چرا دیر می آیی؟ جواب می داد: یک ساعت بیشتر می خوابم تا انرژی زیادتری برای کار کردن داشته باشم، برای آن یک ساعت هم که پول نمی گیرم. یک روز رئیس او را خواست و برای آخرین بار اخطار کرد که دیگر دیر سر کار نیاید.
ادامه مطلب ...