بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.
بعد از بیست و سه

بعد از بیست و سه

همان اوقاتی که تب داریم و به مهتاب بد می گوییم. همه مان.

لاتوتسه و تائو تِ چینگ

انسان‌های عادی تنهایی را دوست ندارند
در حالی‌که فرزانه تنهایی را به کار می‌گیرد

او در تنهایی درک می‌کند
که با هستی یگانه است
.

***
ما به چاپ دومش رسیدیم. ما مدت‌هاست که به چاپ دوم به بعد می‌رسیم. راستش از وقتی که آلوده قامبیودر شده‌ایم و کارمان شده وبگردی کمتر لابلای اوراق کتب پرسه می‌زنیم. این‌است که کمتر پیش می‌آید چاپ اول کتابی را در هوا بزنیم. و حالا حکایت:
در ازمنه گذشته شنیده بودیم که لائوتسه، فیلسوف چینی (این چین هم دریایی است که ........
ادامه مطلب ...

خاک آشنا

خاک آشنا

خاک آشنا، آخرین کار آقای بهمن فرمان آرا ، تنها فیلم مطرح باقی مانده در بخش مسابقه فیلم فجز هم رد صلاحیت شد، تا عنوان در پیتی ترین جشنواره جهانی فیلم زیبنده جشنواره فیلم فجر باشد . در این فیلم بر خلاف سایر کارهای فرمان آرا که دغدغه های ذهنی وی در مقوله مرگ بود، از عشق سخن رفته بود. عشق به ایران.

مقامات جشنواره فیلم فجر، این فیلم عشقی را هم حذف کردند تا بگویند برای حذف عشق از صحنه ما هم چنان در صحنه ایم. فراموش نکنید و خیال برتان ندارد.

بهانه حذف را هم بشنوید بد نیست.:

پلانی که در آن دوستی در غم از دست دادن دوست دیگرش فریاد میزند و میگرید و می گوید که"اون در چهل سال گذشته فقط قلم در دستش بود"  حذف شود.

آی که این قلم چه بر سر این قیچی به دستان آورده. گویا خودشان باور نمی کنند سوگندی را در کتابی که مدعی باورش هستند. یا نکند که فقط آن را باور دارند.

سوگند به قلم و آن چه که می نویسد.

آموزش زبان اسپانیایی

تابستان امسال شروع کردیم به یادگیری زبان اسپانیایی. ترانه هم در این میان به کمک مان آمد که زبان دوم خارجکی خودش هم باشد.  با هم شروع کردیم. ولی طبق همه تصمیماتی که در زندگی گرفته ایم و به آن عمل نکرده ایم این یکی هم بعد از دو سه شب به فراموشی سپرده شد. مثل همه زمان های عمر پر بارمان که از درس، برای هر کار دیگری زدیم. حالا از این یکی چرا زدیم؟

کمی که سلام و علیک یاد گرفتیم و آمدیم یاد بگیریم که در زبان لاتینی به Shut the door و Open the window ی اینگیلیسیای خبیث چه میگویند، یاد ولور افتادیم که از وقتی که لاتین میخانیم ولور و پنه لوپه کروز عزیزمان را  ندیده ایم و دلمان برای ترانه ای که در ولور می خواند خیلی تنگ شده برویم ببینیمش بلکه یک چیزهایی هم حالی شدیم. این بود که ولور را که دیدیم و دوباره به دام فیلم افتادیم و از درس زدیم که فیلم ببینیم.

حالا دوباره شروع کرده ایم. شاید زبانم لال  حتا یک کتگوری به نام زبان اسپانیایی راه بیاندازیم. و متون لاتینی توش آپ کنیم. هر کس هم از آن سر در نیاورد چشمش کور برود یاد بگیرد. البته نه اینکه بخواهیم متون وزینی در آن آپ بکنیم که علم شما در درکش عاجز باشد، نه. متونی که در آن آپ میشود از جمله : در را باز کن، پنجره را ببند، خوان به مدرسه می رود، کارمن بافتنی می بافد ، خوزه داد نزن بابا آمد، سانچز پسر درس خوانی است، است.

احمد بورقانی فراهانی

عکس از وب نوشته ها

احمد بورقانی فراهانی

 معاون مطبوعاتی وزارت ارشاد دولت اصلاحات برفت.

می خواستیم حالا حالا ها بادبادک باز را در اکران وبلاگ مان نگه داریم ولی پرواز احمدبورقانی خیلی بلندتر از بادبادک ما بود.

بورقانی گرد و قلمبه روی صندلی‌اش پهن شد...ها؟

بادبادک باز (The Kite Runner)

تنها یک گناه وجود دارد و آن هم دزدی است.The Kite Runner -  http://after23.blogsky.com/

وقتی تو یک کسی را می‌کشی یک زندگی را دزدی می‌کنی. از زنش حق شوهر داشتن را دزدی می‌کنی. از اولادهایش حق پدر داشتن را دزدی می‌کنی. وقتی به کسی دروغ می‌گویی حق راستی را ازش دزدی می‌کنی. .........

عکس نمایی از همایون ارشادی در حال گفتن دیالوگ بالاست.

براساس رمان بادبادک باز اثر تحسین برانگیز خالد حسینی نویسنده افغانی مقیم آمریکا، مارک فورستر فیلمی ساخته است به همین نام. بسیار وفادار به متن کتاب. من کتاب را نخوانده ام و گواه این گفته افسانه است که به طور رشک بر انگیزی کتاب می خواند. فیلم برخلاف سایر ساخته‌های هالیوود گیشه پسند نیست. یعنی در واقع یک فیلم هنری است. اصولن ساختن فیلم‌هایی از آن‌چه که بر مردم این گوشه از جهان می‌گذرد خواه ناخواه هنری از آب در می‌آید. و نیز یکی از مشکلاتی را که معمولن مخاطب آمریکایی –یا هرجای دیگری البته غیر از افغانستان، تاجیکستان و ایران- دارد همراه فیلم است و آن زبانی غیر از انگلیسی است. زبان فارسی دری با زیر نویس به هر زبانی دیگر. چاره‌ای هم نبوده. فیلم‌هایی از این دست اگر دوبله شوند اصالت خود را از دست می‌دهند. زیبایی فیلم در زبان اصلی آن است. فیلم با تماشاگر غیر حرفه‌ای که فارس زبان نیست رابطه چندانی بر قرار نمی‌کند. شاید فروش فیلم در اروپا بهتر از آمریکا باشد چرا که در مجموع تماشاگر اروپایی هنری پسندتر از بیننده هالیوودی و آمریکایی است.

این فیلم در افغانستان مجوز نمایش نگرفت چرا که آدم‌های منفی فیلم پشتو هستند و احتمال درگیری قومی در این میان می‌رفت. یکی از گرفتاری‌های همیشگی مردم به جا مانده از قافله دهکده جهانی.

فیلم در کشور خودمان هم پروانه نمایش نمی‌گیرد. اگر هم بگیرد در جای جای حساسی دچار تیغ سانسور و تغییر دوبله می‌شود که لطمه اساسی می‌خورد.

تیتراژ فیلم جدای از خود فیلم قابل بررسی است. بسیار زیبا و استادانه و بی نظیر. هم‌راه  با موسیقی متن دلنواز آلبرتو ایگلسیاس. یکی از کاندیداهای هشتادمین جایزه اسکار در همین بخش. نسبت این آلبرتو را با خولیو و فرزند خلفش انریکو نمی‌دانم که اگر نسبتی دارند باید بگویم که دنیای موسیقی خیلی مدیون این طایفه است.

همایون ارشادی به عنوان یکی از مفاخر سینمای ایران در نقش پدر امیر –بگوییم خالد حسینی- به زیباترین وجهی از عهده کار برآمده است. خیلی روان و یک‌دست و خونسرد جایگاه خود را در سینمای جهان تثبیت کرده است. بازی های بچه‌ها به ویژه حسن –احمدخان مهدی‌زاده - بسیار نمایان و تحسین برانگیز است. فیلم‌برداری در چین صورت گرفته و حضور مارک فورستر در جای جای فیلم نمایان است.

فیلم را ببینید. فیلم تلخی است. ولی آن را ببینید. بن لادن زنده است و هنوز طالبان نه تنها در افغانستان که در همه جای جهان عر و تیز می کنند. به کوری چشم این دشمنان بشریت هم که شده فیلم را ببینید. آن را تحسین خواهید کرد.

هنر برای هنر

از آن جایی که بیشتر سرگرمی و کار و عشق و تفریح و زندگی و روزگار و روح و عمر و جان و همه چیز ما پرده جادویی و نقره ای سینماست، لذا واجب دیدیم که این مقوله را هم در این وبلاق وزین بگنجانیم. نامش را هم گذاشته ایم هنر برای هنر. البته درست است که گاهی افاضاتی در همین مقوله در وبلاق وزین فیلمامون می کنیم، ولی اینجا هم باشیم چه اشکالی دارد؟ اگر اشکالی دارد بگویید. البته ما گوش نمی کنیم.

حسام راست می گفت.

فال بهمن ماه 86

در مجلس ختمی که این روزها به دلیل مشکل شناسنامه‌ای مان کم هم نیست، م ... را دیدم. یاری از یاران دبستانی. اولین آشنای من در دانشسرایعالی. با این‌که از یک بیماری جان‌کاه وبسیار جدی  رنج می‌برد، قبراق و سرحال به نظر می‌رسید و چنین باد. حضورم به دلیل دیدن وی در مجلس چند دقیقه‌ای بیشتر طول نکشید که طبق معمول همه مجالس ختم با کلی خنده برگزار شد. هرگز لحظه‌ای را سراغ ندارم که در حضور وی با خنده سپری نشده باشد. تصمیم گرفتیم  بیشتر در محضر هم مستفیض شویم تا در محضر واعظ. این بود که زدیم بیرون. با سایر یاران دبستانی دیگر، در مقابل در، چند برابر آنچه که در مجلس بر ما گذشته بود، گفتنی داشتیم. همین که همراه وی سوار اتومبیلش شدم تا جایی مرا برساند سیگاری روشن کردم و بعد به خلاف عادت همیشگی به اوهم تعارف کردم که گفت: "نمی‌کشم. دکتر گفته نکش. منم از دیشب نکشیده‌ام." شیشه را زدم پایین. گفت: "ببین شیشه رو بده بالا. من نه تنها از دود سیگار بدم نمی‌آد، بلکه خیلییم هم خوشم می‌آد." دلم گرفت و شیشه را بالا زدم.

دیوان حافظی در قطع جیبی روی داشبورد بود. پرسیدم: "پشت چراغ قرمز فال می‌گیری؟" گفت: "نه، حفظ می‌کنم. ولی بد مصب یادم می‌ره. همین که صد تا بیت حفظ می‌کنم اولیش یادم می‌ره."

گفتم: "به! بابا من که اگه یه غزل بخوام حفظ کنم هنوز به بیت آخر نرسیده اولیش یادم می‌ره. بازم تو. حالا بزار فالی بگیرم برای خواننده‌های این ماه وبلاگم."

دیوان را باز کردم و بلند خواندم. یعنی فقط دو کلمه اول غزل را خواندم.

"چو قسمت...."

ادامه داد:

"....ازلی بی حضور ما کردند

گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر"

.....

 

***

دلم بیشتر از آن گرفته است که تفسیرش را به شیوه همیشه برایتان بنویسم.

این ماه دور منو خط بکشید.

یا حق.

ساعت نه صبح

http://after23.blogsky.com

ساعت نه صبحی در سرزمین خورشید.

تهران

 دوازدهم دیماه هزار و سیصد و هشتاد و شش خورشیدی