ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
پیرمرد با نایلکسی آبی رنگ تبلیغاتی سرگردان در راهروی بیمارستان از این سو به آن سو میرفت و از هریک از پرستارانی که میدید ملتمسانه درخاست قاشق میکرد. از من هم پرسید. به او گفتم که صبرکند تا برایش پیدا کنم. او را روی نیمکت نشاندم و به دنبال یافتن قاشق برای وی روان شدم. پرستاران میگفتند اتفاقن از ماهم پرسید ولی انباردار نیست و اگر دیر برگردد شاید قاشق خودمان را به او بدهیم. که یکی از پرستاران گفت: "اصلن خودم باید بروم و انباردار را پیدا کنم. بیچاره پیرمرد. اصلنم معلوم نیست برای چی میخاد؟"
پرستار بعد از چند دقیقه برگشت و قاشق را به طرف او دراز کرد. خوشحال و خندان آن را گرفت و تشکری کرد و در نایلکس را بازکرد. همه ما زیرچشمی او را میپاییدیم.
از توی نایلکس ظرف نمونه آزمایش محتوی مدفوعی را درآورد. درش را باز کرد و با دقت و آرامش هرچه تمامتر شروع به صاف کردن سطح آن با قاشق کرد. پس از صیقلی کردن کامل آن درش را بست. قاشق را توی سطل زباله انداخت و با لبخند رضایت بخشی به طرف در آزمایشگاه روان شد.
البته کاملا مشخصه سیامک جان که شما از حضور من در دانشگاه که خوبه از زمان حضور پدر بزرگ من در دانشگاه هم خاطرات زیادی داری که می تونی تعریف کنی... از زمانی که من و جد بزرگم یادمونه تو توی دانشگاه بودی و فیزیک ۲ داشتی! راستی واقعا هنوز فارغ نشدی؟!
هر چی میکشیم از دست شما هاست که دنبال قاشق میگردید و به هر کسی قاشق میدید
ما ترکها یک ضرب المثل داریم که میگه
پوخ ییه نین قاشیقی بئلینده اولار
یعنی
اگه کسی قاشق خاست بهش بگین
با قاشوق خودت بخور
و
کسی اینجا تنهاست
ای
پنج حرف بی اتصال
ازادی
و کردها یک ضرب المثلی دارند که میگویند: آدم وقتی میخاهد برود و گه بخورد جرات نمیکند به دیگران بگوید. چرا که همه هر کدام یک قاشق برداشته و به دنبالت روان میشوند.
اخ که اشکم دراومد. نگین که دیگه دل برام نمونده. همش سوخت. من میرم گریه کنم. شما نمیاین؟ به اون اقای محترم هم سلام برسونین بگین یه مخالف هست. گناه داره. داره گریه میکنه. بیاین بریم راضیش کنیم. بیچاره هفته دیگه تولدشه. تنهاس. هیشکی دوسش نداره. تازه دوهفته دیگه هم امتحان علوم پایه داره. میافتم ها. از حالا گفته باشم. اگه افتادم تخصیر شماست. بعد نگین درس نخوندی.
ببین حسام جان این بی آبروییرو خودت راه انداختی بعدن شاکی نشیا!!!
و اما قبل از اینکه شروع کنم خواهش میکنم از آقای صاب مجلس که خواهشاً ما را به هر صورت که بودیم منتشر کنند.شاکیان عزیز هم اگر حال میکردند با یک چهارپادار مدتی گپ بزنن بیان وبلاق خودم شخصاً پذیراییشون کنم.
وحالا این شما و این سیامک افشاگر:
اولاً که بنده راه های مناسب تری برای سانسور کلمه «گه خوری» سراغ دارم آغا حسام-اشتباه نکنید،اشتباه نیست؛نه تایپی نه لپی-!
ثانیاً بنده با توجه به دوستان زیادی که در دانشکده کامپیوتر به صورت کاملاً تصادفی دارم، نکات بسیار نغز و دلچسبیرو برای هر شنونده مشتاقی میتونم تعریف کنم.کلیه عزیزان میتونن با یک ایمیل و واریز ۵۰۰ ریال ناقابل-چوبکاری کردم؛گرون فروختمت.برو شاد باش-به شماره حسابی که اعلام میکنم،ساعات خوشی با تفرج در اطلاعات من از اتفاقات مربوط به دوره حضور بعضیها در این دانشکده، بگذرانند. ضمناً بدیهی است که این اطلاعات در صورت تمایل شخص شخیص صاب مجلس به صورت کاملاً رایگان در اختیار ایشان قرار خواهد گرفت.
من به عنوان صاب مجلس بایدعرض کنم که بعد از پاسخ من به کامنت حسام اول تو شروع کردی. بعد اون جواب داد بعد تو بعد ..یع یت بعدد یع دتب بنینبتینتبیس بسیتبمسیت سدب سبس بسد ببد د..... آخ مردم.
بعدن لطفن از کلماتی استفاده کنید که سنسور فیلترها خود من رو فیلتر نکنن.
اقا فایده نداره اینطوری. باید خندید. اما نه به یه نفر دیگه. مگه خابگاهه که یه نفری که خودش نمیدونه را دست بندازین و بهش بخندین؟ اگه میخاین مشتریای این قسمت راضی باشن باید برین خود اون اقا را بیارین اینجا و ما از زبون خودش بشنویم. شاید اونوقت یه نیشخندی زدیم. شایدم قهقهه.
اما خداوکیلی یارو چن سالشه؟ گفتین تا اخر عمر باید اون تو بمونه؟ بیچاره. کی بریم دیدنش؟
اصلن شما نخند. کی گفته بخندی. غصه بخور و گریه کن. ما که حرفی نداریم. ما که حرف خنده دار نزده ایم. یعنی ادعا نکرده ایم حرف خنده دار زده ایم و شما باید بخندی. چرا امر بهت مشتبه شده من نمیدونم. در ضمن کدوم آقا رو بیاریم؟ اونیکه قاشق میخاست یا اون اقای مریض رو. اتفاقن به اون مریضه نباید بخندی. یارو هم نیست و یک انسان خیلی محترمیه. حالا به دلیل بیماری لاعلاجش باید مدام تحت درمان باشه شده یارو؟ من توی یکی از پست ها گفتم که من هیچ چیزی به این مطالب اضافه نمیکنم و عین واقعیت رو بیان میکنم. حالا برو و گریه کن.
وبلاق داریم اما اینجا بیشتر حال می ده!
پس حال کنین. که ما از حال کردنتان حال میکنیم.
من اینو توی یه پست دیگه نوشته بودم ظاهرا سیامک ندید. دوباره اینجا می نویسم:
ببین سیامک، هر وقت رفتی و قاشق ******تو بستی پر شالت و... اونوقت بیا ببینم حرف حسابت چیه!
* امیدوارم انقدر تئاتر تمرین کرده باشی که بتونی متن رو کامل کنی!
منم اونچا نوشته بودم که مگر شماها خودتون وبلاق ندارید؟
ظاهراً نبشته قبلی ما دچار سانسور شد.شما دیگه چرا؟
البته دور دور سانسوره. خودم هم خیلی از کامنت ها را سانسور میکنم ولی در مورد تو نمیدانم کدام نوشته تو را سانسور کرده ام؟
یک شب پست قبلی شما رو دیدم فرداش مشتاقانه اومدم دیدم اینو نوشتید با خودم گفتم : سر صبحی....
قلم شما آن چنان با نفوذه که از یادم نرفت بهش که فکر می کردم عین خواندن داستان های مرادی کرمانی خنده م می گرفت. برا چند نفر تعریف کردم اونا هم خندیدن.
..
دیشب صدای مرادی کرمانی را از رادیو شنیدم .عجب انسان نیکی است. می گفت :در داستان هایم به دنبال این نیستم که حتما پیامی داشته باشد می نویسم تا خواننده لذت ببرد
باید کتاب جدیدش «پلو خورش» را بخوانم
فیلم گوشواره باعث شد که افتخار آشنایی با آقای مرادی کرمانی نصیبم شود. یکی از دوست داشتنی ترین انسانهایی که تا به امروز دیده ام.
در این یه مورد همه چی برعکسه.اصولاً هیچ کس در سلامت اخلاقی به سر نمیبره مگه اینکه خلافش ثابت شه.
اجازه بده که این تشخیص را من بدهم.
اول:در انتهای متن صدایی شبیه ناله از دهانم خارج شد.برای خودم هم این پاستوریزاسیونه لحظهای عجیب بود.
دوم:شما چرا گول میخوری؟بعظیا از این جور سوالها میکنن که نشون بدن در سلامت اخلاقی به سر میبرن.
من مطمئن هستم که در سلامت اخلاقی بسر میبرن. اصلن همه در سلامت اخلاقی بسر میبرن مگر اینکه خلافش ثابت بشه.
من هم از همین عجیب غریب بودن شما خوشم میاد دیگه. سمنو که دوست ندارین، آش رشته هم می خورین ولی رشته هاشو دوست ندارین!!!
از ماکارونی هم مایعشو میخورم و خود ماکارونی رو دوست ندارم! اگه بگردم از این قماش کم ندارم.
اقا اینها همش بهونه س. اصلن موافقش نیستم. با همون جوابتون نشون دادین که قصد خندیدن به طرف را دارین. از همه کامنتا هم مشخص بود. اقا ما که نیستیم. خودتون بخندین و حال کنین.
بای بای.
اصلن با این قسمت وبلاگ قهرم. بهش بگین هی برام کارت پستال نفرسته که اصلن نمیخونم.
خاطره تعریف کردن دوست عزیز من برای چند استفاده است. یا بخندیم یا گریه کنیم یا پند بگیریم یا... و بالاخره اوقات خودمونو جوری بگذرانیم که با اوقاتی ک خاطره تعریف نمیکنیم فرق داشته باشه. و الا شما بیا و یک خاطره تعریف کن که ما از این به بعد نظیر اون را بنویسیم. در صورت شنیدنش هم هیچ کاری نکنیم. اگه تونستی. بسم الله.
سلام رفیق. تو وبلاگ م تشکر کردم ولی گفتم حضوراْ بهتره. مرسی. موفق باشی.
چون از قبل با تابلو آشنا نبودم دوست داشتم که کامنتی هم در مورد آن بگذارم.
آدم یاد ظرف سمنو می افته که واسه سفره هفت سین با قاشق می ریزنش توی یه کاسه کوچیک بعدش هم سرش رو صاف می کنن!
حیف که من از سمنو خوشم نمیاد و الا باهات همدردی میکردم.
مگه با قاشق فقط باید غذا خورد که استفاده بهینه ازش شده باشه ؟ خوب این هم یه نوع استفاده از قاشقه و کار این بنده خدا رو راه انداخته !!
آخی ! چه باسلیقه . حتما خیلی هم با ظرافت به این کار پرداخته :)))))
خنده دار بود قیافه بعضیا هم
به نظر من که خیلی ادم بافرهنگی بوده. اصلن هم نباید داستانشون را تعریف کنین. اگه هم بگین قصد توهین بهشون را نداریم باید بگم که دارین. وگرنه داستان یه ادم سالم را تعریف میکردین. من با این قسمت وبلاگ مخالفم.
ببخشین اگه یه کم صریح نوشتم.
معذرت میخام. قصد توهین نداشتم.
این آدم کاملن سالم بوده. شما چرا فکر میکنید که سالم نبوده؟ مگر ادم سالم نمیتواند این کار را بکند؟احتمالن شما میخاهید بنده را متهم کنید که به طرف تهمت روانی بودن زده ام. در صورتیکه خود منهم در این مورد با شما موافقم و اگر فکر میکردم این شخص روانی بوده مطمئنن اینرا نمینوشتم که نوشتنش لطفی نداشت. هرچند روانی بودن و دیوانه بودن یکی از حالاتی است که همیشه خودم حسرتش را داشته ام.
خوشا دیوانگی. دیوانگی هم عالمی دارد.
من دیده ام بعضی ها بدون قاشق هم کارشونو می کنن. من هیچوقت نفهمیدم چطوری. یعنی با دست بر می دارن؟ یا نشونه گیری می کنن صاف میفته توی ظرف؟؟؟
این مورد کاملن با نشونه گیری درست انجام شده. در مورد نشونه گیری هم که باید راهش را بلد باشیم. اینکه نمیدونی چطور بعضیا این کارو میکنن نشون میده که شما کاملن از این نظر در سلامت اخلاقی به سر می برید.